بهشت خیالی عصر پهلوی!
فاطمه اقوامی
دهنم چهار طاق باز مونده بود... مردمک چشمم داشت از حدقه میزد بیرون... حس میکردم الانه که یه جفت شاخ روی سرم سبز بشه... بابا آخه مگه داریم؟ مگه میشه؟ خالیبندی هم حدی داره دیگه! ماجرا برمیگرده به یکی از خاطرات من از بحثای مهیج داخل تاکسی... یه خانم سن و سال داری با اعتماد به نفس عجیب و غریب، داشت برگی از کتاب تاریخ ساخته و پرداخته ذهنش رو با آب و تاب برای بقیه خودش تعریف میکرد و میگفت: «این مترو رو میبینید... خدابیامرز شاه اینو ساخته اینا به اسم خودشون در کردن، شاه بینوا همین که میخواست افتتاحش کنه انقلاب شد و نذاشتن»
دلم میخواست بگم آخه مادر من، خداییش یه چیز بگو تو مخیله آدم بگنجه... یعنی خدایی همین که شاه اومده روبان افتتاح رو قیچی بزنه یه دفعه دیده ای دل غافل، چرا یه دفعه انقلاب شد! باید بار و بندیل رو جمع کنه بره؟! بعدشم حتما این همه سال یعنی تا سال 77 این تونلهای مترو رو رژیم زیر زمین مخفی کرده بوده و هیچکس خبر نداشته الا شما! بابا ما هم میدونیم طرحهای اولیه مترو از اون زمان حرفش بوده و یه کارایی انجام شده ـ البته نه به دست مهندسین خودمون که به دست فرانسویهای اجنبی که حتما میخواستن سودی به جیب بزنن ـ ولی دیگه این حرفا رو نزنید که خود محمدرضا از تو گور بلند میشه میاد یه چیزی بهتون میگهها!
حالا این خوب بود، یکی دیگه در راستای همراهی و مشارکت برگشته میگه: «عاره بابا میدونم، اینا هیچ وقت قدر خدمات شاه رو نمیدونستن... مگه اون هویدای بیچاره نبود این همه خدمت کرد به این مملکت آخرش چی شد؟ اون از بلایی که سرش آوردن اونم از کلی تهمت که بهش زدن... اصلا این مرد اونقدر شریف و مؤمن بود که نگو... مامانش خانم جلسهای بود...»
جز خیره شدن به افق کاری ازم برنمیامد! شریف و مومن؟! اونم هیچکس نه، هویدا؟! فقط زیرلب گفتم خدایی اینا چطور به ذهنتون میرسه!
حتما شما هم از این مدل اظهارنظرها زیاد شنیدین! اظهارنظرهایی که دوران پهلوی رو به بهشتی تشبیه میکنه که در آن همه چی آروم بوده و همگان خوشبخت! و همه کاسه کوزهها را بر سر انقلاب میشکاند که با آمدنش آن دوران از دستمان درآورده! اما حقیقت چیست؟ خدمات بیشمار نسبت داده شده به آن دوران و وضعیت گل و بلبلی از آن موقع به تصویر میکشند واقعی است؟ با ما همراه باشید تا در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب عزیزمان سفری کوتاه به عصر و زمانه پهلوی داشته باشیم و بدانیم چه بوده و چه گذشته در آن. باشد که در پایان خوانش این نوشتار بیشتر قدر نعمتی که خدا به ما ارزانی داشته بدانیم.
راهآهنی به مقصد ناکجاآباد...
میگویند که رضاخان نخستین کسی بوده که فکر تأسیس راهآهن به ذهنش خطور کرده و برای پیشرفت ایران دست به کار شده و خط راهآهن سراسری شمال به جنوب را افتتاح کرده است. طوری هم از این خدمت او یاد میکنند انگار که رضاخان خودش بیل و کلنگ به دست گرفته و رفته پای کار.
این ایده در طول سالهای گذشته اینقدر تکرار شده که در ذهن خیلی از ما جا گرفته و باورش کردیم حتی چند سال پیش شبکه منوتو هم در مستندی این مسأله را مطرح و رضاخان را به عنوان اولین کسی که راهآهن در ایران ساخته معرفی کرد اما باید بگوییم که این ادعای درستی نیست. حدود یک قرن قبل از ظهور رضاخان چند خط آهن با مسیرهای کوتاه در ایران وجود داشته است. مثلا در سال 1227 نخستین راهآهن بین بندر انزلی و پیربازار ساخته شده بود که تا اواسط دوره پهلوی هم برقرار بود و نهایتا توسط این رژیم جمعآوری شد. خط محمودآباد ـ آمل، تهران ـ شهرری، جلفا ـ تبریز، بوشهر ـ برازجان (در جهت حفاظت از مناطق تحت نفوذ انگلیسیها) و خط میرجاوه ـ زاهدان (با هدف اتصال ایران به مستعمرات انگلیس) از دیگر خطوطی بودند که قبل رضاخان در ایران ساخته شده بود. البته از حق نگذریم رضاخان از این نظر که اولین راهآهن بیمصرف ایران را ساخته بر سکوی نخست ایستاده است. به طوری که روزنامههای غربی آن زمان نوشتند شاه ایران راهآهنی ساخته که «از هیچ کجا به هیچ کجا میرود». بسیاری از افراد اعتقاد داشتند بهترین و به صرفهترین خط راهآهن آن است که شرق و غرب ایران را متصل کند حتی احمدشاه قاجار هم این را فهمیده بود و هنگامی که در زمان سلطنتش انگلیسیها به سراغ او رفتند به همین دلیل دست رد به سینهشان زد.
اما رضاخان با وجود مخالفت کسانی چون مصدق با این طرح
موافقت کرد و کلنگ راه آهن سراسری زده شد. راهآهنی که بندر شاه (بندر ترکمن فعلی)
در شمال را به بندر شاهپور (بندر امام خمینیره فعلی) در جنوب متصل میکرد. این خط
آهن که از مسیر شهرهای اصلی نمیگذشت، در حقیقت یک خط آهن نظامی در جهت منافع
انگلستان بود تا راهآهن تجاری یا مسافرتی برای مردم ایران. این حقیقت زمانی بیشتر
آشکار شد که در جنگ جهانی دوم تجهیزات نظامی انگلیس از طریق این خط راهآهن انتقال
یافت و چرچیل پل ورسک که در مسیر این خطآهن قرار داشت را پل پیروزی نامید. جالبی
ماجرا آنجاست که انگلیس برای ساخت این خط آهن خرجی نکرد و هزینه ساخت آن عمدتا از
محل مالیات ویژه بر چای و قند و شکر تأمین و بقیه هم از طریق وامهای
بانکی و اعتبارات دولتی فراهم شد.
آموزش عالی یا خالیبندی عالی!
میگویند رضاخان اولین کسی است که آموزش عالی را در ایران کلید زد و اولین دانشگاه را افتتاح کرد. خیلی شیک بود اگر این گزاره درست بود و سنگبنای دانشگاه به دست یک آدم کمسواد با آن روحیه قلدرمأبانه افتتاح میشد ولی راستش بخواهید این سناریو هم چندان دقیق نیست.
اگر منظور از آنچه به رضاخان نسبت میدهد فقط لفظ دانشگاه باشد و مقصود دانشگاه تهران، بله آنچه گفته میشود درست است چون تا سال 1313 و زمان تأسیس دانشگاه تهران این کلمه در دایره واژگان فارسی وجود نداشت تازه آن موقع بود که استفاده از این کلمه به همراه کلمه دانشکده مرسوم شد اما مطمئنا دعوا بر سر الفاظ نیست و بحث اصلی درباره ایجاد آموزش عالی به دست رضاخان است که همینجا دم خروس بیرون میزند. در سال 1297 یعنی دوسال قبل از پیدا شدن سرو کله رضاخان و کودتای او، در زمان احمدشاه دانشگاهی که ما امروز به نام دانشگاه خوارزمی میشناسیم افتتاح شده بود. مدرسه عالی طب هم از سالها قبل بحث آموزش و تربیت پزشک را دنبال میکرد. مثلا دکتر ثقفی پزشک مخصوص مظفرالدین شاه فارغالتحصیل این مدرسه بود. مدرسه عالی طب حتی در سطح تخصصی هم در دو رشته امراض نسوان (بیماری زنان) و کحالی (چشم پزشکی) دانشجو میپذیرفت. تحصیل در رشتههای مهندسی معدن و مهندسی شیمی در مدرسه دارالفنون که به دست امیرکبیر ساخته شده بود و در حقیقت اولین دانشگاه ایران به حساب میآید، رواج داشت. مدرسه عالی فلاحت یکی دیگر از مدارس عالی آن دوره بود که به دانشکده کشاورزی امروزی شباهت داشت.
پس رضاخان چه کاری انجام داد؟ زحمتی که او کشید از این قرار بود که دانشکده علوم و دانشکده ادبیات دانشگاه خوارزمی بود، دانشکده فنی یعنی همان دارالفنون، مدرسه عالی طب، مدرسه عالی علوم و حقوق سیاسی که در زمان مظفرالدین شاه تاسیس شده بود و چند مدرسه دیگر را در یک مکان با عنوان «دانشگاه تهران» دور هم جمع کرد. این تجمیع کار خوب و پسندیدهای به شمار میرود هر چند که به اعتقاد بسیاری هدف پشت پرده این اقدام نه اعتلای علم و دانشآموزی که کنترل فعالیتهای دانشجویان بود. در سال 1928 میلادی تعدادی از دانشجویان ایرانی مقیم اروپا همزمان با سفر تیمورتاش وزیر درباره به آلمان تظاهراتهایی علیه رضاشاه برگزار کردند و گزارشاتی از جنایات این رژیم را برای چاپ در مطبوعات آلمان تهیه کردند. به اعتقاد برخی این اتفاقات باعث شد رضاشاه به فکر ایجاد محدودیت برای اعزام دانشجو به خارج کشور و کنترل بر فعالیتهای دانشجویان داخل کشور بیفتد.
غیر از دانشگاه، تأسیس دبیرستان را در لیست خدمات رضاشاه به حساب میآورند در حالیکه قبل از روی کارآمدن او در تهران حداقل 17 مدرسه وجود داشت که سه تای آن دخترانه بود.
هی میگن ارتش نوین ارتش نوین، این بود ارتشش؟!
میگویند رضاخان دست بود که ارتش نوین ایران را پایهگذاری و یک نیروی مقتدر برای حفاظت از ایران تشکیل داد. تنها گزینهای که با توجه به تیپ و قیافه و اخلاق خشن رضاخان، میتوانستیم باور کنیم همین تشکیل ارتش نوین ایران است که در ادامه میخوانید که این هم دروغ از آب درمیاید.
فکر تشکیل نیروهای مسلح یا همان ارتش از سالها قبل از رضاخان وجود داشته و حتی تلاشهایی هم برای به ثمر نشاندن آن انجام گرفته است. مثلا نیروی شاهسون در زمان شاه عباس صفوی با پشتوانه این فکر که نیروهای نظامی منظمی در اختیار دولت و شاه باشند، تشکیل شد. نادرشاه افشار هم که دست به کشورگشاییاش خوب بود، نیروی نظامی قوی دور خودش جمع کرد. نفر بعدی که میتوانیم در این زمینه از او یاد کنیم عباس میرزای قاجار بود که تجربه جنگهای ایران و روس به او فهماند تأسیس ارتش نوین ضرورت دارد. برای همین دست به کار شد و براساس الگوهای اروپایی در این راه قدم برداشت. او یک نیروی منظم مسلح با لباس و سبک متحدالشکل به راه انداخت، ژنرال گاردان بهعنوان مستشار نظامی از فرانسه به ایران آمد، کارخانه توپریزی در ایران تأسیس شد و حتی قرار بود ایران دست به کار ساختن سلاح شود که سیاستهای همیشه ظالمانه خارجی مانع رسیدن به این هدف شد. تأسیس چندین مدرسه نظامی در دوره ناصرالدین شاه از دیگر تلاشها برای رسیدن به ارتش نوین بود.
اما یک نکته مهم؛ مگر از رضاخان با عنوان سردار سپه یاد نمیشود و او جزو درجهداران و فرماندهان قوای قزاق نبود؟ خب اگر ارتش منظمی قبل از رضاخان وجود نداشته او فرمانده کجا بوده و درجههای خود را از کجا کسب کرده است؟ در واقع همان نیرویی که رضاخان در آن مدارج نظامی را گذراند و بعد هم به کمک همان کودتا کرد، نیروی نظامی ویژهای بود که در سال 1258 به درخواست ناصرالدین شاه در پی قرارداد بین ایران و روسیه تزاری تشکیل شد و در حقیقت از بازماندههای ارتش نوین زمان قاجار بود.
به نظر میآید رضاخان کلا علاقمند بوده از چیزهایی که وجود داشته یک کپی تهیه کند بعد با اندک تغییراتی به نام جدید عرضه کند و به نام خودش به ثبت برساند. حالا از همه اینها بگذریم فکر کنید ما قبول کردیم این رضاخان قلدر ارتش نوینی را پایهریزی کرده ولی این ارتش قرار بوده کجا به کار بیاید؟ مگر نه اینکه باید در هنگامه جنگ و تهدیدات خارجی سینه سپر کند و جانش را در راه دفاع از میهن سر دست بگیرد؟ اما ارتش رضاخانی در زمان جنگ جهانی دوم افسرانش تا شنیدند قوای انگلیس و روس به سمت ایران حرکت کردهاند، پا به فرار گذاشتند و چون موشهای ترسو به سوراخهای خود خزیدند. ارتشی که 2 دهه بودجههای ملی صرف آن شده بود، طی چند ساعت اولیه از هم پاشید و کشور را دو دستی تقدیم بیگانگان کرد.
آنطور که از شواهد برمیآید کارکرد این ارتش کلا تفاوت داشته و بیشتر به کار سرکوب ملت و نیروهای مبارز داخلی مانند قیام میرزا کوچکخان مشغول بوده است هرچند از نیروهای مردمی جنگل هم شکست میخورند!
پسر هم در راه استفاده از ارتش دقیقا پا جای پای پدر گذاشت. بمباران برخی از مناطق عشایری کهگیلویه و بویراحمد و به خاک و خون کشیدن مردم بیگناه در 31 فروردین سال 1342 فقط به جرم همراهی با نهضت اسلامی از دیگر جلوههای ارتش شاهنشاهی پهلوی است.
جانوری زمیندِه و زمینخوار!
میگویند شاهان پهلوی جانشان بوده و میهن و برای حفظ تمامیت ارضی آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند.
این دیگر از آن دروغهایی است که جا دارد با شنیدنش شاخ دربیاوریم. شاهان ایرانی کلا یدطولایی در این مقوله دارند و در طول تاریخ خیلی از آنها سرزمین پهناور ایران را چون گوشت قربانی بین ملتهای دیگر پخش کردهاند اما خدایی پدر و پسر پهلوی روی همه آنها سفید کردند. مثلا در همین دوران شاهان بیکفایت قاجار بخشهای بزرگی چون ده شهر قفقاز از ایران جدا شد اما این اتفاق تلخ حداقل در پی دو جنگ ده ساله زخ داد نه اینکه مانند پهلویها مناطق مختلفی را در سینی گذاشته و به طرف مقابل تعارف بزنند.
ـ بخشیدن کوههای آرارات، یکی از بذل و بخششهای رضاخان به ترکیه است که یک عهدنامه مرزی در سال 1310 اتفاق افتاد. به نقل سرلشگر ارفع، رضاخان در توجیه این اتفاق میگوید: «مهم نیست که سر این تپه از آن که باشد آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم(!)» اگر کمی درباره اهمیت راهبردی این منطقه بخوانیم بیشتر به عمق فاجعه پی میبریم.
ـ واگذاری منطقه استراتژیکی قرهسو از دیگر دستهگلهایی است که رضاخان به آب داده. این منطقه طبق قرارداد ترکمنچای به روسیه تزاری واگذار شده بود ولی بعد از اینکه روسیه تزاری سرنگون میشود فرماندار ماکو به نام اقبال السلطنه ماکویی این منطقه را تصرف کرده و میگوید جزو خاک ایران است. برای رضاشاه هم گزارشات متعددی ارسال میکند اما در مقابل رضاخان که چشمش دنبال اموال او چشم داشته، اقبال السلطنه را عزل و فرد نالایقی را جایگزین او میکند، ترکیه هم از فرصت استفاده کرده و این منطقه را تصاحب میکند.
ـ قصه تلختر مربوط به اهدای دشت ناامید به مساحت 3 هزار کیلومتر مربع در شرق ایران به افغانستان است. از روزی که افعانستان از ایران سر حق آب هیرمند دعوایی دائمی شکل گرفت. در زمان رضاخان توافقاتی صورت گرفت که این مسئله مثلا حل شود. برای کار آتاتورک از طرف شاه ایران به عنوان حکم معرفی شد. او نمایندهای به ایران فرستاد تا در مذاکرات حل این مسئه شرکت کند که در نهایت به ضرر ایران تمام شد. طی این مذاکرات که نتیجهاش پیمان معروف به «سعدآباد» بود باواگذاری دشت ناامید عملا سرچشمه رود هیرمند را از دسترس ایران خارج کرد. با وجود اینکه قرار بود ایران و افغانستان به طور مساوی از آب این رود بهرهمند شوند، افعانستان چندی بر سدی بر هیرمند ساخت و آب را بر روی ایران قطع کرد. اتفاقی که به اعتقاد بسیاری دلیل اصلی خشکسالی سیستان و بلوچستان در سالهای بعدی بود. رضاخان در این پیمان دست و دلبازانه حق کشتیرانی در اروند رود (به جز ۵ کیلومتر از آبهای مقابل آبادان تا خط تالوگ) را نیز به عراق بخشید.
ـ و اما محمدرضاشاه نیز مثل پدر اهل بخشش از کیسه ملت بود. بحرین قطعه پرارزشی از خاک ایران بود که در زمان پهلوی دوم خیلی راحت به دیگری واگذار شد و هویدا در توجیه آن با پروگی تمام اعلام کرد: «بحرین دختر خودمان بود، به هرکس میخواستیم شوهرش دادیم!» محمدرضا پهلوی هم عذر بدتر از گناه آورد و گفت: «آن جزایر ارزشی ندارد، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی، دو لشگر در آنجاست» تمام شدن ذخایر نفتی و مراوید بحرین از دیگر بهانههای محمدرضا شاه برای از دست دادن بحرین است. او در شهریورماه سال 1349 به روزنامه گاردین در این باره گفت: «با توجه به این که ذخایر مروارید بحرین به پایان رسیده است، بحرین از نظر ایران دیگر اهمیتی ندارد.» این ادعاها در در حالی است که نه تنها ذخایر بحرین در آن موقع تمام نشده بود بلکه تا همین امروز هم ذخایر نفتی آن پابرجاست. از طرفی اهمیت این منطقه آنقدر بوده که در سالهای بعد به عنوان پایگاه اصلی آمریکا خیلج فارس قرار گرفت.
البته این پدر و پسر فقط به فکر دیگران نبودند و سهم خود را نیز برمیداشتند! آنها زمینهای مردم را غصب و به نام خود سند میزدند. این اقدام آنقدر وقیحانه و آشکار بود که یک روزنامه فرانسوی، رضاخان را به جانوری زمینخوار تشبیه کرد.
میزان املاک غصب شده توسط رضاخان به قدری زیاد بود که در سال 1314، اداره املاک اختصاصی برای رسیدگی و مدیریت آنها تأسیس شد. او بعد از طی دوران سلطنتش در نهایت 44 هزار سند زمینهای مازندران و اراضی مرغوبش، بخشهای زیادی گرگان و گیلان میشد از جمله زمینهای غصب شده توسط رضاخان میرپنج بود. درآمد رضاخان از یک و نیم میلیون هکتار اراضی کشاورزی و جنگلی، مراتع، باغات و شکارگاهها در سراسر ایران (۱۰ درصد کل اراضی کشاورزی ایران) به سالانه ۷۰۰ میلیون تومان میرسید که از این رقم حدود ۶۰ میلیون تومان معادل ۲۵ میلیون دلار آمریکا در آن زمان، به بانکهای خارجی منتقل شد. تعداد روستاهایی هم که رضاشاه در مدت سلطنت خود تصاحب کرد، بالغ بر ۲ هزار و ۱۷۶ روستا بود که درآمد روستاییان به جیب شاه میرفت.
دستگاه توجیهسازی خاندان پهلوی برای این در جهت توجیه این اقدام اعلام کرد: «رضاشاه، املاک شمال را از صاحبان آنها خرید تا از نفوذ روسها در آن منطقه و اشاعه کمونیسم در ایران و بخصوص در مناطق شمالی آن جلوگیری کند.» یعنی اینقدر فدارکار بوده شاه ما!
آزادی بیان به سبک پهلوی
میگویند برخلاف الان در زمان پهلویها انواع و اقسام آزادی به وفور یافت میشده و در دسترس همگان بوده است.
بله کاملا درست میگویند، شواهدش را هم میتوانید به بهترین شکل در میان پروندههای ساواک پیدا کنید. کمی درباره این سازمان مطالعه کنید تا ببیند چقدر این سازمان تأسیس شده در زمان پهلوی به گسترش آزادی بیان و عقیده کمک کرده است! ببینید چه اتفاقات آزاداندیشانهای در آنجا رخ داده! چقدر افراد درنهایت ادب و احترام به این مکان برده شدند تا مورد عنایت قرار بگیرند و از آنها به طور مفصل پذیرایی شود!
ماجرای کشف حجاب و متحدالشکل کردن لباسها، از دیگر قوانین آزاداندیشانهای بود که در زمان پهلوی اول شروع و در دوره پهلوی دوم با جدیت پیگیر شد! اصلا هم اجباری در آن نبود و همهچیز به میل مردم انجام میشد! نمونهاش حادثه گوهرشاد و هزاران روایت درباره چادر از سر کشیدن توسط امنیهچیها.
شما یادتون نمیاد اما رضاخان آنقدر برای آزادی بیان و اندیشه احترام قائل بود که وقتی عشایر بلوچستان با طرح اجباری لباس متحد الشکل مخالفت کردند، در اقدامی جوانمردانه! تمام چاههای آب آنجا را تا یکصد مایلی کرمان مسموم کرد!
یا مثلا وقتی کمالالملک نقاش برجسته ایرانی تقاضای رضاشاه در جهت به تصویرکشیدن چهره محمدرضای ولیعهد را رد کرد، رضاخان ضمن احترام گذاشتن به نظر و عقیده او، بودجه مدرسه صنایع مستظرفه (هنرهای زیبا) که زیر نظر کمالالملک اداره میشد را قطع کرد و مدام برای او مشکل ایجاد کرد تا در نهایت امکان اداره مدرسه از او سلب و باعث شد این نقاش نامدار عطای همه چیز را به لقایش ببخشد و در روستای دورافتاده حسینآباد گوشه عزلت برگزیند.
در زمان پهلوی آنچنان آزادی رونق داشت که افراد حتی برای داشتن سیبیل هم باید مجوز رسمی میگرفتند.
البته این فقط چند برگ از پرونده درخشان! آزادی بیان در زمان پهلوی است.
کوروش آسوده بخواب، ما میراثت را برباد دادیم!
میگویند محمدرضا و پدرش به ایران باستان و آیینهای آن خیلی علاقه داشتند و احترام ویژهای برای آن دوران قائل بودند. سخن معروف «کوروش آسوده بخواب، ما بیداریم» محمدرضای پهلوی بر سر آرامگاه کوروش به یاد همه ما هست.
اما با توجه به آنچه در ادامه میآید به نظر میرسد کوروش هیچ وقت از دست این پدر و پسر آسوده نخوابیده است چرا که گنجینه چندین هزارسالهاش در بین اجنبیها دست به دست میشد و به تاراج میرفت. تا به حال از امتیازات گوناگونی که در زمان قاجار یا پهلوی به کشورهای غربی واگذار شده زیاد شنیدهاید اما شاید هیچوقت به گوشتان هم نخورده باشد که ما حتی بر سر میراث فرهنگیمان را هم با دیگران معامله کردهایم. فرانسویها اولین گروه استعمارگران بودند که چشم به گنجینه غنی ما دوختند. آنها در دوران مظفرالدین شاه،طی قراردادی اجازه یافتند خوزستان و فارس را بگردند و اشیایی که دلشان میخواهد به موزههای خود منتقل کنند یکی از مهمترین این اشیا لوح معروف حمورابی کشف شده در شوش بود. زمامداران بی خرد ما تنها خارج کردن اشیایی با جنس طلا و نقره را ممنوع کرده بودند! بعد از فرانسویها نوبت به آمریکاییها رسید. «آرتور پوپ» جزو مهمترین آمریکاییهایی بود که به ایران آمد و در دوره پهلوی اول مجوز رسمی کاوش در تختجمشید را برای مؤسسه شرقشناسی دانشگاه شیکاگو به دست آورد. با این توافق در سال 1309 هجری شمسی،تیم کاوشگر آمریکایی وارد ایران شدند و به سرپرستی «ارنست هرتسفلد»، باستانشناس معروف آمریکایی، به مدت 9 سال بر روی گنجینههای تخت جمشید خیمه زدند و هر آنچه خواستند کاوش کردند. آنها علاوه بر تختجمشید دیگران مناطق را هم زیر و رو کردند. حالا مشخص میشود این همه آثار باستانی ما در موزههای معروف آنور آبی چه میکند!
زمان شاه یادش بخیر ارزونی بود!
میگویند هویدا پس از پیروزی انقلاب در
دادگاه خودکار بیکی از از جیب خود بیرون آورد و در پاسخ به سؤال قاضی که از او
پرسیده بود در مدت 13 سال صدارت خود چه کردهای،گفت: «در این مدت قیمت این خودکار
ثابت بوده و هیچ تغییری نکرده است.» خیلیها با استناد به این سخن که راست و دروغش
اصلا معلوم نیست،همیشه از دوران شاه طوری یاد میکنند که هیچ تورم و گرانی در آن
راه نداشته و همه چیز بر وفق مراد بوده است. ولی نمونههای فراوانی وجود دارد که
عکس چنین مطلبی را برملا میکند. به عنوان مثال اسدالله علم نخست وزیر و وزیر
دربار شاه در خاطرات 23 فروردین 1353 خود مینویسد: «[به شاه] عرض کردم متأسفانه
در داخله به واسطه غفلت متصدیان نه گوشت در دسترس مردم است نه شکر، نه گوشت مرغ و
مردم خیلی ناراضی هستند و این صحیح نیست. آخر چرا این پیشبینیها را نمیکنند؟
همه چیز هم گران شده. تعجب است که شاهنشاه تمام گوش کردند ولی همانطور که چشمشان
را روی هم گذاشته بودند اصلا باز نکردند و یک کلمه جواب ندادند. من که شاهنشاه را
میشناسم، میدانم که این به معنی این است که حرف تو را میشنوم ولی نمیخواهم
جواب بدهم.»
علم در روزنوشت 17 اسفند ماه 1347 نیز
مینویسد: «شرفیابی شاه را در جریان تحولات اخیر قرار دادم و چند نکته را مطرح
ساختم که او را ناراحت ساخت. گفتم دو برابر شدن آببها مملکت را آشفته کرده است.
آسفالت خیابانها در حال از هم پاشیدگی است، فساد کارمندان گمرک رو به گسترش است و
اعتبارات بانکی محدود شده و شرکتهای زیادی رو به ورشکستگی میروند. دست آخر
درباره بحران مالی دانشگاهها به او هشدار دادم. شاه ناگهان از جا در رفت و مرا
مورد حمله قرار داد و گفت: وقتی پولی به دستمان نمیرسد چه میتوانیم بکنیم؟ پاسخ
دادم هر بار که توجه اعلیحضرت را به کمبود پول جلب کردهام پاسخ این بوده که اینطور
نیست. دولت به اندازه کافی پول در اختیار دارد و گزارشهای من نادرست است اما همین
دیروز بود که اعلیحضرت درباره ولخرجیهای شرکت نفت در زمینه پتروشیمی صحبت کردند.»
او چند روز بعد یعنی در 27 اسفندماه به
گفته خودش دوباره لب به تذکر میگشاید. علم در روزنوشت این روز مینویسد: «شرفیابی
...یک بار دیگر موضوع افزایش آببها را مطرح کردم، شاه گفت: تا کی مردم میتوانند
از چیزهای مجانی استفاده کنند؟ پیشرفت، پول میخواهد. پاسخ دادم افزایش هفتاد
درصدی قیمتها پیشرفت نیست، بلکه فقط بیعدالتی است...گاهی بیاعتنایی او مرا آزار
میدهد و ناچار میشوم روز بعد مطلب را مجددا مطرح کنم. تا کی میتوانیم به مردم و
نیازهایشان بیتوجهی کنیم؟»
یکی دیگر از منابعی که میتواند در
شناخت بهتر بهشت خیالی دوره پهلوی به کمک ما میآید، مطالب و تیترهای منتشر شده در
روزنامههای آن دوران است که از وضعیت جامعه حکایت دارند و حقایق بسیاری را بازگو میکنند
که در ادامه برخی از آنها را از نظر میگذرانیم.
این وضعیت اسفبار اقتصادی در حالی اتفاق میافتاد که شاه و درباریان بدون توجه به مردم و نیازهایشان با خیال راحت مشغول خرج کردن سرمایههای مملکت بودند، سرشان به تفریح و گردش و عیش و نوش گرم بود، جشنهای 2500ساله شاهنشاهی با خرج و برج مفصل و خارج از قاعده برگزار میکردند و با چپاول ملت حسابهای بانکی خارجی خود را پر میکردند.
ختم کلام
اینها که گفتیم فقط بخش کوچکی از تاریخ آن روزهای سرزمین ماست و هنوز ناگفتههای بسیاری باقی مانده است که میتواند چشم ما را به حقایق بسیاری باز کند، حقایقی که با فهمیدنش اگر قدری انصاف داشته باشم، قدر نعمتی اکنون داریم را بیشتر میدانیم و به جای باور حرفهای بیپایه و اساس، به جای نق زدن و آیه یأس خواندن آستین همت بالا میزنیم و برای رفع کاستیها دست به کار میشویم.