فائقه بزاز
به نظر میاد اکثر ما مردم از یک نوع اختلال اضطرابی رنج میبریم. مدام درباره رویدادهای آینده نگرانیم و هیچوقت هم با خودمان فکر نمیکنیم که خب! حالا اگر تمام زمینهای تهران فرونشست یا موقع قطع برق توی آسانسور گیر افتادیم یا کرونای مدل دلتا گیرمان انداخت چه کنیم. یا برای پیش نیامدن این اتفاقات که مدام هر چند وقت یک بار از این کانال به آن گروه دستبهدست میشوند تا اگر کسی هم خیالش راحت است واز این دلواپسیها خبر ندارد حتما باخبر شود و رنج بکشد، چهکار کنیم. انگار فقط با خودمان عهد بستهایم که خودمان را بترسانیم و زندگی را که خیلی هم شیرین نیست و مصائب طبیعی خودش را دارد برای خودمان تلختر کنیم. از قرار معلوم ما عادت کردهایم مدام به خرابیها و بههمریختگیها فکر کنیم تا بهبودها و ترمیمها.
وقتی هم قدرت تفکر و تصمیمگیری پایین بیاید، ذهن رویدادهای کمی بد را به بحران و فاجعه تبدیل میکند. نگرانیها روی هم انبار میشوند و مثل بولدوزر به جان روح خستهمان میافتند.گاهی هم واکنشهای تندوتیز نشان میدهیم و خودمان را بیشتر و بیشتر آزرده و فرسوده میکنیم.
برای اینکه این اضطراب تعمیمیافته را از سر باز کنیم، نیاز به نسخه بیخیالی داریم. اینکه دکمه بیخیالی را فشار دهیم و به همین روزهای معمولی دلمان خوش باشد. حتی قطعی های مکرر برق را، که داد همه را درآورده به فرصت تبدیل کنیم. اینکه مدام برای برق داشتن و نداشتن یقه بدرانیم و دچار توهم توطئه شویم جز فرسایش اعصابمان نتیجهای ندارد. کاری است که شده و بیکفایتی مدیران و مسئولین روزگارمان را سختتر کرده. می شود ازین بیعرضگی بهرهها برد و با نور شمع و چراغ قوه کلی کارهای عقبافتادهای را که زیر سلطه سنگین گوشیهای هوشمند به قهقرا رفتهاند سروسامان داد. میشود در پنج و شش ساعت خاموشی چراغها، به یاد ایام قدیم کتاب خواند، جدول حل کرد، کمدها و انباریها را مرتب کرد و به اوضاع عقبافتاده به چشم دیگری نگریست.
بیخیالی آخرین سنگر ما انسانها است، آخرین تیرمان که برای روز مبادا کنار گذاشتهایم. بیخیالی مفت است، مفت چنگمان، باید سراغش برویم تا شاید این اضطراب دائمی کمی بیخیالمان شود.