مولانا جلالالدین محمد بلخی، مثنوی معنوی خود را در ۲۶۰۰۰ بیت و ۶ دفتر در قالب شعری مثنوی سروده است. که به حق باید گفت، یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی پس از اسلام است؛ اگرچه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کردهانداما مثنویمعنوی از سطح ادبی بالاتری برخوردار است. مولانا از «داستان» بهعنوان ابزاری برای بیان آموزههای گوناگون استفاده میکند.
آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و نیز معنای دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است.
مأخذِ حکایت آبگیر و سه ماهی در کلیلهودمنه، باب الاسد و الثور است. صفحه84 به بعد (مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی، صفحه 142 و 143).
شروع حکایت:
سه ماهی در آبگیری میزیستند. روزی سه ماهیگیر از آن منطقه میگذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد. به ذهنشان رسید تا آنها را صید کنند. بلافاصله رفتند و دام های خود را آماده کردند و تورهایشان را پهن کردند.
قصه آن آبگیرست ای عنود (مغرور، ستیزهگر)
که درو سه ماهی اشگرف بود
در کلیله خوانده باشی لیک آن
قشر قصه باشد و این مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتابیدند تا دام آورند
ماهیان واقف شدند و هوشمند
یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد.
آنک عاقل بود عزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد
او خواست که با دو رفیق خود در این مورد مشورت کند امّا دید که آن دو بهقدری از قضیّه دور و بیگانهاند و به توجهند که نهتنها با او هم رأی و همراه نمیشوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل میسازند و ممکنه است او را نیز منصرف کنند، به همین جهت یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و از آبگیر رفت .
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت
مهر زادوبوم بر جانشان تند
کاهلی و جهلشان بر من زند
مشورت را زندهای باید نکو
که ترا زنده کند وان زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زانک پایت لنگ دارد رای زن
ماهی دیگر که نیمهعقلی داشت از رفتن ناگهانی رفیقِ خود به فکر فرو رفت و فهمید که قطعا خطری در پیش است که او اینگونه ترکِ وطن خود کرده است. پس ماهی نیمه عاقل، راه چارهای یافت. او بر سطح آب بیحرکت ماند و خود را به مُردن زد.
پس برآرم شکَمِ خود بر زِبَر
پشت زیر و میروم بر آب بَر
وقتی که صیادان آمدند و او را در آن حالت دیدند به تصوّرِ اینکه شاید نیمهجانی در تن او مانده بلافاصله او را روی ماسههای ساحل رودخانه انداختند تا خوردنِ گوشتش حلال شود. اما آن ماهی با زیرکی خاص، خود را اندک اندک غلطاند و به آبهای دریا وارد شد و جانِ خود را نجات داد.
پس گرفتش یک صیادِ ارجمند
پس بر او اُف کرد و بر خاکش فکند
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب
ماند آن احمق همی کرد اضطراب
و اما آن ماهی دیگر که ذرهای دوراندیشی و درایت نداشت به دام آنها افتاد و صیادان گوشتش را بر آتش بریان کردند.
نتیجه حکایت:
مولانا در باره نشانههای انسان عاقل و نیمهعاقل و غافل (بیخبر) صحبت میکند و میگوید: انسان عاقل با مشعلِ عقل و هدایت خود سلوک میکند و به مقصد میرسد. و انسان نیمهعاقل باید با ارشاد فرد عاقل، طی طریق کند اما آن کس که غافل است؛ نه عقلی دارد که خود به مقصد برسد و نه نیمهعقلی که به کمکِ هادیِ عاقل به منزلگه مقصود واصل شود. حال مولانا برای بسطِ این مفهوم حکایت سه ماهی را میآورد. این حکایت نقدِ حالِ آدمیان است. دنیا به آبگیری می مانَد که سه نوع انسان در آن زندگی میکنند. عاقلِ کامل نیمهعاقل و غافل. عاقلان با تکیه بر مصباحِ عقل خود، راهِ حیات را به سلامت طی میکنند اما نیمه عاقلان ، ابتدا در اندیشه نجاتِ خود برنمیآیند اما با ارشادِ عقلا راه را از چاه تشخیص میدهند و با نابودی هوای نفسانی و مرگ اختیاری از صیّادِ نَفس و شیطان میرهند و اما غافلان در دامِ مکر و حیلتِ نَفس و شیطان اسیر میشوند تا عاقبت هلاک میشود.