کد خبر: ۶۴۱۸
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۰ - ۱۷:۳۲
پپ
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ

عاطفه میرافضل

اگرچه خطبه تاریخی و آتشین امام سجاد‌علیه‌السلام در مجلس یزید در تبیین جایگاه اهل‌بیت‌علیه‌السلام آتش به جان درباریان و مردم حاضر در بارگاه یزید ملعون انداخت اما امام چهارم شیعیان همیشه در طول زندگی پربار خودشان از اسارت خو و اهل بیتشان به‌عنوان تلخ‌ترین وقایع نام می‌بردند.

در بارگاه یزیدملعون، حضرت پس از معرفی خود به عنوان فرزند رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و علی مرتضی‌علیه‌السلام به معرفی بیشتر امیرمؤمنان‌علیه‌السلام پرداخت، ایشان همچنان به معرفى خود مى پرداخت، تا آنجا كه صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد از آشوب و شورش مردم ترسيد، از اين رو به مؤذن دستور داد كه سخن آن حضرت را قطع كند و اذان بگويد. هنگامى كه مؤذن گفت: «أَشهد أَنَّ محمَّدا رسول الله» امام‌سجادعلیه‌السلام رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! اين محمد جد من است يا جد تو؟ اگر بگويى جد توست كه دروغ گفته‌اى، و اگر جد من است پس چرا فرزندانش را به قتل رساندى؟

با وجود این غلبه کوبنده و تاریخی هر گاه در طول زندگی مبارکشان از امام سجاد علیه السلام می‌پرسیدند:‌ سخت‌ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار می‌فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:

۱ـ ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند.

۲ـ سرهای شهدا را در میان کجاوه‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس‌علیه‌السلام را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام‌کلثوم‌علیها‌سلام نگه‌ داشتند و سر برادرم علی‌اکبر و پسرعمویم قاسم‌علیه‌السلام را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم چارپایان قرار می‌گرفت.

۳ـ زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.

۴ـ از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ‌گونه احترامی ندارند؟!»

۵ـ ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند و امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید.

۶ـ ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به‌جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.

۷ـ ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم...

برگرفته از کتاب تذکره‌الشهداء ملاحبیب کاشانی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: