رها از انحراف
نیلوفر حاجقاضی
قرن بیستم شاهد انقلابهای بزرگی بوده است؛ انقلاب روسیه، انقلاب نیکاراگوئه، انقلاب اسلامیایران و انقلاب استقلال الجزایر. انقلابهای بزرگ به آن دسته از تحولات گفته میشود که با تغییرات اساسی در حکومت و ساختار اجتماعی یک کشور یا جامعه همراه بودهاند. بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز انقلاب را در این قرن تجربه کردهاند برای مثال مکزیک، ترکیه، مصر، ویتنام، کوبا و نیکاراگوئه. ایران در سال ۱۳۵۷ شمسی (۱۹۷۹ میلادی) انقلابی را پشت سر گذاشت و این انقلاب آنقدر معادلات جهانی را تغییر داد که برخی جامعهشناسان و متفکران غربی از پرداختن به انقلاب ایران و نظریهپردازی در مورد آن پرهیز کردند. انقلاب ایران از اساسیترین انقلابهای جهان بود بهطوری که بزرگترین متحد ایران در جهان یعنی ایالات متحده آمریکا را به بزرگترین دشمن تبدیل کرد.همچنین روابط کشورهای عربی منطقه و اسرائیل با ایران زیرورو شد.
از قرن بیستم که بگذریم انقلابهای گوناگونی در س کل تاریخ و بهخصوص نزدیک به عصر حاضر به وقوع پیوسته است که از مهمترینشان میتوان به انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب الجزایر اشاره کرد. انقلابهای بزرگی که باوجود خلق دگرگونی در ساختار جامعه و حکومتهای خود به دلایل مختلف نتوانستند اصول بنیادین، ایدئولوژیو ماهیت خود را حفظ کنند و به فروپاشی یا انحراف مبتلا شدند. در این فرصت برانیم دلایل این انحرافات و همچنین علل مانایی انقلاب اسلامیایران را بررسی کرده و تفاوتهای چشمگیر انقلابمان با سایر انقلابهای بزرگ جهان را به نظاره بنشینیم.
انقلاب الجزایر
داستان انقلاب الجزایر داستانی مفصل و طولانی است، اما آن چه در اینجا به آن اشاره میشود، نکاتی عبرتآموز از انقلاب استقلال الجزایر است.
تصرف الجزایر توسط فرانسه بین سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۷ میلادی رخ داد. دلیل اصلی این جنگ درگیری دیپلماتیک فرانسه و الجزایر از ۱۸۲۷ میلادی بود که با بیاحترامی بیگ الجزایر؛ حسین دی، نسبت به سفیر فرانسه، به سرعت به جنگ کشیده شد. الجزایر در آن زمان تابع امپراتوری عثمانی بود. فرانسویان در ۱۸۳۰ الجزیره را محاصره کرده، به توپ بسته و کنترل بخش بزرگی از سواحل الجزایر را به دست گرفتند. در نوامبر همان سال، مقامات استعماری فرانسه برای ورود به بنادر الجزایر محدودیتهایی وضع کردند، بدین صورت که الجزایریها برای ورود به آن مناطق ملزم به داشتن و ارائه گذرنامه و اجازه اقامت داشتند.
از سال ۱۸۴۰ تا سال ۱۹۶۲ میلادی یعنی زمان استقلال الجزایر، تمام منطقه مدیترانهای الجزایر توسط بخش جدایی ناپذیر فرانسه اداره میشد و در این دوران الجزایر فراز و فرودهای خونینی را به خود دید و هر بار انقلابی میشد هزاران کشته بر جای میگذاشت.
فرانسویها الجزایریها را مردمیدرجه چندم تلقی میکردند و سرزمینشان را ملک طلق خود میدانستند و وحشیگری را به حدی رسانده بودند که سر انقلابیون را بر نیزه میکردند تا درس عبرتی برای دیگران باشد. اما با همه اینها انقلاب استقلالخواهی مردم الجزایر به نتیجه رسید و فرانسویها به آن تن دادند.
از هم گسستگی استقلال الجزایر
«احمد بنبلا» نخستین رئیسجمهور الجزایر شد. در همین راستا سهمخواهی از انقلاب الجزایر هم بالا گرفت و جریانهای نهضت ملی و سایر جریانها به جان هم افتادند و مسیر انقلاب را بهکلی از مسیر اصلیاش خارج کردند و زمینهای را فراهم کردند که دشمنی که از در بیرون رفته بود از پنجره و با روتوش وارد شود؛ متأسفانه الجزایریها تاریخ خونین و پردرد خود را فراموش کرده، دوباره به فرانسه اعتماد کردند و سلطه مجدد غربیها بر صنایع نفت و گاز الجزایر برقرار شد. این وضعیت ادامه یافت تا سال ۱۳۶۸ میلادی که «جبهه نجات اسلامی» الجزایر تظاهراتی سراسری را در این کشور برپا کرد و توانست در انتخابات پارلمانی پیروز شود، اما دولت الجزایر در مقابل اسلامگرایان ایستاد و نتایج انتخابات را باطل کرد و از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری نیز ممانعت نمود و با نیروهای جبهه نجات الجزایر نیز بهسختی برخورد کرد.
الجزایریها میتوانستند قلههای بسیار بلندتری را فتح کنند و به یک کشور پیشرفته تبدیل شوند، ولی چون هدف استقلال را گم کردند و دچار تفرقه شدند و بر سر حق خود پافشاری نکردند، همچنان در حد یک کشور متوسط در شمال آفریقا ماندهاند.انقلاب استقلال الجزایر هر چند جزو آخرین تلاشهای استقلال طلبانه نیمه قرن بیستم محسوب میشود، اما یکی از تراژدیهای تاریخ سیاسی انقلابهای جهان نیز محسوب میشود انقلاب الجزایر، هزینه سازش کسانی را پرداخت کرد که گمان میبردند راهحل مشکلات اقتصادی داخلی، مذاکره با آمریکا است. نتیجه نگریستن پساانقلابیها به این راه حل آن شد که الجزایر دائم دولتی ورشکسته و بیثبات را تجربه کرد. دولتی که از یک طرف فرانسه را به این دلیل بیرون رانده بود که معتقد بود منافع ملت الجزایر را از بین برده است و از دیگر سو نمیتوانست مشکلات اقتصادی خود را برطرف کند و مجبور به پذیرش دوباره قدرتهای بیگانه بود.
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
مهمترین نیروی سیاسی فعال برای انقلاب، حزب سوسیالدموكرات روسیه بود كه ماركسیستها در آن حضور داشتند. البته پس از مدتی بین آنها اختلاف افتاد.
عامل ویژهای كه در انقلاب روسیه نقش مهمی ایفا كرد، جنگ جهانی اول بود. ولیعهد اتریش در سارایوی صربستان ترور شد و اتریش به صربستان اعلان جنگ داد. روسها بهخاطر همنژادی با صربها پشت آنها درآمدند و به همین خاطر روسیه هم به اتریش اعلان جنگ داد. با گسترش جنگ روسیه ابتدا موفقیتهایی را به دست آورد، اما سرمای زیر ۲۰ درجه و كشتهها و زخمیهای فراوان، بهعلاوهی تعداد فراوان فراریان از ارتش، اوضاع جنگ را برای روسیه فرسایشی كرد. در ادامه نیز آلمانها پیروز شدند.
در همین اوضاع، رواج شایعات بسیار درباره فساد اخلاقی و سیاسی دربار روسیه كه با وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی روسیه همراه شده بود، چهره امپراطوری را خدشهدار كرد. این مسئله دولت روسیه را تضعیف كرد و سبب شد كه انقلاب روسیه در دو مرحله اتفاق بیفتد. مرحله اول انقلاب روسیه در فوریه ۱۹۱۷ میلادی بود. در این مرحله لنین هنوز رهبر نبود و نیروهای انقلابی توانستند دولت «الكساندر نیكولای دوم» را، در حالی كه از جبهههای جنگ برمیگشت ساقط كنند.
لنین در این هنگام در زوریخ سوئیس بود و هیچ سمتی در دولت موقت نداشت. آلمانها میخواستند روسیه را هرچه زودتر از جبهههای جنگ خارج كنند. بنابراین با لنین یك قرارداد صلح امضا كردند. بیشتر اعضای دولت موقت از سوسیالیستهای انقلابی بودند و ماركسیستها در آن كم بودند. از اینجا به بعد لنین وارد صحنه شد. لنینیها شروع به تبلیغات كردند و طرح «شورایی شدن» همه امور را ارائه دادند. حتی ارتش را شورایی كردند كه به اذعان بسیاری از نویسندگان، این طرح ارتش روسیه را به تلّی از خاكستر تبدیل كرد. نكته قابل توجه آن است كه این تحولات با پشتیبانی همه مردم صورت نگرفت، بلكه تنها بخشی از كارگران و بخشی از سربازان با انقلاب همراه شدند. لنین توانست عدهای از ملوانان را با خود همراه كند. ملوانان بلشویك حركت كودتامانندی را علیه دولت موقت اجرا كردند و حكومت را به دست گرفتند و این مرحله دوم انقلاب روسیه در اكتبر ۱۹۱۷ بود.
رهبری روسیه در دوره اول انقلاب بسیار ضعیف، اما در دوره دوم بسیار قاطع شد. پس از دوران لنین، نوبت به استالین رسید. استالین دست به خشونت زد و درگیریهای داخلی در روسیه بالا گرفت. غرب از مخالفان استالین حمایت كرد. طبق آمارها بین ۹ تا ۲۰ میلیون نفر در كورههای آدمسوزی استالین كشته شدند و تمام این قضایا به مسائلی انجامید كه منجر به فروپاشی شوروی شد.
فروپاشی ماحصل انقلاب روسیه
علت اصلی گسست نسلی در انقلاب روسیه را باید در اصیل نبودن و صحیح نبودن آرمانهای انقلاب از یك طرف و نقشآفرینی ضعیف مردم در شكلگیری و تداوم انقلاب از طرف دیگر جستجو كنیم. آرمانها هر قدر كه به فرهنگ كشور نزدیكتر باشد، میزان موفقیت و تحقق آن بیشتر است. در حقیقت باید سنخیتی بین آرمانها و فرهنگ كشور وجود داشته باشد، اما آرمان انقلاب روسیه از گفتههای ماركس آلمانی برخاسته بود در حالی بود كه فضای فرهنگی و تاریخی ماركس با فضای فرهنگی و آرمانی و تاریخی روسیه تفاوت داشت. همین مسئله باعث شد كه حكومت شوروی نتواند تودههای مردم و نخبگان را با خود همراه كند و ناچار توده مردم كه باید بار این انقلاب را به دوش میكشیدند، به دلیل عدم صحت آرمانها و ایدئولوژی انقلاب از آن فاصله گرفتند.
تفاوت انقلاب ایران و انقلاب روسیه
مهمترین تفاوت انقلاب روسیه با انقلاب اسلامی ایران در «اصالت» و «صحت» آرمانها و ایدئولوژی انقلاب است. آرمانهای انقلاب اسلامی برخاسته از «فطرت» و برخوردار از «جامعیت» است. بنابراین هیچگاه با طبع بشر بیگانه نیست و هیچگاه كهنه نمیشود. آرمانهای انقلاب روسیه اما متكی بر عقل ناقص بشری بود كه پس از مدتی اشتباه بودن آن محرز و در نتیجه دچار عدم حمایت نسلهای بعدی شد. از طرف دیگر بین رهبری انقلاب روسیه و مردم و نیز رهبری انقلاب با فرهنگ جامعه سنخیتی وجود نداشت. به همین دلیل مردم ـ چه در بدو انقلاب و چه پس از پیروزی ـ نقش برجستهای در انقلاب روسیه ایفا نكردند. در حالیكه مردم در انقلاب اسلامی با شناختی كه از آرمانهای انقلاب داشتهاند.
انقلاب فرانسه
«هانا آرنت» معتقد است: آنچه باعث تغییر مسیر تاریخ جهان شد و دنیا را به آتش كشید، همین جریانات انقلاب فرانسه بود. او میگوید تحولات مداوم سبب شد كه متفكران آن عصر دچار انحراف فكری شوند و در نتیجه تاریخ را منحرف كنند.
انقلاب فرانسه یا انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۹۹ ـ ۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی ـ سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا به دست ملت فرانسه بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فرازونشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری دموکراتیکی فرانسه شد.
پس از انقلاب فرانسه در ساختار اجتماعی، روشنفکران و حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف بود، تغییرات بنیادی در ابتدا بهصورت امپراتوری دیکتاتوری نظامی و سپس در شکلهای مبتنی بر اصول امپریالیسم، جدایی دین از سیاست، سرمایهداری، رشد بردهداری در کنار مافیای مالی، روشنگری، ملیگرایی دموکراتیک، نظامیگری، استثمار و استعمار جدید در کنار حقوق شهروندی پدید آمد.
با این حال این تغییرات با آشفتگیهای خشونتآمیزی شامل اعدامها و سرکوبیها در طی دوران حکمرانی وحشت و جنگهای انقلاب فرانسه همراه بود. وقایع بعدی که میشود آنها را به انقلاب فرانسه ربط داد شامل: جنگهای ناپلئونی و بازگرداندن رژیم سلطنتی و دو انقلاب دیگر است که فرانسه امروزی را شکل داد.
به نظر بسیاری، انقلاب با سقوط زندان باستیل،کهسمبل قدرت شاه فرانسه بود، در سال ۱۷۸۹ میلادی آغاز شد. انقلاب پیروز شد وشاه یعنی لوئی شانزدهم، در سال 1793 میلادی لوئی شانزدهم در میدان کنکورد، پاریس بهوسیله گیوتین گردن زده شد. تعداد زیادی از کسانی که به تماشای سر زدن لوئی شانزدهم رفته بودند، به نشانه فتح و پیروزی دستمالهای خود را به خون وی آغشته کردند.
سرانجام، در سال ۱۷۹۹ هنگامیکه ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب فرانسه وارد مرحله جدیدی شد که تقریبا تمامیاروپا و نیمیاز جهان را به جنگ و خاک و خون کشید. پس از ناپلئون دوباره سلطنت مشروطه به فرانسه بازگشت. سپس دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا کرد و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از آن جمهوریهای متعدد شکل گرفت. بدین ترتیب در کمتر از یک قرن، بر فرانسه به شکلهای گوناگونی مانند جمهوری، دیکتاتوری، سلطنت مشروطه و دو امپراتوری متفاوت حکمفرمایی شد.
بدتر این كه در تمام موارد ذکر شده، رهبران گروههای سیاسی به دست رهبران دیگر به قتل میرسیدند.
انحراف انقلاب فرانسه
در انقلاب فرانسه نه از ایدئولوژی و آرمانهای صحیح و اصیل خبری بود و نه مردم به آرمانها و رهبران سیاسی اعتماد داشتند. بنابراین وحدتی شكل نگرفت و فرانسه ناچار سالها بیثباتی را تجربه كرد.
انقلاب فرانسه به آزادی بیشتر تمایل پیدا كرد تا عدالت. اگرچه منظور آنان از عدالت هم «ثروت»، «رفاه» و «امور مادی» بود، اما باز به آزادی بهای بیشتری دادند. و این آزادی بیقیدوشرط آفت زندگی مدرن فرانسویها شد.امروزه ما در دوران «فرامدرنیته» هستیم؛ دورانی كه انتقاد به آرمانهای مدرنیته حتی در غرب نیز بهشدت بالا گرفته است ومردم درصدد تغییرات اساسی آن هستند. «عقل ابزاری» در تمدن غرب امروز دچار «وازدگی» شده است و دلیلش آن است كه این عقلانیت، دامنهاش را در اقتصاد و قدرت خلاصه كرده است و جامعیتی در آن وجود ندارد.
انقلاب ایران
در ادامه براساس بیانات رهبر مقتدرمان آیتالله خامنهای انقلاب اسلامی با سایر انقلابها را مقایسه میکنیم:
ایمان به اسلام
یکی از اصلیترین تفاوتهای انقلاب اسلامیبا دیگر انقلابها به «مبنای این انقلاب» برمیگردد. انقلاب ملت ایران انقلابی براساس «ایمان و ارزشهای دینی و معنوی» بود و این نقطه تمایز مهم آن از انقلابهایی چون انقلاب فرانسه یا روسیه محسوب میشود: «انقلاب اکتبر روسیه که در سال ۱۹۱۷ پیدا شد، بهخاطر قطع شدن نان در شهرهای اصلی آن روز ـ مثلا مسکو ـ بود. اگر مردم آن روز نان داشتند ـ همین نان معمولی ـ آن انقلاب پیش نمیآمد. انقلاب ما اینگونه نبود، انقلاب ما براساس یک ایمان بود.
پایانناپذیری نقشآفرینی مردم
این انقلاب در تمامی مراحل شکلگیری و پیروزیِ خود عمیقا بر عنصر «حضور مردم در صحنه تحولات» متکی بوده است؛ «انقلاب عظیم ما از لحاظ کیفیت پیروزی، انقلابی استثنایی بود. یعنی واقعا انقلابی با این ابعاد عظیم مردمیکه بهوسیله حضور مردم در خیابانها و در فضای شهرها و روستاها پدید آید و در آن، با حضور همه مردم، علیه رژیم حاکم مبارزه شود، تا آن زمان لااقل در انقلابهای دوره خود ما سابقه نداشت. همه انقلابهایی که تا آن روز در اطراف و اکناف دنیا اتفاق افتاده بود ـ از جمله انقلابهای چپ و مارکسیستی آمریکای لاتین و افریقا و آسیا و جاهای دیگر ـ از نوع و شکل دیگری بود. تفاوت انقلاب ما با انقلابهای دیگر این بود که بهوسیله یک گروه ویژه پارتیزانی به پیروزی نرسید.»
نکته مهم اینکه نقشآفرینی مردم در عرصه تحولات صرفا با پیروزی انقلاب پایان نیافت. مردم در تمامیاتفاقات بعدی اعم از تعیین ساختار نظام سیاسیِ برآمده از انقلاب، تدوین قانون اساسی، انتخاب مسئولین عالیرتبه و حل مسائل پیش روی انقلاب و کشور مستقیما حضور و نقش داشتهاند. امری که در سایر انقلابها با این کیفیت و گستردگی وجود نداشته است: «نکته اساسی در انقلاب ما این بود که نقش مردم با پیروزی انقلاب تمام نشد؛ و این از حکمت امام بزرگوار ما و ژرفنگری آن مرد حکیم و معنوی و الهی بود... یعنی پنجاه روز بعد از پیروزی انقلاب، نظام سیاسی کشور به وسیلهی رفراندوم مردم تعیین شد... در این دویست سال اخیر ـ که سالهای انقلابهای بزرگ است ـ در هیچ انقلابی چنین اتفاقی نیفتاده است که با این فاصله کم، نظام جدید بهوسیله خود مردم، نه به وسیله یک عامل دیگر، تعیین شود.»
این در حالی است که در انقلابهایی چون انقلاب فرانسه و روسیه نقش مردم بعد از پیروزی انقلاب تضعیف و کمرنگ شد و در مواردی انقلاب منتهی به دیکتاتوری شد
رهبری دینی و غیرحزبی
«عنصر رهبری دینی» یکی از وُجوه خاص انقلاب اسلامیبود: «امام به طور طبیعی رهبری و سررشتهداری این حرکت را برعهده داشت؛ این مبارزه را شروع کرد و به مردم تکیه نمود... امام مثل خورشیدی در آسمان امیدهای ملت ایران ظاهر شد. در موضع یک مرد فداکار و یک آتشفشان؛ کسی که همه احساسات لازم برای یک مرد جهانی، یک مرد میهنی، یک مرد اسلامیدر او جمع است... نهضت امام متکی به تشکیلات حزبی نبود... او با متن مردم و توده مردم حرف میزد و آنها را هدایت میکرد و توانست در طول چهارده، پانزده سال، از راه دور این مایه فکر اسلامی و نهضت اسلامیرا اولا در ذهنها عمیق کند، ثانیا در سطح جامعه توسعه دهد؛ دلهای جوانان و ذهنها و ایمانها را به آن متوجه کند، تا زمینه برای آن انقلاب عظیم آماده شود.»
حفظ خطِ مستقیم انقلاب
یکی دیگر از ویژگیهای منحصربهفرد انقلاب اسلامیدر مقایسه با دیگر انقلابها «ثبات و تداوم آن بر اساس اهداف اولیه» و «عدم انحراف از اصول و آرمانهایش» است: «[انقلاب اسلامی] نخستین انقلاب بزرگ تاریخ انقلابهای دنیا در طول قرنهای اخیر است که توانسته خط مستقیم و جهتگیری خود را در یک چنین مدت طولانی حفظ کند؛ این سابقه ندارد.
انسداد مجرای نفوذ
یکی دیگر از نقاط تمایز انقلاب اسلامی در مقایسه با دیگر انقلابها به مسئله نحوه «مواجهه با دشمن» برمیگردد.
استحاله و اضمحلال انقلابها و حرکتهای عدالتخواهانه و آزادیطلبانه از جمله سیاستهای همیشگی قدرتهای مستکبر بوده است: «دأب سیاستهای مسلط عالم این بوده و هست که جنبشهای عدالتخواهانه مردم نقاط مختلف دنیا را درهاضمه سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویت آن جنبشها و حرکتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند.»
این انقلاب علاوه بر برخورد با حکومت دیکتاتوری به عقبه
حمایتی این حکومت نیز توجه کرده و با قطع ارتباط با آمریکا بهعنوان رأس استکبار
جهانی، زمینهی هرگونه نفوذ و انحراف و نابودی انقلاب را بست. امامخمینیرحمهالله
با دشمنشناسی، دولت آمریکا را بهعنوان «عقبه حکومت پهلوی» شناسایی کرد و ضمن
مقابله با آن، زمینه نفوذ دشمن را مسدود کرد: «از اول انقلاب کسانی بودند که توجه
نمیکردند که آمریکا عقبه تغذیهکننده رژیم طاغوتی است که بهوسیله ملت ایران
برافتاد... آنها توجه نمیکردند که آمریکا تغذیهکننده رژیم طاغوت بود؛ این رژیم
حالا برافتاده است اما آن دستگاه تغذیهکننده هنوز باقی است، فعال است، اگر به او
میدان داده شود، مجال داده شود، دوباره مشغول خواهد شد و ضربه خواهد زد... امام
این عقبه را از روز اول دید، با آن مقابله کرد(.»
ملت ایران نیز با هدایت امامرحمهالله
در امتداد حرکت انقلابی خود، آمریکا را از کشور بیرون راند و مانع نابودی انقلاب
اسلامیتوسط استکبار شد. «تسخیر لانه جاسوسی» که از سوی رهبریِ نهضت بهعنوان
«انقلاب دوم» نامگذاری شد نماد این موضوع است: «قضیه لانه جاسوسی، این آخرین
رشته ارتباط ممکن را بین انقلاب و آمریکا برید و قطع کرد. این، خدمت بزرگ و ذیقیمت
را به انقلاب ما کرد.»
اتفاقی که در بسیاری از حرکتها و انقلابهای مردمی روی نداد و موجب انحراف و شکست انقلابها شد: «مقایسه بین انقلاب اسلامی و این جنجالها و شورشها و قیامها و انقلابهایی که در کشورهای عربی اتفاق افتاد، مقایسه عبرتآموزی است. آنهایی هم که موفق شدند ـ مثلا فرض کنید مثل بعضی از کشورهای شمال آفریقا که در مبارزه با فرانسه و مانند اینها توانستند استقلال به دست بیاورند ـ بعد از اندکمدتی در فرهنگ همان گروه استعمارگر هضم شدند.»
از سوی دیگر حجم و کیفیت دشمنیهایی که با انقلاب اسلامی صورت پذیرفت نیز در نوع خود بینظیر بوده است: «آن روز در دنیا با انقلاب کبیر فرانسه، به آن صورت قدرتى وجود نداشت و ارتباطات، آنجور نبود که بخواهد بایستد و مقابله و مبارزه کند... انقلاب شوروى، وقتى که واقع شد، یکخرده از دشمنان خود روسیه هم کم شد!... اما با انقلاب ما، هم دشمنان انقلاب یعنى دشمنانى که از لحاظ سیاسى ضربه مىدیدند، مثل کسانى که در ایران نفوذ داشتند؛ یا از لحاظ اقتصادى ضربه مىدیدند، مثل کسانى که از ایران، بهره مىبردند؛ چه داخلیها، چه خارجیها با انقلاب، دشمن شدند، هم دشمنان دین! یعنى کسانى که در دنیا بهخاطر اهداف بلندمدت، یعنى بهخاطر ایدهها و تفکرها، با اصل دین مخالف بودند. لذا شوروى با انقلاب ما تقریبا همان قدر دشمنى کرد که آمریکا! لااقل در جنگ، اینجور بود دیگر... یک چنین صفآراییهاى عظیمى در مقابل کشور ما شده است.»
نهضت تاریخساز
در نگاهی کلان، انقلاب اسلامینقطه عطف تحولات تاریخی است. انقلابی که بر مبنای ایمان به ارزشهای اسلامی، اعتقاد به نقش جدی مردم و با رهبری یک عالم و فقیه شکل گرفت و توانست به «تحولی تاریخساز در عالم» تبدیل شود«: این حرکت عظیم، این کار بزرگ، این نهضت تاریخساز، به دست ملت ایران و با رهبری امام بزرگوار انجام گرفت؛ نظام اسلامیتشکیل شد؛ حرکت ملت ایران به سمت خدا، به سمت اهداف الهی، به سمت ارزشهای الهی آغاز شد. هیچ نعمتی از این بالاتر نیست.»
و اینگونه است که با وقوع انقلاب و ادامه حرکت مستمر انقلابیِ ملت ایران این قرن، قرن اسلام خواهد بود: «این قرن، قرن اسلام است. این قرن، قرن معنویت است. اسلام عقلانیت را و معنویت را و عدالت را با یکدیگر به ملتها هدیه میدهد.»