کد خبر: ۸۴۷
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۱
پپ
صفحه نخست » کنز


حسنی احمدی

حسن هنوز بیدار بود و به کلماتی که از دهان مادرش خارج می‌شد، گوش می‌داد. فاطمه گوشه‌ای خانه جانماز خود را گشوده و عاشقانه برایم نیایش می‌کند و من عاشقانه نگاهش می‌کنم.

حسن نگاهش به رکوع و سجود مادر است، شب جمعه است. سکوت همه‌جا را فرا گرفته. حسن با خود می‌اندیشد مادر که این همه برای مردان و زنان مسلمان دعای خیر می‌کند و یک یک آن‌ها را نام برده و برایشان از خدای بزرگ سعادت و رحمت و خیر و برکت می‌خواهد، برای خودش چه چیزی از خداوند مسئلت خواهد کرد.

ساعتی از شب گذشته اما هنوز خواب با چشمان حسن بیگانه است. چیزی تا صب نمانده و او هنوز مراقب کارهای مادرش حبیبه ماست و منتظر تا ببیند مادرش درباره خود چگونه دعا می‌کند و چه خیر و سعادتی را می‌طلبد.

صبح نزدیک است. حیرت در چشمان حسن نشسته است. تمام شب را فاطمه به دعا برای دیگران گذرانده و حسن حتی یک کلمه از زبان مادرش نشنیده است که برای خود دعا کند.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: