سیب سرخ جمعه
فائقه بزاز
اگر یک روز جمعه، یا یک روز تعطیل دیگر در خانه تنها بودید چشمهایتان را ببندید و کنار حیاط خلوت آپارتمان، یا اگر از نعمت خانه برخوردارید، جایی کنار دیوار نزدیک به کوچه بایستید و به صدای زندگی گوش بدید. به خصوص سرظهر یا حوالی ساعت یک و دو که همسایهها بسته به عاداتشان در اوج زندگی هستند؛ نهایت سر و صداهای قلب خانه یعنی آشپزخانه و صدای به هم خوردن قاشقها و کفگیرها و بشقابها و صدای زمزمهها و گاه هیاهوهای روزمره ...
گاهی آمیخته به رایحه زعفران و بوی خوش شنبلیله قورمه سبزی یا پیاز داغ و نعناع آش رشته .
حتی وقتی با حس گرم زندگی به سر و صدای برخی همسایهها نگاه کنید حالتان بهتر میشود.
آن وقت درمییابید که قبلتر، نهتنها حساسیتتان نسبت به صدای ریزش آب و قل قل دوش حمام طبقه بالایی که چرت بعد از ظهرتان را مخدوش میکرد یا کوبش چکش کاری حاج آقای طبقه پائینی در یک غروب پاییزی بیمورد بوده که کلا زندگی در سکوت و سکون ملالآور است.
حتی فراتر از آن اگر سکوت مطلق همهجا را احاطه کند آدم خیال میکند بلایی نازل شده که جیک هیچکسی در نمیآید و سکوت کل ساختمان، کوچه یا محله را فراگرفته.
آن وقت خیلی راحت به این نتیجه میرسید که صدای گریه نوزاد واحد بغلی و رفت و آمدهای مکرر مادر و خواهرش و لی لی پسر بچهشان توی راهرو، صدای اخبار شبکه دوی واحد چهار یا صدای کفگیر واحد شش یا حتی سر و صدای بلندگوی دبستان سر کوچه که این روزها بهخاطر چتر شوم کرونا فقط سالی یکی دو بار صدایش در میآید برایتان نغمه زندگی است.
وقتی شرایط زندگی خودت طوری است که کنجی خلوت را برای
دنیایت انتخاب میکنی دیگرانی هستند که زندگیشان به دنیای تو شور و شوق میدهد.
دنیای آدمها، دنیای تفاوتهاست. دنیای تناقضهاست و هیچ خطکشی برای درستوغلط،
راه و بیراه، کجی و راستی وجود ندارد. تنها خط معیار این است که دیگران حالشان با
چه چیزی خوب است.
یکی سرزندگیاش را از شلوغی میگیرد،یکی از خلوت.
بیخود نیست رسول مهربانی فرموده که روز جمعه سرور روزهاست و بهترین روزی که خورشید بر آن میتابد روز جمعه است.
انگار جمعه روز مهربانى خداست و حال و احوال تمام دلها زیر سایهاش متفاوت است.
جمعهها را باید پر از نشاط و هیاهو بود. شعر نوشت و باران را نوازش کرد …
و اینگونه غروب کرد بر باور رؤیای ریشهدار دلتنگی یار …