کد خبر: ۶۱۰۲
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۴۰۰ - ۱۹:۴۸
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

دیر زمانی است در این صفحه، در کنار شما پای خواندن ابیات شعرای کشورمان نشستیم و روح و روانمان را با شنیدن سرودههای زیبای آنها جلا دادهایم. حالا بر
آن شدیم تغییراتی در این همنشینی شاعرانه بدهیم. از این پس بهجای خواندن ابیات شاعران عزیز در موضوعات مختلف، میخواهیم هر هفته یک واژه را برگزینیم
و ببینیم این شاعران ادیب در مورد آن واژه خاص، چگونه هنرنمایی کردهاند! مثل همیشه همراه ما باشید. واژه برگزیده این هفته، »قناری« است قناری: عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ، روان، پرحرف. مرغی است معروف، به‌اندازه پرنده عُصفوری و خوش‌‌الحان. پرنده‌ایست خردجثه و سریع حرکت و در فصاحت و زبان‌آوری به او مثل زنند. قدش تقریبا به‌اندازه گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است. نوکش ظریف و تیز است. این پرنده حشره‌خوار است و آوازی دلکش دارد.

کوچه باغ انتظار

هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست

خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست

چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست

چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست

تویی که در همه ذرات جلوه‌گر شده‌ای

هنوز آینه، مبهوت بی‌شماری توست

بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟!

بگو کدام چکامه به استواری توست؟!

بیا بیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی

دلِ شکسته هر عاشقی، قناری توست

بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر

حَرا هر آینه در انتظار یاری توست

مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد

و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست

بهار، هم‌نفس باغ‌های خرم توست

بهار، هم‌سفر چشمه‌های جاری توست

جواد محمد زمانی

****

آواز قناری‌

خدا از ما نگیرد روزی شب زنده داری را

نصیب ما کند یک بار دیگر بی‌قراری را

نشستم بر سر را دلم یک عمر تا دیدم

غروب جادها را .لذت چشم‌انتظاری را

خراسان است اینجا گاه می‌بینی که تک‌بیتی

به آتش می‌کشد بازار آواز قناری را

دوبیتی‌های تربت می‌زند آتش به حان و دل

سه خشتی‌های قوچان می‌برد از سر خماری را

به شیخ آذری بردم توسل تا بپوشاند

به بلقیس غزل‌هایم ردای گل اناری را

شبانان خراسان نقل‌های دیگری دارند

دوبیتی خوانده می‌فهمد شب تلخ صحاری را

شنیدم با زبانی زبده می‌گویند شب تا صبح

خیابانهای بیهق قصه‌های سربداری را

ملایک نیز در تنهایی آفاق مشتاق اند

دو تار حاج‌قربان و سرود سبزواری را‌‌

محمود اکرامی‌فر‌

*****

معجزه‌

توان واژه کجا و مدیح گفتن او

قلم قناری گنگی است در سرودن او

کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست

کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او

چه دختری که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید

کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری که برای علی به حظ حضور

طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری که به تفسیر روز عاشورا

حریم مدرسه کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را

که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد

حیا چه می‌کشد از چلچراغ شیون او

از آن ز دیده ما در حجاب خواهد ماند

که چشم را نزند آفتاب مدفن او‌

غلامرضا شکوهی

*******

حقیقت ‌

تا گِل غربت نرویاند بهار از خاک جانم

با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی‌خزانم

گرچه خشتی از تو را حتی به رؤیا هم ندارم

زیر سقف آشنایی­‌هات می‌خواهم بمانم

بی‌گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری

دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش

شعرهایم را به آبی‌های دنیا می‌رسانم

گر تو مجذوب كجا آباد دنیایی من اما

جذبه‌ای دارم كه دنیا را بدینجا می‌كشانم

نیستی شاعر كه تا معنای حافظ را بدانی

ورنه بیهوده نمی‌خواندی به سوی عاقلانم

عقل یا احساس حق با چیست؟ پیش از رفتن ای‌ خوب

كاش می‌شد این حقیقت را بدانی یا بدانم

****

دلداده عاشق

بخت من باز و تو آواز و قناری به نماز

معتکف باخبر از حال پریشان من است

همه آواز تو و شعر تو و ساز و نوا

جملگی حک شده در روح و دل و جان من است

کاروان در سفر شهر شهیدان وفاست

ساربان نغمه گر شام غریبان من است

ای تو دلداده عاشق به کجا می‌نگری

که حضور نفست روضه رضوان من است

گر تو آزاد نمایی ز قفس مرغ دلم

شعر زیبای تو سرمطلع دیوان من است

بنویسم ز تو و مهر نگاه و قلمت

سجده کردم که بزرگی تو اذعان من است

گوشه میکده‌ها منزل و مأوایم گشت

بهترین مثنویم شور رفیقان من است

مثنوی‌های تو شد زمزمه پیر و جوان

همه درد من از جمع رقیبان من است

تا در این مرحله‌ها ساز سلامت نزنی

هر غزل در غزلت آیه قرآن من است

گر تو از شعر من و ساز دلم رد بشوی

سر گذارم به فلک سوز تو تاوان من است

گفته بودند کریمان که کرامت داری

کرمت تا به ابد سهم رقیبان من است

من به کوی همه رندان چه غریبانه شدم

شاید این جرم من و جمله پایان من است

مسعود راد و مرجان شاهوران

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: