بحران پوچگرایی انسان معاصر و معنای زندگی از دیدگاه قرآن
احسان کردی اردکانی/ احمد شهگلی
(این مقاله به صورت تلخیص شده تقدیم نگاه شما میشود.)
پرسش از معنای زندگی از اساسیترین دغدغههای انسان معاصر است. هرچند پرسش از معنای زندگی زمانبردار نیست و از زمانی که انسان پا به عرصه گیتی نهاده، این سؤال نیز در اعماق وجود او نهفته بوده است، پس انسان معاصر به نحو جدی چنین دغدغهای را داراست. مسلم است که انسان معاصر به دنبال پناهگاهی است تا در سایه آن آرامش یابد و خود را از این تنهایی و بیهدفی که در قرون جدید با آن مواجه شده، رها سازد.
حال این پرسش مطرح است که مراد از انسان مدرن چه انسانی است؟ مرز میان انسان امروز و انسان دیروز ـ که بنا بر مدعا زندگیش معنادار بوده ـ کجاست؟ نقطه عطف واقعی از عصر ایمان (یعنی سدههای میانه) به عصر بیایمانی (یعنی عصر جدید) زمانی پدیدار شد که دانشمندان سده هفدهم به آنچه علل غایی خوانده میشد، پشت کردند. بنیانگذاران علم نوین مانند گالیله و نیوتن با برداشتن گامی انقلابی ایده غایت را ـ به منزله چیزی که طبیعت را ضبط و مهار میکند ـ از طبیعتشناسی جدیدشان خارج کردند و به این ترتیب مفهوم «غرض جهان» مغفول واقع شد و دیگر کسی به آن تمایلی نشان نمیداد. مطابق این تصویرِ جدید، جهان بیهدف و بیمعناست؛ طبیعت چیزی جز ماده در حال حرکت نیست و هیچ هدفی بر حرکتهای ماده حاکم نیست. اگر نظام امور بیهدف و بیمعنا باشد، پس زندگی انسان نیز بیهدف و بیمعنا خواهد بود.
برخی معتقدند آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن ناشی از فقدان ایمان و دستبرداشتن از خدا و دین است. هرچند بحث از عوامل پوچگرایی انسان معاصر بحث مفصلی را میطلبد، با پیشفرض گرفتن این ادعا که فقدان ایمان در دوران معاصر از مهمترین عوامل پوچگرایی و بیمعنایی انسان معاصر است ـ در این مقاله با تأکید بر دیدگاه آیتالله جوادی ـ اثبات خواهد شد که از دیدگاه قرآن تنها خداوند که موجودی فراطبیعی است به زندگی انسان معنا میدهد و وجود او شرط لازم برای معناداری زندگی است و انسان نیز برای تحقق زندگی معنادار مسئولیت و نقش بسزایی دارد.
گسترش پوچگرایی در انسان معاصر
اضطراب، التهاب و افسردگیهای دنیای مدرن در هیچ دورهای از تاریخ بشر به این صورت عمیق و تا این حد فراگیر نبوده است. بشر امروز با وجود امکانات و امور رفاهی گسترده، احساس پوچی، اضطراب و بیخانمانی میکند. هرچند اصل مسأله معنای زندگی از قدیم همزاد با آدمی وجود داشته است، اما این حد از بحران در کل تاریخ بشر بینظیر و بیسابقه بوده است. فرانکل در مورد شیوع این بحران میگوید: «امروز معناجویی اغلب ناکام و نافرجام مانده است... ما روانپزشکان بیش از هر زمان با بیمارانی روبرو هستیم که از احساس بیهودگی و پوچی شکایت میکنند... برخلاف انسان زمان گذشته، سنتها و ارزشها به انسان کنونی نمیگویند که او باید چه بکند. حال انسانِ کنونی نمیداند که چه باید بکند و یا چه خواهد کرد؟»
همگام با رواج پوچگرایی در دوره معاصر، برخی از اندیشمندان و فلاسفه غرب نیز که نامآوران فلسفه بدبینی و پوچگرایی بودند، سخن از پوچی زندگی سر دادهاند. پوچگرایی انسان معاصر مظاهر مختلفی دارد که گاه تا عمیقترین سطوح زندگی بشر نفوذ کرده است. انسان معاصر به نحوههایی از زیستن میل پیدا کرده است که در آن نشانههای ابتذال و بیهویتی موج میزند. برخی از علوم مدرن نیز از این ابتذال بیبهره نبودهاند. اندیشمندان این علوم نظریههایی را در باب خدا، حقیقت انسان و جهان مطرح کردهاند که در نوع خود جز فرومایهترین نظریههای علمی است. گرایش به مذهب را زاییده جهل دانستن و مذهب را سبب از خود بیگانگی بهشمار آوردن و قراردادن انسان از نسل میمون، نمونههایی از این اندیشههای پوچ است. نمود ظاهری ابتذال در فرهنگ بشری را میتوان در لباسها و انواع مدلهای پوشش به راحتی مشاهده کرد. این سبک جدید از پوشش که در همه جوامع شرقی و غربی با تفاوت درجه نفوذ پیدا کرده، بیانگر تلاطم درونی و تزلزل هویتی است که در کسوت ظاهری افراد ظهور پیدا کرده است.
گرایش به شیطانپرستی در دنیای مدرن نیز حاکی از اوج انحطاط انسان مدرن و گرایش به امور پست است.(...)
انسان مدرن با اینکه در عصری زندگی میکند که وسایل ارتباطی امکان تعامل برای او را فراهم کرده است، اما در هیچ دورهای به اندازه دوره مدرن، بشر احساس تنهایی، بیخانمانی و رنج نمیکند. امروزه بشر مدرن خود را در میان انبوهی از بحرانها و رنجهایِ بیشمار زندگی گرفتار میبیند. اکنون باید دید قرآن سرچشمه معنایابی زندگی را در چه چیزی جستجو میکند و راهحل قرآن برای این معضل جهانی چیست؟
چیستی معنای زندگی
در واقع پرسش از معنای زندگی، بازگشت به پرسش از خاستگاه، مقصد و غایت زیستن آدمی است. غایت و هدف همواره آغازگر تحولات انسان در زندگی است. وقتی این امر دگرگون شود مسیر کوششها و فعالیتهای انسان نیز تغییر میکند. هدف ما از زندگی چیست؟ چه چیزی سبب میشود زندگی ما دارای معنا و معنویت، عاری از پوچی و بیهویتی باشد؟ منظور از معنای زندگی یا زندگی معنادار، زندگیای است که در آن هدف واقعی زندگی معلوم باشد و کل زندگی یا بخش قابلتوجهی از آن در راستای هدف قرار گرفته باشد. اگر کسی در مسیر عبودیت قرارگیرد، زندگی او معنادار است؛ در غیر این صورت فاقد زندگی معنادار است، اگرچه خود هیچ احساس بیمعنایی نکند. معنای زندگی با اعتقاد بهوجود خداوند عزوجل، معاد و پایبندی به ارزش اخلاقی پیوند عمیقی دارد.(...)
دو نظریه عمده در باب معناداری زندگی وجود دارد. نظریهای که محور معنادارای را در امور الهی و معنوی جستوجو کرده و نظریهای که معناداری زندگی را در امور مادی جستوجو میکند. نظریه مادیگرایانه تفسیری مادی از زندگی را نشان میدهد. نگرشی که غرب در باب ساحت فراطبیعی عالم دارد. این رویکرد، واقعیت اجتماعی و فرهنگ غربی را بهوجود آورده و هر چیزی با آن سنجیده میشود.(...)
معناداری زندگی در پرتو امری فراطبیعی
قرآن کتابی است که خود را هادی بشریت خوانده: «هدیً للعالمین» (آل عمران: 96) و مدعی است که طرح و هدفی دارد که اگر انسان بدان گوش فرا دهد و به کار بندد، به سعادت ابدی میرسد: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال:24). این دعوت، انسان را برای درک زندگی حقیقی مستعد میکند. با توجه به این آیه جای این سؤال است که انسانی که میخورد و میآشامد و به امور روزمره زندگی میپردازد، موجودی حی و زنده است. چه معنا دارد به موجودی که حیات دارد گفته شود که میخواهیم به تو حیات ببخشیم؟ آیا جمله «لما یحییکم» تحصیل حاصل نیست؟ با کمی اندیشه روشن میشود که قرآن کریم حیات حیوانی را در شأن انسان نمیداند و برای او حیات انسانی نیز قائل است. در واقع حیات مطلوب قرآن فراتر از حیات حیوانی است و قوام و حقیقت حیات انسانی به آن است و قرآن برای رسیدن به این حیات برای انسان طرح و برنامه دارد و زندگی آن را در پرتو چنین حیاتی معنادار میداند. از مجموع آیات قرآن چنین برداشت میشود که تنها خداوند که موجودی فراطبیعی است به زندگی انسان معنا میبخشد. در واقع وجود خداوند و رعایت دستورهای او شرط لازم برای معناداری زندگی است. حال ابتدا باید اثبات کنیم تنها خداوند که واجد صفاتی مانند: کمال مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و... است میتواند به زندگی انسان معنا ببخشد و او را از این بیهدفی و تنهایی بیرون آورد. چنین امری مستلزم شناخت دقیق و جامع از دنیا و امور طبیعی و همچنین انسان و رابطه او با خداوند است. بدینجهت در سه بخش به طرح این موارد میپردازیم.
دیدگاه قرآن در مورد دنیا
قرآن کریم اوصافی را در مورد دنیا و امور طبیعی بیان میکند که با توجه به آن اوصاف، دنیا به خودی خود هرگز نمیتواند آرامش، سعادت، زیبایی و... را برای انسان به ارمغان آورد. روشن است مفاهیم یاد شده به طور مطلق آن مورد نظر نیست؛ یعنی دنیا نمیتواند آرامش و زیبایی و خیر مطلق را برای انسان فراهم کند، اگرچه آرامش و لذتهای زودگذر را واجد است.(...)
در جمعبندی دیدگاه قرآن نسبت به حیات دنیا باید یادآور شد که آیات قرآن درباره زندگی دنیا سه دسته است:
1. آیاتی که در آن زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت قرار گرفته است: «نحن اولیاؤکم فی الحیوه الدنیا و فی الآخره» (فصلت: 31). این دسته از آیات، نیاز پرهیزگاران راستین را حسنه دنیا و آخرت میداند: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه» (بقره: 201).
2. آیات فراوانی وجود دارد که زندگی دنیا را غیر از فریب و نیرنگ ندانسته است: «و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور» (آل عمران: 185) و زندگی دنیا را جز بازیچه و سرگرمی نخوانده است: «و ما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو» (حدید: 20) از همین دسته است آیاتی که میفرماید کافران و منافقان آخرت را دادند و زندگی دنیا را خریدند: «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره» (بقره: 86)
3. آیاتی که جمع دو دسته فوق است و راز تقسیمبندی دنیا به ممدوح و مذموم را بیان میکند؛ مانند آیهای که دنیا را چنین معرفی کرده است: مَثَل دنیا مانند بارانی است که از آسمان نازل کردیم و با کمک مواد غذایی زمین سرسبز و خرم شد و اهل آن پنداشتند که آن باقی است و همواره بر آن قدرت دارند. حال آنکه شبانه یا روزانه امر الهی آمد و آن زینت زمین را خزان و پژمرده کرد؛ گویا دیروز چنین چیزی وجود نداشته است: (یونس: 24) حیات دنیا که خداوند درصدد مذمت آن است، همان عناوین اعتباری و وهمی است که از باب تشبیه امر موهوم به محسوس، درباره آن میفرماید که مثل دنیا بسان آن است که کسی به اوج قدرت و مقام برسد و سپس از آن مقام عزل شود؛ زیرا اگر منظور از دنیای مذموم، همان نشئه دنیا و عالم شهادت باشد؛ اتحاد مثل و ممثل لازم میآید، که باطل است؛ چون نزول باران، رویش گیاه و خرمی موقت و پژمردگی زودرس آن هم جزئی از دنیا است.
بنابراین از دیدگاه قرآنکریم دنیا و عناوین اعتباری و وهمی آن هرگز شایستگی ندارد که انسان به آن دل بندد و معنای زندگی خود را در پناه آن بیابد، بلکه ما را دعوت میکند که از این نشئه فراتر رویم و محبوب واقعی خود را آنجا بیابیم و در آغوش کشیم. (...) قرآن مدعی است که دنیا و عناوین اعتباری آن سرچشمه فشار و اضطراب انسان است. کافران از آن جهت که به خدا و پیامبرش و روز معاد اعتقاد ندارند و همه همت آنها دنیا و متاع ناچیز آن است و برای آنکه دنیا زوالپذیر است، آنها نیز دائم در اضطراب و فشارند تا آنچه را بدست آوردهاند از دست ندهند. خداوند درباره آنها به پیامبر اکرم میفرماید: آنان را رها کن تا همانند حیوانات بخورند و بهره ببرند و به آرزوهای خویش سرگرم باشند، سپس میفهمند: «ذرهم یأکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون» (حجر: 3)؛ زیرا لذتهای معنوی و حیات واقعی را درک نکردند، اما پرهیزگاران هیچگاه در فشار و اضطراب نیستند؛ زیرا دائم یاد خدا را بر زبان و دل دارند و این ستایش آرامبخش است: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد: 28)؛ زیرا هدف انسان در زندگی رستگاری و سعادت و دوری از شقاوت است و تنها خداوند است که سعادت و شقاوت انسان را میتواند فراهم کند، از اینرو، فقط یاد خدا است که سبب آرامش و اطمینان قلبی انسان میشود و اگر دلی از یاد خدا غافل شود به این امر متوجه باشد، بدون درنگ دچار اضطراب میشود.(...)
دیدگاه قرآن در مورد حیات انسان
قرآنکریم هم جایگاه و نقش انسان را در نظام احسن تبیین میکند و هم طرح و برنامه معینی را برای رسیدن به این جایگاه مشخص کرده است. انسان نیز در صورت دانستن و به کاربستن این طرح و برنامه، واجد حیاتی معقول و هدفمند میشود، که هیچگونه ناامیدی و تشویشی به درون او راه پیدا نمیکند؛ زیرا هرگونه یأس و دلهره، معلول بیهدفی انسان یا ندانستن راه دستیابی به هدف است.
از دیدگاه قرآن، انسان پرهیزگار هیچگاه خوف و ترسی در درون جانش راه نمییابد: «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» (یونس: 62). زیرا شخص پرهیزگار در اعتقاد دارای جهانبینی الهی و در عمل نیز مطابق آن حرکت میکند، از اینرو علم و عمل او در راستای اهداف الهی حرکت میکند و این سبب سکونت و آرامش عمیق او میشود.
آیه «اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره: 30) سرآغاز آیات دهگانهای است که جایگاه انسان را در نظام احسن مشخص و بیان میکند که انسان استعداد درک حقایق و شکوفایی آن را دارد و از اینجهت میتواند از ملائکه، برتر و مظهر اسماء جلال و جمال الهی شود.(...) همه انسانها استعداد خلیفهشدن را دارند، اما برخی هیچگاه به این استعداد توجه نکرده و آنرا در همان حد باقی میگذارند و برخی آنرا شکوفا میسازند که خلافتشان به همان اندازه است و در بالاترین درجه، انسانهای کاملاند که خلیفه خداوند محسوب میشوند.
بنابراین خداوند از انسان خواسته که استعداد خلیفهشدن را به شکوفایی برساند. البته خداوند حکیم هرگز انسان را در این راه تنها نگذاشته، بلکه به او یادآور میشود که نخست، شما مسافراید نه موجودی جامد، چون سنگ که بر جای خود بمانید: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» (انشقاق: 6). دوم، مسافر بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند. سوم بهترین زاد این سفر تقوی است: «فان خیر الزاد التقوی» (بقره: 197) و پیامبران را در این مسافرت همراه او کرده، تا در سختیها و مشکلات به آنها پناه ببرند. قرآنکریم به یکی از پرسشهایی که در باب معنای زندگی مطرح میشود پاسخ داده و آن این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟
از دیدگاه قرآن، آفرینش انسان بر عدم آن ترجیح دارد، وقتی فرشتگان پرسش کردند که: «اتعجل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» (بقره: 30) خداوند در پاسخ فرمود: «انی اعلم ما لاتعلمون» (بقره:30) شما نمیدانید که انسان استعداد آگاهی از اسما را دارد و شما نمیدانید هدف انسان آگاهی از اسما و عمل صالح است و من او را از این غایت آگاه میکنم و از فساد روی زمین نهی میکنم و از عذاب میترسانم چنین آفرینشی بیگمان سودمند است.
حیات انسانی در قرآنکریم، غیر از زندگی نباتی برخی است که خارج از قلمرو تغذیه، رشد و نمو و تولیدمثل هدفی ندارند و غیر از حیات حیوانی عدهای است که خارج از حوزه خیال و وهم در حوزه اندیشه و فراتر از شهوت و غضب از جهت انگیزه، هدفی ندارند؛ بلکه حیات متألهانهای است که از منظر معرفت همراه با برهان عقلی و از دیدگاه محبت همسفر با حبیبخدا بودن را در نظر دارد: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران: 31). قرآن گروه اول و دوم را فاقد حیات انسانی و مرده میداند: «و مایستوی الاحیاء و لا الاموات ان الله یسمع من یشاء و ما انت بسمع من فی القبور» (فاطر:22). در مقابل از موحد به زنده یاد میکند و کافر را در مقابل آن قرار میدهد. پس انسان یا زنده است یا کافر«لینذر من کان حیاً» (یس: 70).(...)
نکته مهمی که قرآن بدان اشاره میکند و مغفول طبیعتگرایان مانده این است که ریشه همه مشکلات و سختیها، خودفراموشی انسان است و سرچشمه خودفراموشی، خدافراموشی است. ریشه اساسی مشکلات غرب ـ بعد از رنسانس ـ فراموش کردن خداوند و کنار زدن او از متن زندگی است. برای آنکه یک زندگی هدفمند و معنادار داشته باشیم دوباره باید با خداوند خود که خالق ما و آگاه به درون و بیرون ما است آشتی کنیم و طوق بندگی او را برگردن بیاویزیم. بنابراین تنها راه عزت انسان این است که نزد عزیز برود: «من کان یرید العزه فلله العزه جمیعاً الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر:10) از طریق عقاید حقه و عمل صالح میتوان به عزت دست یافت.
دیدگاه قرآن نسبت به رابطه انسان با خدا
در اغلب استدلالهای قرآنکریم، توحید ذات یعنی اصل وجود خداوند و اینکه خدا شریک ندارد مسلم فرض شده و عمده بحثهای قرآنی درباره توحید ربوبی و اثبات اینکه پروردگار هر موجودی و معبود حقیقی هر انسانی خداوند یکتا است، رقم خوده است؛ زیرا مشرکان در بسیاری موارد اصل وجود خدا و خالقیت او را قبول، اما ربوبیت خداوند را نمیپذیرفتند.
بنابراین اصل وجود خداوند فطری است: «افی الله شک فاطر السموات و الارض» (ابراهیم: 10) و بازگو شدن مسئله فطرت در برخی آیات نیز برای جلبتوجه و نه استدلال است و رسالت انبیای الهی حفظ این سرمایه فطری انسان دانسته میشود.(...)
قرآن عبادت را هدف آفرینش میداند: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (ذاریات: 56) ولی عبادت هدف متوسطی است و «یقین» هدف برتر است که عبادت وسیلهای برای رسیدن به آن محسوب میشود: «واعبد ربک حتی یاتیک الیقین» (حجر: 99). نیز واضح است که عبادت هدف مخلوق و نه خالق است؛ زیرا خالق غنی محض است و محال است توسط فعل خود واجد کمال شود، که در این صورت خلاف فرض لازم میآید؛ بنابراین هدف نهایی خلقت خود خداوند است: «هو الاول و الآخر» (حدید: 3)
قرآن سراسر جهان را عبد خداوند معرفی میکند: «ان کل من فی السموات و الارض الا اتی الرحمن عبداً» (مریم: 93) اگر انسان بفهمد که رابطهاش با خداوند رابطه عبد و مولا است، همه عالم را در حال عبادت یافته و خودش را در نظام تشریع هماهنگ با نظام تکوین میکند و خالصانه خدا را عبادت میکند: «قل الله اعبد مخلصاً له دینی» (زمر: 14).
تنها رابطه دائمی با خداوند است که زندگی انسان را معنادار میکند و او را از بیکسی و تنهایی رهایی میبخشد. تنها او به بندگان نزدیک است: «فانی قریب» (بقره: 186) و از همه احوال آنان آگاه است: «اجیب الدعوه الداع اذا دعان» (بقره: 186). (...)
از دیدگاه قرآن حیات طیب و سعادت انسانی به آرامش دل و نه آرایش تن است. کافران هرچند آرایش بیرونی دارند، اما آرامش درونی ندارند؛ زیرا تنها با ایمان به خدا و یاد او در دل، انسان آرام میگیرد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد: 21) تقدیم بذکر الله در این موارد مفید حصر است؛ یعنی تنها و تنها با یاد خدا دل آرام میگیرد.
نقش ایمان در رهایی از پوچگرایی
از دیدگاه قرآن، عامل سعادت انسان ایمان و عمل صالح است: «ان الذین امنوا و الذین هادوا و النصاری من امن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره: 62). در این آیه اشاره میشود که اگر خواهان سعادتمندی و رهایی از خوف و حزن هستید، به خدا و معاد ایمان بیاورید و عمل صالح انجام دهید که عمل صالح نیز باید مطابق با وحی غیرمنسوخ و هماهنگ با شریعت پیامبر عصر باشد. بنابراین اهل کتاب که به دین حق نگرویدند و بهخاطر ابتلا به تثلیث یا ثنویت و عدم قبول رسالت خاتم پیامبران و ارتکاب نهیشدههای اسلام، هرگز مصداق آیه مورد بحث نیستند.(...)
طبیعتباورانی که دین را سرچشمه معنای زندگی نمیدانند، باید متوجه باشند که دین یک مفهوم کلی است و مصادیق گوناگونی از جمله یهودیت، مسیحیت و اسلام را شامل میشود. آیا دین به طور مطلق ـ یا دین خاص ـ نمیتواند سرچشمه معنای زندگی باشد؟ در ظاهر این نکته دقیق و عمیق تا حدودی مورد غفلت طبیعتگرایان قرار گرفته است.
قرآنکریم نیز مدعی است سایر ادیان ـ به جز اسلام ـ نمیتوانند سعادت حقیقی را برای انسان به ارمغان آورند: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین» (آل عمران: 85). هرچند آرامش و سعادتی نسبی را به ارمغان میآورند؛ زیرا به هر حال در بردارنده معارف الهی هستند، اما تنها اسلام است که سعادت حقیقی را به ارمغان میآورد. مراد از دین اسلام، صرف اسلام ظاهر نیست، بلکه سلوک عملی و حقیقی مطابق شرع است؛ چنین چیزی میتواند زندگی انسان را معنادار و از اضطراب و پوچی برهاند.(...) زندگی خالی از معنا و معنویت انسان را به پوچی میکشاند. علل گرایش انسان به پوچی و بیمعنایی را باید در فقر آرمان، واژگونی ارزشها و گرایش به امور مادی و نارساییهای تربیتی جستجو کرد. پوچگرایی و فقدان معنا در زندگی، طرز فکری منفی و بیمارگونه است. نامآوران فلسفه پوچی با آنکه زندگییشان از معنا تهی بوده، با این حال معتقدند که باید به زندگی معنا و مفهوم بخشید.
قرآن و پیدایشگاه پوچگرایی
بیمعنایی و پوچگرایی در غرب معلول عوامل مختلفی است. در فرایند شکلگیری این بحران، از علومتجربی تا نظام اخلاقی آن دیار کارگر بوده است. جهان بیمعنا و زندگی انسان بیمعنا، موضوع اصلی بخش عظیمی از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخصترین فلسفههای دوران مدرن ـ از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیویستهای امروز ـ جهان یکسره همین است، که هست و این پاسخ همه تحقیقات است. هیچ دلیلی وجود ندارد برای اینکه چرا اینگونه است.
اما بر اساس منطق قرآن، نظام کیهانی و اجزاء آن هدفمند و دارای غایت الهی است؛ این نظام به حق خلق شده (آل عمران: 190) و خداوند نیز از ما میخواهد کارهای عبث و بیهود انجام ندهیم و گفتار و کردار خود را مطابق آیین راستین فطرت اسلامی تنظیم کنیم (روم: 30) و با تفکر پیرامون آفرینش (ذاریات: 21-20) پی ببریم که آفرینش هدفمند الهی، مقتضای غایتمندی انسان و ایجاد تکالیف و دستوراتی برای انسان است. انسان دراصل به فطرت الهی خلق شده است (الروم: 30) قوا و تجهیزاتی که در درون او وجود دارد نیز در راستای حرکت به سوی مقصد الهی تنظیم شده است. او وقتی که مقصد را گم میکند و غایتهای شهوانی و حیوانی را جایگزین اهداف الهی و آرمان والای انسانی میکند، در این حالت دچار پوچی و بیمعنایی در زندگی میشود. بنابراین اساس و پیدایشگاه پوچی در زندگی، فقدان معنویت است. در قرآن آمده است که «الَّذين آمنوا و تطْمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر اللّه تطمئن القلوب» (الرعد: 28) با توجه به حصر آمده، معنای آیه شریفه این است که قلب انسان به امور دیگر اطمینان واقعی پیدا نمیکند و دوری و غفلت از خدا سبب اضطراب و رنج میشود.
قرآن مسیری را که انسان سالک باید به سوی حق حرکت کند تا از این طریق به سعادت دست یابد را «صراط مستقیم» میداند (یس: 60) ورود به این صراط، راه نجات و سعادت انسان است (انعام:253، آل عمران: 51) و خروج از آن انسان را دچار اضطراب، سختی و خوف میکند. (و من أعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه أعمى) (طه: 124)
نتیجهگیری
با توجه به مباحث پیشین اثبات شد که از دیدگاه قرآنکریم انسان موجودی است که آرامش و سعادت خود را در پرتو وجود خداوند، ایمان و استعانت از او بهدست میآورد. همچنین باید برای رسیدن به حیات معقول و انسانی تلاش کند و خود را از وابستگی و دلبستگی به زندگی گیاهی و حیوانی برهاند، که از خصیصههای بارز آن تغذیه، رشد و نمو، تولید مثل، شهوت و غضب است. در این صورت زندگی انسان معنادار میشود و از چهارچوب زندگی مادی فراتر میرود و حیات معنوی و روحانی او شکوفا میشود. بنابراین ایمان و عمل صالح مطابق با دین راستین شرط معناداری زندگی است؛ از اینرو، قرآنکریم به صراحت دیدگاه طبیعتگرایان را رد میکند که محصور درحیات گیاهی و حیوانی است. قرآن کریم برای رسیدن انسان به سعادت و آرامش حقیقی، حیات معقول و انسانی را پیشنهاد میکند که از آن به «حیات طیبه» یاد میشود. مؤلفههای یک زندگی معنادار از دیدگاه قرآن عبارتاست از: ایمان به خداوند، معاد، توکل بر خدا و سلوک مطابق با آیین الهی. همچنین، ویژگی یک زندگی بیمعنا نیز عبارتاست از: غیبت معنویت و ایمان در زندگی، دلبستگی و تعلق به امور دنیوی.