کد خبر: ۶۶۱۰
تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۴۰۰ - ۱۸:۳۲

دشت سجاده

صفحه نخست » سبوی خیال

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.

مادری دارم، بهتر از برگ درخت.

دوستانی، بهتر از آب روان؛ و خدایی که در این نزدیکی است:

لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند.

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.

من مسلمانم.

قبله‌ام یک گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده‌است.

من نمازم را وقتی می‌خوانم

که اذانش را باد، گفته، باد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی "تکبیرة‌الاحرام‌" علف می‌خوانم.

پی "قد قامت" موج.

کعبه‌ام بر لب آب.

کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست.

کعبه‌ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر.

"حجرالأسود" من روشنی باغچه است.

اهل کاشانم.

پیشه‌ام نقاشی است:

گاه گاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی‌تان تازه شود.

چه خیالی، چه خیالی، ... می‌دانم

پرده‌ام بی‌جان است.

خوب می‌دانم، حوض نقاشی من بی‌ماهی است‌‌

با تلخیص سهراب سپهری

******

مردی از شرق برخاست

(بین مشق و خط‌خوردگی و پاک‌کن هم تناسب وجود دارد)

شب، شبی بیکران بود

دفتر آسمان پاره پاره

برگ‌ها زرد و تیره

فصل، فصل خزان بود

هر ستاره

حرف خط‌خورده‌ای تار

در دل صفحه‌ی آسمان بود

گرچه گاهی شهابی

مشق‌های شب آسمان را

زود خط می‌زد و محو می‌شد

باز در آن هوای مه آلود

پاک‌کن هایی از ابر تیره

خط خورشید را پاک می‌کرد

ناگهان نوری از شرق تابید

خون خورشید

آتشی در شفق زد

مردی از شرق برخاست

آسمان را ورق زد‌‌

قیصر امین پور

*************

باغ بی‌برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران، سرودش باد

جامه‌اش شولای عریانی‌ست

ور جز اینش جامه‌ای باید،

بافته بس شعله‌ی زر تارِ پودش باد

گو بروید، یا نروید،

هرچه در هرجا که خواهد، یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان،

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی‌نمی‌تابد،

ور به رویش برگ لبخندی نمی‌روید،

باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سر به گردون‌سای اینک خفته در تابوت

پست خاک می‌گوید

باغ بی‌برگی

خنده‌اش خونیست اشک‌آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن

پادشاه فصل‌ها، پاییز.

مهدی اخوان ثالث

************

بی‌نیازی از خلق

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است

با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخ‌کامان را ز تلخیهای عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

هر‌چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند

چهره امروز در آیینه فردا خوش است

برق را در خرمن مردم تماشا کرده‌است

آنکه پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را

عشرت امروز بی‌اندیشه فردا خوش است

هیچ‌کاری بی‌تامل گرچه صائب خوب نیست

بی‌تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است‌

صائب تبریزی

********************

این شور و جنون را چه کنم

تا قافیه‌ی شعر امیر است و غدیر است

برخیز که هنگام مراعات نظیر است

الیوم که أکملتُ لکم دینکم آمد

تا عرش فراخوان تماشای امیر است

افطار در خانه مولا بنشیند

هر خسته که مسکین و یتیم است و اسیر است

بر طبل بکوبید نقاره بنوازید

آواز بخوانید که بی مایه فطیر است

من مات علی حب علی مات شهیدا

آنان که نمردند بمیرند که دیر است

این شیهه اسبان ظهور است می‌آید

هنگامه ما یستوی الاعمی‌و بصیر است

می‌چرخم و می‌رقصم و تقصیر خودم نیست

این شور و جنون را چه کنم عید غدیر است‌

مهدی جهاندار

*****************

شتک‌زده به خورشید

شتک‌زده‌است به خورشید، خون‌ِ بسیاران‌

بر آسمان که شنیده‌است از زمین باران‌؟

هرآنچه هست‌، به جز کند و بند، خواهد سوخت‌

ز آتشی که گرفته‌است در گرفتاران‌

ز شعر و زمزمه‌، شوری چنان نمی‌شنوند

که رطل‌های گران‌تر کشند میخواران‌

دریده شد گلوی نی‌‌زنان عشق‌‌نواز

به نیزه‌‌ها که بریدندشان ز نیزاران‌

زباله‌‌های بلا می‌‌برند جوی به جوی‌

مگو که آینه جاری‌ اند جوباران‌

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ دار شدن‌

که لرزه می‌‌فکند بر تن سپیداران‌

سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌

که ره زده‌‌است فریبش به باورِ یاران‌

کجا به سنگرس دیو و سنگ‌بارانش‌

در آبگینه حصاری شوند هشیاران‌؟

چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌

که شب رسیده و ویران‌‌ترند بیماران‌

زبان به رقص درآورده چندش‌‌آور و سرخ‌

پر است چنبر کابوس‌‌هایم از ماران‌

برای من سخن از «من‌» مگو به دلجویی‌

مگیر آینه در پیش خویش بیزاران‌

اگرچه عشق‌ِ تو باری است بردنی‌، اما

به غبطه می‌نگرم در صف سبک‌باران‌

حسین منزوی

نظرات