کد خبر: ۳۳۶۲
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۸

زندگی خوش

صفحه نخست » ویژه نامه نوروز

سمانه زیوری

گوشه مبل کز کرده بودم. حوصله خودم را هم نداشتم. این چه شانسی بود که من داشتم. با حسرت به لوازم خانه نگاهی می‌اندازم. همیشه از آمدن عید بدم می‌آمد. کاش دیروز مبل‌های جدید سودابه را ندیده بودم. چقدر قشنگ بودند. مردم شانس دارند ما هم شانس داریم.

*

پیامبر گرامی اسلام می‌فرمایند: «‌از حسادت بپرهیزید، زیرا حسد نیکی‌ها را می‌خورد چنان که آتش هیزم را می‌خورد.» (جامع الاخبار، ص 159)

*

هنوز در افکار خودم غوطه‌ور هستم که در باز می‌شود. نگاهی به ساعت می‌اندازم نزدیک پنج است بعد از مدت‌ها احمد زود به خانه آمده است. با خوشحالی سلام می‌کند. صورتم را آن طرف می‌کنم و جواب سلامش را نمی‌دهم.

*

پیامبر گرامی اسلام می‌فرمایند: «ناتوان‌ترین انسان کسی است که عاجز از دعا کردن باشد و بخیل‌ترین مردم کسی است که در سلام کردن بخل بورزد و سلام نکند.» (بحالاانوار ، ج 76، ص 4)

*

احمد که از نشنیدن جواب سلام شستش خبردار شده است که اتفاقی افتاده است روی مبلی کنار دستم می‌نشیند و می‌گوید:

ـ‌ سلام کردم سیمین خانم. جواب سلام واجبه‌ها. جواب سلام که نمی‌دی پاشو یه لیوان آبی، شربتی چیزی بده به دست شوهرت.

بدون این‌که نگاهش کنم از جایم بلند می‌شوم و می‌گویم:

ـ‌ هر چی می‌خوای خودت برای خورت بیار.

*

پیامبر گرامی اسلام می‌فرمایند: «هر زنی که به شوهرش مقداری آب دهد برای او بهتر از عبادت یک سال است که روزهایش روزه باشد و شب‌هایش عبادت کند و خداوند به جای هر مقدار آبی که به شوهرش بنوشاند شیری در بهشت برایش می‌سازد و شصت گناهش را می آمرزد.» ( وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه 17)

*

با قهر به اتاق خواب می‌روم. اشک‌هایم جاری شده‌اند. البته خودم می‌دانم احمد در مقابل گریه‌های من زود خلع سلاح می‌شود. چند ثانیه می‌گذرد که احمد داخل می‌شود. کنارم روی تخت می‌نشیند. گریه‌هایم کار خودش را کرده است. آرام می‌گوید:

ـ چی شده سیمین؟ چرا حرف نمی‌زنی؟

ـ هیچی نشده. برو بیرون می‌خوام تنها باشم.

ـ‌ خواهش می‌کنم سیمین

ـ‌ تو برای من هیچ ارزشی قائل نیستی! به من اهمیت نمی‌دی!

ـ‌ چرا همچین حرفی می‌زنی سیمین؟

ـ الان سه سال عروسی کردیم همه فامیل لوازم خونشون عوض کردن ولی ما یه چوب کبریت هم نخریدیم.

ـ سیمین ما هنوز همه وسایلمون نو هستن برای چی باید عوضشون کنیم؟

ـ دیدی میگم به من اهمیت نمی‌دی من دلم تنوع می‌خواد این وسایل دیگه دلمو زده.

ـ سمین این کار اسرافه...

*

امام حسن عسگری‌علیه‌السلام در نامه‌ای به محمد‌بن‌حمزه نوشتند: «بر تو باد به میانه‌روی و پرهیز از اسراف، زیرا اسراف از کارهای شیطانی است.» (غررالحکم، ج 4، ص 34) و همچنین امام صادق‌علیه‌السلام می‌فرمایند:« اسراف و زیاده‌روی باعث تنگ‌دستی می‌گردد و میانه‌روی موجب ثروت و بی‌نیازی می‌شود.» (وسائل الشیعه، جلد 15، صفحه 258)

*

با عصبانیت از جا بلند می‌شوم، با پرخاش می‌گویم:

ـ اسراف کجا بود این رسم خانواده ماست ما باید دم عید خونمون رو نو نوار کنیم و وسایل خونه رو عوض کنیم. اگر این کار نکنیم نشونه بی‌عرضگی زن خونه است. تو این حرف‌هارو نمی‌فهمی من سه ساله دندون روی جگر گذاشتم.

به پهنای صورت اشک می‌ریزم از چشم‌های احمد معلوم است که تحت تأثیر قرار گرفته. کنارم می‌ایستد و دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد.

ـ گریه نکن سیمین الان دستم خالیه ولی یه کاریش می‌کنم میرم از آقاجون قرض می‌گیرم هر چی دوست داشتی می‌خریم.

*

پیامبر گرامی اسلام می‌فرمایند: «بر زن جایز نیست که شوهرش را بیش از توانایی‌اش مجبور کند.» (مستدرک الوسائل، جلد14، صفحه 242)

*

نگاهی به مبل‌های جدید می‌اندازم و لبخندی از روی رضایت بر روی لب‌هایم می‌نشیند. احمد خسته از جا به جا کردن وسایل خانه گوشه‌ای نشسته و نفس نفس می‌زند.

ـ خیلی قشنگ شد احمد

ـ آره قشنگ شد ولی به نظر من به این همه بدهی نمی‌ارزید.

ـ این چه حرفیه؟! حالا پول آقا‌جون می‌دیم غریبه که نیستن.

هنوز در حال لذت بردن از خرید‌های تازه‌ام بودم که صدای تلفن بلند شد. احمد در حالی که گوشی تلفن را به سمتم گرفته بود گفت:

ـ بیا سیمین، دختر خاله‌ات پروانه است.

ده دقیقه صحبت با پروانه مانند یک کابوس بلند بود تلفن را که زمین گذاشتم های‌های گریه کردم. احمد که حسابی ترسیده بود پرسید‌:

ـ چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

ـ پروانه و شوهرش دارن برای نوروز می‌رن تور اروپا!

*

امیرالمؤمنین علی‌علیه‌السلام می‌فرمایند: «سه چیز است که مردم را به هلاکت رسانده است: تکبر، حرص و حسد.» (بحاالانوار، جلد 78، صفحه 111)

*

کنار سیمین می‌نشینم بغض گلویش را گرفته است اما نمی‌خواهد گریه کند. می‌دانم الان در حال فکر‌کردن است که چرا او نباید به سفر دور اروپا برود. دستش را در دستم می‌گیرم‌. آرام صدایش می‌کنم:

ـ سیمین جان...

ـ احمد میشه چند دقیقه تنهام بذاری؟

ـ نه عزیزم نمی‌شه می‌خوام پیش همسر مهربون و زیبام بشینم.

*

امیرالمؤمنین علی‌علیه‌السلام می‌فرمایند: «همیشه با همسرت مدارا کن و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت با صفا شود.» (مکارم الاخلاق، صفحه 218)

*

قطرات اشک از چشمان سیمین سرازیر شد. و بعد آرام گفت:

ـ چقدر من بدبختم احمد هر کاری می‌کنم تا خودم برسونم به بقیه دخترای فامیل نمیشه!

ـ عزیزم آخه این چه حرفیه که تو می‌زنی؟

ـ چرا نزنم مگه من چی از اونا کمترم‌؟

ـ یعنی از این که زن من شدی پشیمونی؟

سیمین لحظه‌ای سکوت کرد، با انگشتانش بازی می‌کرد انگار سر یک دوراهی بزرگ مانده بود.

ـ احمد تنها چیزی که بهش مطمئنم اینه که تو انتخاب تو اشتباه نکردم ولی این باعث نمیشه که ناراحت نباشم. کاش خانواده‌ات بیشتر به ما کمک می‌کردن.

ـ سیمین جان اونا که دارن کمک می‌کنن ما باید خودمون زندگیمونو بسازیم.

*

امام صادق‌علیه‌السلام می‌فرمایند‌: «هر زنی که به شوهرش بگوید من هیچ خیری از تو ندیدم، ثواب کارش از بین می‌رود.» (وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه115)

*

باید کاری برای سیمین می‌کردم. او روز به روز بیشتر در حال آزار خودش بود و این مسأله زندگی ما را هم تحت تأثیر قرار داده بود. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم:

ـ بلند شو سیمین جان، باید بریم عیادت یکی از آشناهای من، چند وقتیه مریضه.

ـ الان وقت پیدا کردی احمد؟ مگه نمی‌بینی حالم خوش نیست!

ـ پاشو که وقتش فقط الانه. من تو ماشین منتظرتم.

*

رسول اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و آله می‌فرمایند: عیادت‌کننده از بیمار در رحمت خدا غوطه‌ور می‌شود. (نهج‌الفصاحه، صفحه 562، حکمت1927)

و همچنین می‌فرمایند: «هر کس به عیادت بیمار برود هفتاد هزار فرشته او را مشایعت می‌کنند و برایش آمرزش می‌طلبند تا آن‌گاه که به منزل خود بازگردد.» (اصول کافی، جلد 3، صفحه 120)

*

سیمین بی‌صدا کنارم نشسته است. جلوی یک فروشگاه بزرگ ماشین را پارک می‌کنم و می‌گویم:

ـ می‌خوام خرید کنم باهام میای؟

ـ مگه نمی‌ریم ملاقات الان چه وقت خرید کردنه؟

ـ خوب برای همون مریض می‌خوام خرید کنم.

ـ از اینجا؟ برای مریض گل می‌گیرن

ـ حالا بیا خرید کنیم وقتی رفتیم منزلشون همه چیزو می‌فهمی.

با هم وارد فروشگاه می‌شویم با پس‌اندازی که برای روز مبادا کنار گذاشته بودم مایحتاج یک ماه خانواده چهار نفره را تهیه کردیم. سیمین مات و مبهوت فقط نگاهم می‌کرد اما هیچ سؤالی نمی‌پرسید. خریدها را در صندوق عقب ماشین جا دادم و راه افتادیم.

*

کنار شیرمحمد سرایدار شرکت نشسته بودم و از دور به سیمین نگاه می‌کردم همسر شیر‌محمد با مهربانی برای سیمین میوه پوست می‌کند. اما سیمین انگار در آن فضا نبود. صدایش کردم:

ـ سیمین‌جان! این آقا شیر‌محمد از مردای نیک روزگاره، خیلی مرد دوست داشتنیه، چند وقت بود ندیده بودمش خیلی دلم براش تنگ شده بود.

شیر‌محمد شروع به سرفه کرد و از این که به یادش بودم تشکر کرد. سیمین معلوم بود که تحت تأثیر خانه ساده و فقیرانه شیرمحمد قرار گرفته است و همسر شیرمحمد پرتقال پوست کنده‌ای را جلوی سیمین گذاشت‌ و گفت:

ـ بفرمایید خانم مهندس! قابل تعارف نیست...

ـ ممنونم. شما با دو تا بچه تو این خونه سختتون نیست؟

ـ چرا خب ولی باید با زندگی ساخت خدا ان‌شاءالله به همه سلامتی بده. شیرمحمدم زودتر خوب شه من دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام.

*

امام رضا‌علیه‌السلام می‌فرمایند: «هر کس به روزی کم از خدا راضی باشد خداوند از عمل کم او راضی می‌شود.» (بحارالانوار، جلد75، صفحه 349)

و همچنین امام علی‌علیه‌السلام می‌فرماید: «خوش‌ترین زندگی را کسی دارد که خداوند سبحان قناعت را ارزانیش داده. همسری پاک و شایسته نصیبش کرده.» (غرر الحکم، حدیث3295)

*

به نزدیک خانه رسیده‌ایم از اول راه سیمین یک کلمه حرف هم نزده است. حس می‌کنم در چشمانش نوری می‌درخشد.

ـ سیمین

ـ جانم

ـ خوبی؟

ـ آره

ـ می‌گم دیدی چه خانواده خوبی بودن؟

ـ آره، حرف‌های خانومش خیلی به دلم نشست. کاش می‌تونستیم بیشتر بهشون سر بزنیم. باید تا خوب شدن شیرمحمد کمکشون کنیم.

از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. لبخندی به چهره سیمین زدم. شده بود همان سیمین مهربان روزهای اول.

مرضیه ولی‌حصاری

نظرات