کد خبر: ۶۴۷۷
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۲
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

هادی خورشاهیان

ملائک گریه می‌کردند با ما اربعینش را

خدا شش‌گوشه کرد از روز عاشورا زمینش را

رسیده جبرئیل از آسمان در بعثت حضرت

تسلّی می‌دهد تا روز عاشورا اَمینش را

قسم داده به عاشورا خدا در شطّی از آیات

قسم خورده اگر در سوره‌ها زیتون و تینش را

شهادت بود سهم حضرت ارباب و یارانش

زمین هم می‌کشید اطراف او دیوار چینش را

نوشته روی دجله با خطوط موج، ثارالله ‌

و می‌ساید فرات از شرم بر خاکش جبینش را

چه توفانی است، ابری با صدای رعد می‌گرید

کشیده روی صورت نازکای آستینش را

فرستاده خدا از آسمان توفان نوحش را

فرستاده خدا از آسمان حبل‌المتینش را

فرستاده خدا ارباب و وحی نهی از منکر

نگهدارد برای عالمی، ارباب، دینش را

چه قوم نازنینی می‌روند از کربلا تا عرش

فرستاده خدا این بندگان دست‌چینش را

نه تنها عاشقان حضرتش، حتی خدا امروز

فرستاده‌ست تا کرب‌و‌بلا روح الامینش را‌‌

**********

راه عشق

شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده می‌خواهد

حریفی پاک‌باز و امتحان پس داده می‌خواهد

مسافر را پیاده، داغ‌دیده، صاحب دردی

ورای دردهای پیش پا افتاده می‌خواهد

دلی آرام و پر غوغا، سری شوریده و شیدا

دلی سرمست جان دادن، سری دل‌داده می‌خواهد

مسلمان و مسیحی را به حریت فراخوانده

جدا از دین و ایمان، آدمی آزاده می‌خواهد

ندارد هیچ آدابی و ترتیبی اگر عشق است

نه محرابی و نه تسبیح، نه سجاده می‌خواهد

هلا جامانده از این راه! آخر تو چه کم داری؟

مگر این جاده غیر از شوق فوق‌العاده می‌خواهد؟

حسین بن علی تنهاست ای یاران به پا خیزید

که اینک وارث او لشکری آماده می‌خواهد

کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را

بگو ساقی بیاید! میهمانش باده می‌خواهد

فاطمه عارف‌نژاد

*************

رسم دریا

با زیارت زیر و رو کردی دل اندوهگین را

خود شفاعت می‌کنی دلدادگان را، زائرین را

مشت خاکی از مزارت می‌کشد بر چشم جابر

تا ببیند رازهای عالم عین‌الیقین را

می‌رود از هوش گویا ظهر عاشوراست آنجا

دیده شاید حال و روز خیمه‌های آتشین را

در هیاهوی سم اسبان و تن‌ها زخم خورده

در عزایت دیده اشک حضرت روح‌الامین را

دیده سر را در میان دست‌های شمر ملعون

دست بی‌انگشت را، انگشتران بی‌نگین را

از فرات و بی‌وفایی‌ها شکایت کرده بی‌شک

دیده در میدان چهار آیینه ام‌البنین را

دیده شاید خطبه‌خوانِ هفت‌خوانِ کربلا را

دیده شاید در میان کوفه زین‌العابدین را

دیده شاید می‌گشاید چشم‌هایش را صحابی

بر لبش آورد نام سید و سالار دین را

پاسخ جابر چرا از جانب مولا نیامد؟

آن‌طرف‌تر از تنت دید آن سر بالانشین را

با زیارت‌نامه‌ای راز دلش را گفت جابر

با غمت آمیخت ذکر زائران اربعین را‌

نغمه مستشار نظامی

************

بی‌مهری دریا‌

رکاب آهسته‌آهسته ترک خورد و نگین افتاد

پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد

دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیرورو شد خاک

دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد

پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتش

به جان دودمان رحمة‌للعالمین افتاد

خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیست

که چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد

شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویم

زبانم لال النگوی زنان از آستین افتاد

برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت را

اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد

نفهمیدند طه را، نفهمیند یاسین را

به چوب خیزران دندانه‌ای از حرف سین افتاد‌

حمیدرضا برقعی

************

ظهر اربعین

کدام چله‌نشین است این‌چنین که منم

علم به دوش دراین ظهراربعین که منم

اویس، دست تکان می‌دهد براهل یمن

چهل عمود بیایید از یمین که منم

چهل عمود نرفتم که دست حرمله‌ای

کمان به دست فرود آمد ازکمین که منم

ببین درآینه‌ شط شکوه ساقی را

خدا که دست برآرد ازآستین که منم

چهل عمود، شبی از فرات رد شده‌ام

به روی دست، ورق‌های یاسمین که منم!

سکوت تشنه‌لبانیم ساقیا مددی

أَدِر، و ناوِلُني مثلَ ساتكين كه منم

امام خوانده تو را «نافذالبصیره» و بس

برآر دست ازآن چشمه‌ی یقین که منم

علم به دوش، شهیدان کیستند به دشت؟

به لاله‌پوش‌ترین قسمت زمین که منم

کجاست سوره‌ی یاسین سربریده به طف

به نیزه می‌شنوم شرح یاء و سین که منم

میان معرکه «هل من معین» کیست به دشت؟

به نیزه، شعشعه‌ی ماه بی‌معین که منم

نشسته جلوه‌ی ثاراللهی به پیرهنش

نشسته نقش هوالله برنگین که منم

محمدحسین انصاری‌نژاد

************

طعم زیارت

وقت سفر به جنتُ‌الأعلى رسیده بود

مرغ دلش به کرب‌وبلا پر کشیده بود

این‌بار، او برای خودش بعد سال‌ها

یک کوله با امید فراوان خریده بود

هم‌پای کاروان ملائک که نورشان

بر دیدگانِ تشنه باران وزیده بود

می‌رفت تا هوای دلش را عوض کند

قلبی که عاشقانه، دل از جان بریده بود

در هر قدم به یاد حسین از نگاه او

هی دانه‌دانه اشک معطر چکیده بود

موکب‌به‌موکب از نفحات گلاب و عود

طعم زیارتِ حرمش را چشیده بود

با خود دوباره زمزمه می‌کرد و می‌گریست

هر روضه‌ای که پای عمودی شنیده بود

باور نداشت هم‌قدم صبح اربعین

دستش به آن ضریح مبارک رسیده بود

بوسید عکس سردرِ بابُ‌السلام را

جامانده‌ای که این‌همه را خواب دیده بود‌

سمانه رحیمی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: