فائقه بزاز
یک موج فشار قوی برق، از مغز سر تا نوک شصت پایم را لرزاند وقتی به جای نیم کیلو بامیه
با نصف گونی بامیه مواجه شدم. شب مهمان داشتیم، ظرفهای نشسته از سر و کول سینک
بالا میرفتند و نایلونهای میوههای نشسته روی میز چشمک میزدند. مثل همیشه
میخواستم ناله سر بدهم و همسرجان را زیر سؤال ببرم که؛ چقدر این اتفاق تکرار میشه؟
من گفتم فقط چند تا دونه بامیه میخوام حالا اینارو چهکار کنم؟
بامیه را برای یک ترشی فوری میخواستم و واقعا با این همه، چهکار
میتوانستم بکنم؟ دو نیمکره مغزم با هم درگیر شده بودند. یکی روی بُعد اصلاحگر من
برای تذکر به شوهرم که خسته روی مبل ولو شده بود تأکید میکرد و نیمکره دیگر مشغول
پند و اندرز بود که؛ مگر بارها خودش نگفته دستش به چیز کم نمیرود؟ خوشش نمیآید
یک سیر یا یک مثقال خرید کند. هنوز این را
نفهمیدی؟
حق با نیمکره دوم بود؛ شکایتی نکردم و سرم را به شستن ظرفها گرم کردم. حتی لبخند زدم وقتی داشت میگفت که یک وانتی چوب حراج زده بود به بامیههایش و انصافا بامیههای خوبی بود.
با خودم گفتم: دنیا که به آخر نمیرسد. فوقش بقیهاش رو میگذارم تو ایوان خنک بمونه و فردا ترشی میاندازم یا فریزشون میکنم. با خودم گفتم: چقدر این قرص ولش کن آرامشبخش است. خاطرمان را تلخ کنیم و اوقاتمان را زهرمار که چه؟ قرار نبوده و نیست تمام اوضاع و همه آدمها ایدهآل ما باشند. همسرم سبک زندگی و طرز فکر مردانه خودش را دارد و من هم حالواحوال خودم را. اکثر مردها هم همین طورند؛ دستشان به خرید کم نمیرود. حالا غر زدن من آن هم در این شرایط فقط حال همه را بد میکند.
باید آرام بود و ساده گرفت. نیازی هم نیست تصور کنیم داریم شقالقمر میکنیم یا فروتنی و ایثار در وجودمان موج میزند یا قربانی شدهایم که در این گیرودار مهمانداری و شلوغی باید بامیهها را مدیریت کنیم. که اگر تصورمان این باشد این حس فداکاری یک جای گرم و نرم میان شیارهای مغزیمان پیدا میکند تا بعدتر مثل یک کرم کوچولو در افکارمان وول بخورد و بالأخره موضوع را به رخ بکشیم و به روی همسرمان بیاوریم.
باید راحت گرفت. مردها هم با این مدل رفتار و این قبیل زنها بهتر و راحتتر کنار میآیند؛ زنهای سادهای که بیشتر خوشحالند تا خردهگیر. مردها بهخصوص دراین روزگار سختی، حوصله جنگ اعصاب ندارند. وقتی ساده بگیری و لبخند بزنی مرد هم کمتر به غار تنهاییاش پناه میبرد. حتی گاهی هم خلوت غارشان را به تو تعارف میزنند و درد دلشان را به تو هم میگویند.
کُد بامیه برایم یک رمز است؛ بین خودم و خودم تا به یادم بیاورد خوشبختی يک انتخاب است.