کد خبر: ۶۳۳۱
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۴۰۰ - ۱۸:۳۳
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

مرجان شاهوران

زندگی را در طبیعت از نگاه گل ببین

در کنارش سفره‌ای از بهترین‌ها را بچین

یک طرف نعنا و ریحان یک طرف ظرف عسل

هم جوارش یک سبد واژه دو خط شعر و غزل

سنبل و سوسن اقاقی، میخک و یک دشت یاس

شاپرک رقصان بیاید خوش‌بیان و خوش‌لباس

مور می‌آید که با خود اندکی برکت بَرد

از سر این سفره رزق و روزی و نعمت برد

سفره‌ام را می‌کنم آذین ز عشق بیکران

تا بماند یادگاری در تمام این جهان

بلبل و سار و قناری هدهد و صد چلچله

ساز چنگ و نای تار و یک جماعت هلهله

اردکی، تن را بشوید در میان آب رود

گوش جان را می‌دهد بر رقص و آهنگ و سرود

قوی زیبا پر زند آید کنار جمع ما

آفرین ها او بگوید بر شعور و طبع ما

***********

تابشِ مهر

امیرعباس حیدری

بهار مهربان آمد به فریاد

چو شد بر پیکرش تیری ز مرداد

تنِ شادابِ فروردین چه‌ها شد

چرا پژمرده شد اندام خرداد

ندا آمد فلک را، مهربان دوست

که هرچیزی به‌جای خویش نیکوست

جوان بودی بسی تندر وزیدی

نسیم صبح تابستان ندیدی

بیا بنشین کنون فصل تموز است

قرارِ وعده صدها رموز است

روان گشته سحابه سوی کهسار

ببین آواز رود و بلبل زار

پرستو لانه کرده زیر ایوان

قبا بر قامتِ سبزِ درختان

شکوفا غنچه مهر کنجِ بستان

به تن پیراهنی چون نوعروسان

عروس دختر رز حجله آمد

صدای هلهله با بذله آمد

نشسته رهگذر سایه صنوبر

بخندد ریگ چشمه همچو گوهر

کنون سرمای جان‌فرسا کنار است

حصول میوه‌های بی‌شمار است

انار پادشاهی تاج‌دار است

خنک آبی به زیرش سبزه‌زار است

بیابان گر سرابش می‌خروشد

تنش گرمای احسان می‌فروشد

خوش آن لیلی چنین ایام بیند

به زیر سایه مجنون نشیند

چنان گفتا فلک از فصل گرما

که اشکم از دو دیده شد هویدا

مرا با همنشین فصلی چنین بود

ز مویش هر سحر بویش وزین بود

دلارامی که در دل لانه دارد

مرا آخر به خاک غم سپارد

بیا «یارا» که تابستان سر آید

خزان عمر ما هم بر در آید

**********

مانند دریا

حسن عباسی (چابكسری)

به تابستان چشمانت قسم مانند دريایی

نگاه گرم تو جاریست در من، عين رؤيایی

زمستان واره‌ درد است فصل بی‌تو بودن‌ها

بيا جانم، كنار توست دنيایم تماشایی

تبسم‌های خورشیدی به هنگامی که می‌خندی

ولی وقتی كه غمگینی، غروب سرخ صحرایی

زلالی، همچو بارانی، بیا تا چتر هم باشیم

كه بايد پل شويم از قلبمان بر سيل تنهایی

دلم پرواز می‌خواهد شكوهت را ببينم باز

و آرامش بگيرم از تو و اعجاز شیدایی

غزل‌گونه‌ترين اشعار ديوان است چشمانت

هميشه در دل و جانی، شبيه شعر مانایی

سراپا عشق و احساسی، لطیف و ناب و زیبایی

كه شاعر می‌شود سرشار، از احساس نیمایی

**********

فصلی دگر از روزگاران‌

شیدا اعرابی

«به تابستان که گرما رو نماید»

دلم با گرمی آن خو نماید

گذشت ایام زیبای بهاران

رسید فصلی دگر از روزگاران

بهار و فصل پاییز و زمستان

وتابستان گرم و باغ و بستان

تماما جلوه های زندگانیست

که در آن رازهایی جاودانیست

چه خوش گفته ست «نیما» راز آن را:

طراوت می‌دهد روح و روان را

که: هر فصلی شود هر ساله تکرار

و دارد جلوه‌ها از روی دلدار

فقط عشق و محبت ماندگار است

و دل‌ها از برایش بی‌قرار است

زمستانی اگر باشی چه حاصل؟

نشو از عاشقی هرگز تو غافل

بگیر وامی ز تابستان پر شور

بشو لبریز عشق و شاد و مسرور

ز گلزار جهان گل‌های شادی

بچین و کن گذر از نامرادی

********

فصل آفتاب‌گردان

آلاله رازدان

نفس داغ ظهر تابستان

به تبسم لبخند می‌گشاید

به تیزی آفتاب که

شتاب تابیدن دارد

می‌گویم آن رکعت اول

از دل دل خورشید را

در همسایگی‌مان گلی جوانه زده

به تهنیت مرداد می‌رود

در تردی تردید

آفتاب‌گردان در ساقه‌های خویش می‌رقصد

وقت وداع در نیمروز تب‌دار

گل‌بوسه‌های باد صبا

آنجا که نبض یک غزل

در دوردست پنجره بیگاه می‌زند

عشق با جنب‌و‌جوش واژه‌ها

در رفت‌وآمد است

ماه که جای خنده خورشید را می‌گیرد

آسمان آبی می‌شود

و دل سپید

از وصف این مستانه مستور

در متن شب

به خلوت مهتاب

مهمان می‌شوم‌

****************

فصل‌های بی‌تو

شیرین صادقی

عمر فصل‌های جانمی

که بی تو درگذرند و از تو ناگذر

من درحیرت رسیدن به تو

که قرن‌هاست ایستاده در جاده انتظاری،

از پا فتاده‌ام

در بهار یادت در شکفتنم

پرستوی ناآرامی گرد پنجره دیدار

در هرم تابستان رسیدنت

سیب دستان توام

ناچیده فتاده!

در خزان دلتنگت

همان برگ افتاده پریشانم

بر پیاده‌روی، دراحتمالِ عبورت

و در بلوغ زمستانت

آغوش سپید زمینم

دلتنگ گام‌های گرم تو

تا رد عبورت،

منحنی ضربان قلبم گردد!

گرم اشتیاق سرد برفی توام

تا در میان کولاک بارش‌ات

تمام جاده‌های خروج تو را از شهر دلم ببندم

تا گرفتار قلبم را

میزبان بهانه‌ای باشم

گرم نگاهی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: