مردی به نزد حلوافروشی رفت و گفت: «مقداری حلوای نسیه به من بده».
حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت: «امتحان کن ببین خوب است یا نه.»
مرد گفت: «روزهام باشد موقع افطار»
حلوا فروش گفت: «هنوز 10 روز به ماه رمضان مانده، چطور است که حالا روزه گرفتهای.»
مرد گفت: «قضای روزه پارسال است.»
حلوافروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت: «تو قرض خدا را به یک سال بعد میاندازی، قرض من را به این زودیها نخواهی داد. من به تو حلوا نمیدهم.
...