حمام آخرت گرم است
بهلول هارون را در حمام دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری، طلب خود را میخواهم. هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم، من که اینجا عریانم و چیزی ندارم بدهم. بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بیچیز خواهی بود، پس طلب دنیا را تا زندهای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی...
-----------
ترک وزارت برای بندگی
پادشاهی را وزیر عاقل بود از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیدهای که وزارت را ترک کردهای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن میکند.
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که او نمیخورد و مرا میخوراند.
سوم: آنکه تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
پنچم:آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و او میبخشاید.
---------
گنجایش حوض
روزی محمد شاه قاجار از حاجمیرزا آقاسی پرسید این حوض که جلوی عمارت تخت مرمر قرار گرفته است، گنجایش چند کاسه آب را دارد؟ حاجمیرزا آقاسی هر چه فکر کرد، نتوانست جواب دهد. ناچار گفت قربان، من سواد کافی ندارم، بهتر است این را از حکما بپرسید. شاه امر کرد یک نفر حکیم آگاه را آوردند و شاه سؤال خود را تکرار کرد. حکیم گفت قربان، تا کاسه چه اندازه باشد؟ شاه با تعجب پرسید منظورت چیست؟ حکیم گفت اگر کاسه به اندازه نصف حوض باشد، دو کاسه و اگر به اندازه ثلث آن باشد، سه کاسه و اگر به اندازه ربع آن باشد، چهار کاسه و اگر... شاه وسط حرف حکیم زد و گفت کافی است، بقیه را فهمیدم و دستور داد به او انعام دادند.
--------------
پیر شوخ طبع
اشعببنجابر بسیار شوخ بود. وقتی پیر شد، او را گفتند وقت شوخی کردن تو گذشته، مدتی هم مشغول شنیدن وعظ و حدیث باش.
گفت من حدیث هم میدانم. گفتند اگر راست میگویی نقل کن. گفت: نافعبنبُدیل از رسول خداصلیاللهعلیهوآلهوسلم برایم نقل کرد دو خصلت پسندیده در هرکس باشد، سعادت دنیا و آخرت نصیب او میشود. اهل مجلس به او احسنت گفتند و از او خواستند که ادامه حدیث را نقل کند. اشعب گفت یکی از خصلتها را نافع فراموش کرده بود و دیگری را من از یاد بردهام.
ریاضالحکایات، ملاحبیبالله کاشانی
--------------
وظیفه بندگی
عابدی در بنیاسرائیل از مردم کنارهگیری کرد و مدت هفتاد سال مشغول عبادت شد. خداوند علیم، ملکی را نزد او فرستاد و فرمود عبادات تو قبول نمیشوند و خودت را دچار مشقت منمای و جد و جهد مکن. عابد در جواب گفت چون آنچه به من واجب است عبودیت و بندگی میباشد، لذا باید وظیفه خود را همیشه انجام دهم ولی قبول شدن و قبول نشدن موکول به معبود است. وقتی آن ملک مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود عابد چه گفت؟ ملک گفت پروردگارا، تو عالمتری که او چنان و چنین گفت. خدای سبحان فرمود نزد آن عابد برو و بگو ما طاعات تو را به خاطر این نیت ثابتی که داری قبول کردیم.
تفسیر آسان، جلد 1، صفحه 21
------------------
راه زندگی
روزی جوانی نزد داود نبیعلیهاالسلام نشسته بود و حضرت داودعلیهاالسلام او را راه زندگی میآموخت که عزرائیل رسید. وقتی جوان مرخص شد، از جناب عزرائیل، داود نبیعلیهاالسلام پرسید: چرا با تعجب جوان را نگریستی؟ عزرائیل گفت: این جوان را 20 روز بیشتر عمر نیست و من در حسرت ماندم تو درس زندگی این دنیا به او میآموختی، در حالی که او را عمری به آن نخواهد بود. داود نبیعلیهاالسلام فرستاد آن جوان را صدا کردند. پرسید: مجردی؟ گفت: آری. نبی خدا دختری را به او گرفت و سریع بساط عروسی او را درمدت مانده از عمر کوتاهاش فراهم ساخت. منتظر شدند عزرائیل ورود کند که نکرد. سالها گذشت و جوان را جان نگرفت. روزی عزرائیل را دید و علت را سؤال کرد. عزرائیل گفت: خداوند بررحمی که تو بر حال او کردی رحم و 30 سال بر عمرش افزود و بر حال دختر مؤمنهای که گرفتی ترحم نمود و 30 سال عمر دیگر نیز بر عمرش اضافه کرد.