نیلوفر حاج قاضی
«داشت عباس قلیخان پسری، پسر بیادب و بیهنری، اسم او بود علی مردانخان،کلفت خانه ز دستش به امان، هر چه میگفت لله لج میکرد، دهنش را به له له کج میکرد، هر چه میدادند میگفت کم است، مادرش مات که این چه شکم است، هر کجا لانه گنجشکی بود، بچه گنجشک درآوردی زود، پشت کالسکه مردم میجست، دل کالسکهنشین را میخست، و....»؛ این یک شعر نوستالژیک است. شعری که مادرها و پدرهایمان میخواندند تا برایمان درس عبرت شود. قصه از جایی شروع شد که عباسقلیخان ازدواج کرد و متوجه شد بچهدار نمیشود. پیش رمال و حکیم رفت و به هر دری زد تا بچهدار شود. خداوند به عباسقلیخان یک پسر داد و او اسمش را «علیمردانخان» گذاشت. خانواده عباسقلیخان که در مال و ثروت غرق بودند همه امکانات رفاهی را برای پسرشان مهیا کردند. علیمردانخان پسر بیادبی بود که مدام اطرافیانش را اذیت میکرد و هیچکس نمیتوانست مهارش کند. جوهرآقا و ننهچغندر دو نوکری بودند که وظیفه داشتند دستورات این پسرک لوس را اجرا کنند. در نهایت با تدبیر آقامعلم و سختگیریهایش علیمردانخان به راه راست هدایت شد و دست از شیطنت و مردمآزاری برداشت.
شاید یکی از مهمترین معضلاتی که جامعه
به تازگی با آن دست به گریبان شده و ریشه زیادی در عملکرد زندگی افراد و نهایتا بالندگی
جامعه دارد، کم رنگ شدن روح مسئولیتپذیری در جوانان است. انسان موجودی مسئول است؛
این تعریف با روح آموزههای مذهبی، معرفتی و علمی هم سازگار است. از طرفی دیگر هر
جا که میخواهیم از مفهوم اخلاق صحبت کنیم، همزاد با آن مفهوم مسئولیت هم مطرح میشود.
اما این روزها و زیر سایه رواج مصرفگرایی و پیشرفت تکنولوژیهای جدید فرد مسئولیتپذیری فاصله گرفته است.
...