دلم؛ عیدی خداست
نگار حاجیان
خدا دلم را هدیه داد؛ مثل یک سالنامه نو با سیصد و شصت و پنج صفحه سفید تاخودم شوم کرامالکاتبین خودم، تا ثبت کنم خوبیها را و زیر هر اشتباهم یک استغفار بنویسم ولی حیف که غافل بودم...
خدا دلم را هدیه داد مثل تنگ بلوری که هر سال آخر اسفند میخریم با چند ماهی قرمز کوچک ولی حیف که تنگ شیشهای قلبم شکست، ماهی عشقم مرد و در آرزوی دریا ماند.
خدا دلم را هدیه داد مثل اسکناسی خوشرنگ و تا نخورده که هر سال روز اول فروردین پدربزرگ از جیب کهنه کتش در میآورد و به کوچک و بزرگ میدهد بدون هیچ تبعیضی! ولی حیف که اسکناس دلم مچاله شد، پاره شد.
خدا دلم را هدیه داد مثل آینهای صاف وبیگردوغبار که بالای سفره هفتسین جا دارد ولی حیف که آینهام پر گردوغبار شد.
خدا دلم را هدیه داد مثل یک سیب سرخ خوشرنگ شفاف و بدون لک ولی حیف که کرم گناه آفت سیبم شد.
اگر امسال هم مهربان خدایم پای سفره هفتسین زیر دعای یا مقلب القلوب
امضای اجابت بزند و دلی پاک و خدایی هدیه دهد دودستی و محکم میگیرمش، حواسم را میدهم
هیچ غبار کینهای رویش ننشیند.
این بار که بلور دلم را هدیه بگیرم پرش میکنم از آب عشق و ماهی کوچکش را به محض
بزرگ شدن میسپارم به دریای مهر خدا.
امسال اجازه نمیدهم مداد سیاه گناه سفیدی دلم را خطخطی کند. امسال اسکناس دلم را
خرج خوبیها میکنم.
امسال حواسم را به دلم میدهم...