دوستان و همراهان عزیز، قصد داریم در این هفته شما را با آرایه ادبی «تشبیه» آشنا کنیم. ابتدا مختصری ازین ارایه میگوییم و بعد اشعاری مرتبط با آن را خواهیم خواند.
تشبیه: تشبیه ادعای همسانی است. اگر دو یا چند پدیده را که به نوعی ویژگیها و صفات مشترکی داشته باشند به همدیگر مانند کنیم، از آرایه تشبیه استفاده کردهایم. تشبیه یکی از پرکاربردترین آرایههای ادبی میباشد. هر تشبیه از چهار رکن تشکیل مییابد. ارکان تشبیه عبارتند از :
1ـ
مشبه:
چیزی ادعای تشبیه در آن میشود، یعنی کلمهای را که میخواهیم مورد تشبیه قرار
دهیم.
2ـ مشبهبه: کلمهای است که مشبه را
به آن تشبیه میکنیم. و از نظر داشتن صفات از مشبه برتر است.
3ـ ادات تشبیه: کلماتی که به وسیله
آنها به وجود تشبیه در جمله پی میبریم. از قبیل: مثل، مانند، چو، شبیه، و…
4ـ وجه شبه: صفات و ویژگیهای مشترک
بین مشبه و مشبهبه را میگویند.
نکته: مشبه و مشبه به را طرفین تشبیه میگویند که باید در تمام تشبیهها حضور
داشته باشند، اما ادات تشبیه و وجهشبه میتوانند از تشبیه حذف شوند. اکنون در
اشعار زیر نمونه های دیگر را می خوانیم:
مثال: شهدا مانند خورشید میدرخشند
(شهدا):مشبه
(مانند): ادات تشبیه
(خورشید): مشبه به
(میدرخشند): وجه شبه
دفتر اول
عالم اگر که صاحب حجت نمی شد
خورشید هم در آسمان رویت نمیشد
دیگر کسی با ماه هم صحبت نمیشد
چشم ستاره لحظهای سو سو نمیزد
رنگینکمان در محفلی دعوت نمیشد
خاک از وجود تیره خود دست میشست
باد از سکون خویش بیطاقت نمیشد
آتش مجال شعلهور بودن نمییافت
رود از نبود موج ناراحت نمیشد
غنچه به خواب مرگ میرفت و پس از آن
از خلوت خود وارد جلوت نمیشد
ارکان هستی را خدا میزان نمیکرد
دار و ندار ما به جز ظلمت نمیشد
منظومهای در کهکشان باقی نمیماند
اصلا خدا آماده خلقت نمی شد
این سرنوشت شوم ارکان جهان بود
عالم اگر که صاحب حجت نمیشد
ای کاش در هر محفل انسی که داریم
از هیچکس غیر از شما صحبت نمیشد
احمد حسینپور علوی
+++
درخت تنومند
تو قامت بلند تمنايی ای درخت!
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایي ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زيبايی ای درخت!
وقتی كه بادها
در برگهای درهم تو لانه میكنند
وقتی كه باد ها
گيسوی سبز فام تو را شانه میكنند
غوغايی ای درخت!
وقتي كه چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنيانگر غمين خوشآوايی ای درخت!
در زير پای تو
اينجا شب است و شبزدگانی كه چشمشان
صبحی نديده است
تو روز را كجا
خورشيد را كجا
در دشت ديده غرق تماشايی ای درخت؟
چون با هزار رشته تو با جان خاكيان
پيوند میكنی
پروا مكن ز رعد
پروا مكن ز برق كه بر جايی ای درخت.
سر بر كش ای رميده كه همچون اميد ما
با مایی ای يگانه و تنهایی ای درخت
سیاوش کسرایی
دفتر سوم
شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را
شهادت را به نام کوچکش هرشب صدا کردی
تو که هرروز و هرجا زندگیهایی بنا کردی
شهادت قاب عکسی روی دیوار اتاقت بود
همان که هر سحر با خندههایش گریهها کردی
عبادت در عبادت در عبادت بندگی بودی
اگر گاهی کتابت بسته شد، سجاده وا کردی
دلت میخواست جنگیدن کنار حاجقاسم را
ولی در دفترت ماندی و دینت را ادا کردی
شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را
به این امید عمری، عشق بازی در خفا کردی
تمام روزهایت رازهای سر به مهری بود
که با خون خودت آن رازها را بر ملا کردی
شگفتا زخمهای نانجیبی از خودی خوردی
شکایتهات را از بیخودیها با خدا کردی
سرِ تنهاییات را کوه بر دامن گرفت آخر
کجا اینقدر غربت در مسیرت دستوپا کردی
درختا از تنت یک سیب سرخ بیگناه افتاد
به فکر شعر گفتن بودم از دستم سلاح افتاد
محمد خادم
دفتر چهارم
بهاری شگفت است!
درختانِ معکوس
در ابرها ریشه دارند
و در دستِ بارانِ برعکس
اناری شگفت است
ببینید! توفانِ گندم
دُرو کرده دیوارها را
علفزارها نردهها را شکستند
زمستانِ گنجشک بر پردهها خواب رفته
لباس تمامِ جهان آب رفته
چه گُل ها که دنبالِ زنبورها بیملاقات
قراری شگفت است
میانِ اتاق و کنارِ اجاق و بهاری که از پلهها رفته بالا
ولی شهر در چنگِ خوابِ زمستانیِ خود؛
شکاری شگفت است
در این جشنِ خلوت
صدای صَدَفناکِ بارانِ شرقی شکسته
و دریا میانِ غمِ غارها
خواب رفته!
جهان آبشاری شگفت است
درختانِ معکوس
از جنگ با ارهها بازگشتند
بهاری شگفت است
حامد حسینخانی
ستون دستنویس
فصل پر غبار
حالا فقط دو دست تو بر شانه من است
چشمان مهربان تو همخانه من است
دیگر کسی به غیر تو یادم نمیکند
چیزی بهجز صدای تو شادم نمیکند
با تو تمام میشود این داستان تلخ
این یادگار مانده از آن امتحان تلخ
با من بمان که حال مرا زیرورو کنی
با این دل شکسته کمی گفتگو کنی
با من بمان که پر بزنم در هوای تو
تا گل کند دوباره بهار از صدای تو
با من بمان! همیشهترین شعر ماندگار
تا بگذرد کنار تو این فصل پر غبار
زری اسفندآبادی
ستون دوبیتی
در ندبه نشستیم و رعایت کردیم
یک عمر فقط گریه برایت کردیم
هر روز غریبتر شدی از وقتی
محدود به روز جمعههایت کردیم!
مرضیه عاطفی
***
دلم آشفته و غم بیامان است
نگاهم خسته، چشمم نيمهجان است
کجايی ای پناه بیپناهان!
زمانه با دلم نامهربان است
یوسف رحیمی
++
آن مست همیشه باحیا چشم تو بود
آن آینه رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
میلاد عرفانپور
***
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
این آیه به گونهای دگر میگویم:
«دیگر نشوید تا دگرگون نشوید»!
سیدحسن حسینی