کد خبر: ۵۸۸۸
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۴
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


مرجان شاهوران

دلم پوسیده دیگه کنج خونه

میگیره دائما از من بهونه

خدا خیرت نده ویروس نامرد

که کردی زندگیها رو پر از درد

عجب زندگیای ساختی برامون

که بردی خندهها رو از دلامون

همه از صبح تا شب تو خونه هستن

گهی در حال غرغر گاه خستن

حاجی که دائما در خواب نازه

من بیچاره دستم در پیازه

سعید و معصومه دائم تو گوشی

کوچه تاریک و شهرم در خموشی

نمیدونم که این ویروس کجا بود

برای زندگیهامون بلا بود

معلم توی گوشی درس میده

شاگردم امتحان از ترس میده

گهی نت دارن و گاهی ندارن

همه سر در گریبان بیقرارن

**********

سيبزميني داريم

مثل هر روز که ما سيبزميني داريم

باز اکسير بقا سيبزميني داريم

زندگي رسم قشنگي است، پر از خالي نيست

پنجره، سقف، هوا، سيبزميني داريم

مرغ چلغوز اگر عهدشکن شد، به درک

جاي آن بيسروپا سيبزميني داريم

من که کلا کپي سيبزميني شدهام

بس که هر روز غذا سيبزميني داريم

ميروم دوش بگيرم که زنم ميگويد

«مصطفي» زود درآ سيبزميني داريم

از سر مهر دو تا مشت به در ميکوبد

که کجايي دِ بيا سيب زميني داريم

بعد از آن هم دو سه تا جيغ که آيا مُردي؟

سفره را چيدهام آ سيبزميني داريم

راديو گفت هم از ترکيه وارد کرديم

هم در اين مزرعهها سيبزميني داريم

عمهام صحبت تحريم که ميشد ميگفت

لااقل شکر خدا سيبزميني داريم

خانه خاله که بوديم تعارف ميکرد

که بمانيد شما، سيبزميني داريم

جمعه يکسر به رفيقم زدم و وقتي که

پا شدم گفت کجا؟ سيبزميني داريم

باجناقم اِفِه ميآمد و ميگفت که ما

تخم و مرغ و کره با سيبزميني داريم

دخترم، فلسفه ميخواند که پرسيد چرا

ما فقط اشکنه يا سيبزميني داريم

مشکل خويش برِ پير مغان بردم دوش

تا بگويد که چرا سيبزميني داريم

همسرش آمد و از پنجره فرياد کشيد

که غذا يخ شده ها، سيبزميني داريم

مصطفي مشايخي

***********

وطن من

گرچه گاهى با کمى اصرار، پيدا مىشود

هرچه مىخواهيد در بازار، پيدا مىشود

گر چه نرخش اندکى بالاست در ايران، دلار

کورى چشمان استکبار پيدا مىشود

دار، ناياب است اگر مجرم در اين کشور کم است

مجرمى باشد؛ يقينا دار پيدا مىشود

مشکل کار وطن حل شد؛ خدا را شاکريم

گرچه گاهى چند تن بيکار پيدا مىشود

گاه مشکل نيست چيزى؛ جز معاشى مختصر

گر معاش آيد خودش امرار پيدا مىشود

از در و ديوار گل مىبارد؛ اين پُرواضح است

گاه در باغ پر از گُل، خار پيدا مىشود

عاشق صادق در اين عالم شبيه کيمياست

عاشق آدموار باشد؛ يار پيدا مىشود

حمل و نقل کشوري هم مرتفع شد مشکلش

هر کجا حمال باشد؛ بار پيدا مىشود

مِى بخور! منقل بسوزان! مردم آزارى بکن

مختصر حاشا کنى ديوار پيدا مىشود

در تمام خاک ايران يک نفر بيمار نيست

سهو کردم! نرگس بيمار پيدا ميشود

پول اگر افتاد دستت؛ مىتوانى کت بخر

کت که باشد؛ خود به خود شلوار پيدا مىشود

گاه اگر با مصلحت بالا و پايين مىکنند

اشتباهى ساده در آمار پيدا مىشود

گر ببينى يک نفر افتان و خيزان مىرود

سنگ، گاهى در ره هموار پيدا مىشود

فرصتى باشد براى جمع ثابت مىکنم

دزد در هر ثابت و سيار پيدا مىشود

من نميفهمم ولى؛ در بعضى از اوقات روز

با چه جرئت دزد در انظار پيدا مىشود

از قوانين طبيعت لحظهاى غافل مباش

خر که باشد؛ کمکَمَک افسار پيدا مىشود

آن چه بر ما مىرود از ماست؛ باور مىکنى؟

آستينت را بگردى مار پيدا مىشود

فرصتى پيدا شد و شعرى سرودم چون رفيق

فرصتى مانند اين يک بار پيدا مىشود

ناصر فيض

*************

واقعا آيا هوا آلوده است؟

مغرضان گفتند در تهران هوا آلوده است

پرسشم اين است: آقايان کجا آلوده است؟

با چه رويي بر هواي پاک تهمت ميزنيد؟

ذهنتان اي مغرضان آخر چرا آلوده است؟

اين هواي پاک را آلوده کرده شايعات

اين فضا از اتهام و افترا آلوده است

يک زمان گفتيد از خودرو که استاندارد نيست

يک زمان گفتيد اين بنزين ما آلوده است

بعد چون دلها مهيا و فضا آماده بود

ادعا کرديد برخي دستها آلوده است

اين تريبون غالبا حرف حسابي داشته

آن تريبون گرچه با پرتوپلا آلوده است

اين يکي يک سيستم صوتي ندارد درعوض

آن يکي کل فضا را با صدا آلوده است

وقتي آن موجود زنده بازگردد از فضا

ميتوان پرسيد از او: آيا فضا آلوده است؟

رازهاي خويش را با باد هم بايد نگفت

چونکه در اين روزها باد صبا آلوده است

عدهاي گفتند تنها ما فقط پاکيم، ما

بعدها معلوم شد کي تا کجا آلوده است

يک نفر هم فيلمسازي کرد و پولي زد به جيب

بعد از آن هم مدعي شد: سينما آلوده است

ادعاي گُنده يک عده هم اينگونه بود:

هرکه هرجا هست يا با ماست يا آلوده است

«هرکسي با ماست پاک است» آه از اين ادعا

هرکسي «بي ماست» بود از ابتدا آلوده است

هرکسي با ماست کارش ماست مالي ميشود

کار دارد سالها با ماست تا آلوده است

«پرسشي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس»

واقعا اين روزها آيا هوا آلوده است؟

اسماعيل اميني

************

کيف خالي

آن موتور داري که کيف بنده را قاپيده است

گوييا در ظلمتِ شب، گربه را خز ديده است

چون که کيف چرميام زيبا و شيک و پيک بود

ظاهر زيبايش آن بيچاره را گوليده! است

حتم دارم ساعتي لبخندِ پيروزي زده

بعد از آن، لبخند روي صورتش ماسيده است

همچو ماست تازه، شيرين بود اول کام او

بعدِ يک ساعت، چو دوغ ماندهاي ترشيده است

من يقين دارم که وقتي باز کرده کيف را

آن زمان فهميده که، اين دفعه را چاييده است

اينچنين کيف قشنگي، پس چرا خالي ز پول؟

از تعجب، شاخها روي سرش روييده است

کاهداني بود کيفم، ظاهرش اما چو قصر

دزد ناشي، کاه را جاي پلو بگزيده است

داخل کيفم سجل بود و سه، چارتا شعر طنز

لابد آن يارو به شعر و ريش من خنديده است

قافيه هر چند تکراري شد، اما اي حريف

کي کسي در کيف شاعر پول و مولي ديده است؟

تازه آن هم شاعري که در همان آغاز برج

همسرش از بوستان کيف او گل چيده است؟

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: