کد خبر: ۴۸۵۷
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۳۵
پپ
داستان چرخ خیاطی،
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ

عاطفه میرافضل

قسمت اول

نمی‌دانیم اسمش را وسیله بگذاریم یا ماشین. اما هر چه باشد نامش، شکلش و هویتش برای اکثر مردم جهان آشناست. گاه خاطره‌ها خلق کرده، گاه ابزار تولید و کارآفرینی شده. گاه از یکی به دیگری به ارث رسیده و امتدادش رسیده به عصر نوین. این چرخ دوار هم مانند سایر ابزارآلات ریز و درشت زندگی در دل تاریخ متولد شده و برای خودش حکایت‌های جذابی دارد که در چند شماره آن‌ها را به نظاره می‌نشینیم. ابتدا تولد چرخ خیاطی در دنیا را مرور می‌کنیم و در شماره‌های آینده نحوه راه‌اندازی کارخانه تولید چرخ خیاطی در ایران آن هم توسط یک روحانی کارآفرین به نام ملاهادی سبزواری می‌پردازیم.

حتی اگر ندانیم آفرینش مقوله‌ای به نام دوخت و دوز به چه زمانی برمی‌گردد اما می‌توان حدس زد تهیه لباس و وصل کردن دو تکه پوست حیوان و نشاندن آن بر بدن ریشه‌ای عمیق در زندگی انسان‌های نخستین دارد. اما از عصر حجر که بگذریم دو شخصیت تاریخی نقش مهمی در تولد چرخ خیاطی داشتند؛ «بارتلمی تيمونيه» که فرانسوی بود و «آیزاک مريت سینگر» آمریکایی. همین که نام یکی برایتان آشناست و نام دیگری به گوشتان نخورده نشان می‌دهد که سرنوشت نام یکی را در دل تاریخ جاودانه کرده و دیگری به فراموشی سپرده شده است. همان سرنوشتی که سبب شد «تيمونيه» در فقر و گمنامی مطلق بمیرد و «سینگر»، به شهرت و ثروت افسانه‌ای برسد.

خیاط عاشق مکانیک
»
تيمونيه» خیاط جوان و کنجکاوی بود که وقتی شب‌ها خسته به خانه می‌آمد و دختران جوان همسایه را می‌دید که با قلاب گلدوزی می‏کردند، با دقت به انگشتان خسته آن‌ها نگاه می‌کرد و به تی ابزاری برای کمتر خسته شدن انگشتان آن‌ها می‌اندیشید. «تيمونيه» چند سال بيشتر درس نخوانده بود و از مکانیک و ماشین‌آلات سر درنمی‌آورد در عوض قدرت تخیل و تصور خلاقی داشت. «تيمونيه» در سی و دو سالگی ازدواج کرد و به شهركوچك دیگری رفت.
نزدیکانش به این مرد كوتاه اندام که به سختی خانواده‌اش را اداره می‌كرد به چشم ترحم می‌نگریستند و او را مرد بی‌استعدادی می‌دانستند. باید گفت که «تيمونيه» از حرفه خیاطی خوشش نمی‌آمد و همین که فرصتي به دست می‌آورد کار خیاطی را ترک می‌کرد و به دنبال آموختن علم «مکانیک»، می‌رفت. سرانجام یک روز قدیمی‌ترین و ساده‌ترین نسل چرخ خیاطی با دستان و اندیشه تیموتیه متولد شد. در آن صبح، تیموتیه خیاط وسیله کوچک چوبی را به دوستانش نشان داد كه با پدال كار می‌كرد. قلابي كه از روي دو پارچه بهم پيوسته عبور می‌كرد، آن‌ها را با كوك‌هاي زنجیروار به هم می‌دوخت
.
متأسفانه اگر نخ پاره می‌شد. همه کوک‌ها از هم می‌پاشیدند با این همه بعد از مدتی «تیمونیه»، توانست این عیب را هم تا حدی رفع کند. او برای اختراع خودش گواهینامه‌ای هم گرفت اما این یک وسیله معمولی و شخصی بود تا این‌که روزی یک مهندس معدن گذرش به شهر کوچکی افتاد که خیاط مخترع در آن‌جا زندگی می‌کرد. او داستان اختراع «چرخ خياطی» را شنيد و اظهار علاقه كرد كه اين ماشين عجيب را به چشم خود ببيند. وقتي آن را ديد، «تيمونيه» را به مدير يك كارگاه لباس‌دوزي كه لباس سربازان را می‌دوخت، معرفی کرد. مدير كارگاه مخترع جوان را استخدام كرد و به‌زودی هشتاد عدد از چرخ‌های خياطي نوظهور در كارگاه به كار افتادند. اما این مرد فرانسوی چندان خوش‌اقبال نبود. او در دوران انقلابات اروپا به دنيا آمده بود، و هنگامی‌كه در سال ۱۸۳۱ كارگاه خود را به پاريس منتقل كرد، يك روز كارگرانی كه فكر می‌كردند چرخ‌های خياطی «تيمونيه» كار آن‌ها را كساد كرده و نان‌شان را آجر ساخته، به كارگاه او ريختند و همه چرخ‌های خياطی را شكستند! «تيمونيه» در عرض يك روز به كلی ورشكسته شد، دار و ندارش را از دست داد و با دست خالي دوباره به شهر كوچك خودش بازگشت. اما زندگی در اين شهر كوچك براي مردی كه افكار بزرگ در سر داشت، آسان نبود پس دوباره به پاريس رفت اما مهندسی كه به استعداد او ايمان داشت و آن همه از او حمايت كرده بود، حالا ديگر مرده بود و مخترع بداقبال مجبور بود فقط روی پاهای خودش بايستد.


سه مشتری در هر سال!

در پاریس، «تيمونیه» تمام روز را با چرخ خياطی اختراعي خودش لباس می‌دوخت، و شب كه فرا می‌رسيد، ساعت‌ها با چرخش كلنجارمی‌رفت تا كامل‌ترش كند. اما فقر و نداری او را مجبور كرد تا يك‌بار ديگر به شهر كوچك خويش باز گردد، چرا كه زن و بچه‌هايش در آن‌جا تقريبا به تمام نانوايی‌های شهر بدهكار شده بودند!
»
تيمونیه» حتي پول مسافرت با دليجان را هم نداشت، به ناچار با پای پياده به شهرش بازگشت و براي اين‌كه شكمش را سير كند، با چرخ خياطي خويش نمايش‌های خيابانی ترتيب می‌داد و معركه برپا می‌كرد! اما مردم خرس بازي و میمون بازی را بیشتر از نمایش یک اختراع بزرگ دوست داشتند و «تيمونیه» به ناچار چند عروسك خيمه‌شب‌بازي ساخت و با نمايش آن دلقك بازی توانست چند سكه سياه به دست آورد و از گرسنگی نميرد.
در تمام اين مدت هم تا می‌توانست برای تکمیل چرخش کار می‌کرد. اكنون چرخ خياطي او در هر دقيقه ۳۰۰ گره می‌زد. جاي قلاب هم يك سوزن گذاشته بود و كار دوزندگي آسان‌تر شده بود. اما هنوز هم كسي اختراع بزرگ او را جدي نمی‌گرفت. خريدارش نبود تيمونیه» هر سال فقط سه چرخ خياطی را می‌توانست به آماتورهای كنجكاو بفروشد!

چرخ خياطی جديد سر از مطبوعات هم درآورده بود. خواننده‌ای به روزنامه‌ای نوشته بود:

»همين حالا هم زنان دوزنده مزد و مواجب بسيار ناچيزی دريافت می‌كنند. اگر چرخ خياطي رواج يابد، از هر شش زن دوزنده، پنج نفر كارشان را از دست خواهند داد و محكوم به گرسنگی خواهند بود.»

با وجود این مقاومت‌های منفی علیه چرخ خیاطی تیمونه، یک وكيل مدافع حاضر شد با سرمايه خودش كارخانه‌ای براي توليد چرخ خياطي تأسيس كند. اما دو سال بعد از انقلاب مشهور سال ۱۸۴۸ رخ داد اين كارخانه ورشكست شد!
در نمايشگاه جهانی لندن كه در سال ۱۸۵۵ بر پا شد و در آن همه اختراعات جديد جامعه بشري را به معرض تماشا گذاشتند، چرخ خياطی آقای «تيمونيه» نيز مورد توجه قرار گرفت و حتي به اخذ مدال مفتخر گشت. باران تبريك و تحسين بر سر مخترع فقير باريدن گرفت. اما در اين بارش اثری از يك سكه پول نیز نبود. آقای«تيمونيه» مجبور شد دوباره به حرفه حقیر خياطی بازگردد که سخت از آن متنفر بود. با این همه تا فرصتي می‌یافت، باز هم به رؤیاهای خودش درباره اختراعات جدید پناه می‌برد. خودش با اندوه می‌گفت: «اگر چند قاشق سوپ برای سیر کردن شکم و دخمه کوچکی برای اندیشیدن در تنهایی داشته باشم. از زندگی شکوه‌ای نخواهم داشت!» اما فقر و تنگ‌دستي مخترع تيره‌بخت چندان بود که حتی به این آرزوی متواضعانه خودش نیز نرسید. وقتي سرانجام این جهان را ترک گفت. زنش مجبور شد در کارگاه كوچكی با دستمزد ناچیزی به کار بپردازد تا شكم بچه‌های يتيم خودش را سير کند.

زندگی خصوصی اقای «سینگر»

اما اگر چرخ خياطي براي آقای ««تيمونيه» شانس نیاورد، در عوض آقاي «سينگر» را يكي از ثروتمندترين مردان جهان ساخت. اين آقای «سينگر» همان است كه حالاهم نامش را بر روي ميليون‌ها چرخ خياطی دنيا می‌توان ديد.
زندگی «ایزاک - مريت - سینگر» به راستی به افسانه شباهت دارد او پسر يك خانواده بسيار فقير آلماني بود كه به آمريكا مهاجرت كرده بودند. دوازده ساله بود كه در سال ۱۸۲۳ از خانه پدری فرار كرده، زندگي مستقل پر ماجرايی را آغاز کرد.
تصادفا با آثار «شکسپیر» نویسندة نامدار انگلیس آشنا شد اين آشنايي مثل یک عشق، نیرومند بود و پسرک فقير و بی‌سواد که تقریبا هرگز به مدرسه نرفته بود تصمیم گرفت که حتما هنرپيشه بشود تا بتواند در نمایشنامه‌های شکسپیر بازی كند.

نوزده ساله بود كه با عشق ۱۵ ساله خود ازدواج كرد و به زودی صاحب دو فرزند شد. اما وسوسه تئاتر نيرومندتر از عشق و علاقه پدري بود. هنوز چهار سال نگذشته بود كه «سينگر» جوان خانواده اش را بی‌خبر ترك کرد و همراه يك گروه تئاتر سيار از این شهر به آن شهر رفت و زنش دیگر هیچ وقت او را نديد.
طولي نكشيد كه «سينگر» جوان با دختر يك مسافرخانه‌چي ازدواج كرد. اين دختر زيبا نبود اما بسيار صبور و شكيبا بود چون با آن كه تقريبا هر روز از دست شوهرش كتك می‌خورد، دو بچه برای او به دنيا آورد! تازه بالأخره حكم رسمي اين طلاق صادر شد «سينگر» با يك دختر فرانسوی ۲۱ ساله ازدواج كرد و از او هم صاحب شش بچه شد. البته در اين فاصله «سينگر» با دو دختر ديگر هم مخفیانه ازدواج کرد بود و هم‌زمان از آن دو نیز صاحب شش بچه ديگر شده بود! با يك حساب سرانگشتي «سینگر» تا اين زمان درست صاحب دو دوجين، يعني 24 بچه شده بود.

ادامه این حکایت تاریخی را در شماره آینده بخوانید‌.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: