رمان «رستاخیز عاشقی» نخستین رمان «محمد سرشار» است که مضمونی عاشقانه و در عین حال اجتماعی دارد این رمان در 9 فصل نگاشته شده است.
قابل ذکر است آثار داستانی همچون توتفرنگیهای روی دیوار، زنها همه مثل هماند، بچرخ تا بچرخیم و... نیز از این نویسنده به چاپ رسیده است.
محمد سرشار نویسنده جوانی است که توانسته فارغ از بزرگی نام پدر خود، توانایی خود را در عرصه ادبیات داستانی اثبات کند و پختگی نثر او نشان از این مهم دارد. او در رمان «رستاخیز عاشقی» قهرمانی میآفریند که با وجود داشتن دل مشغولیهای روزمره، دغدغههایی والا از جنس عدالتخواهی و مبارزه با فساد دارد و در راه تحقق آرمانهایش نیز حاضر به هزینه کردن داراییهای مادی و معنوی خود میباشد.
بخشهایی از کتاب
مادربانو گویی بلند بالاتر از همیشه شده بود. چنان با ابهت و وقار جلو میآمد که یک دم یحیا دلش خواست کاش دالان برون رفت خانه درازتر میبود و میتوانست یک دل سیر، خرامیدن مادرش را تماشا کند.
ـ مثل طاووس میخرامید و جلو میآیید! انگار نه انگار که پسرتان راهی زندانی است.
مادربانو مهربانانه به یحیا لبخند زد، چونان مادری که به بار نشستن فرزندش را جشن گرفته. گفت: اگر الان اینجا نبودی، شیرم را حلالت نمیکردم پسر.
دل یحیا غنج رفت. هرگاه نیایش مادر پشت سرش بود، گرهها خود به خود باز میشد و بنبستها گشوده میگشت. خودش را برای مادرش چونان نوجوانی خردهگیر لوس کرد. گفت: آخر کدام مادری به زندانی شدن تک فرزندش رضایت میدهد؟!
مادربانو با دست به شانهاش زد. گفت: برو پسر! برو!... همان مادری که سر پسرش را سمت لشکر یزید پرتاب میکند و میگوید ما عادت نداریم چیزی را که در راه خدا دادهایم، پس بگیریم.
یحیا لبش را گزید: مادربانو زن نبود، شیرزن بود. گفت: الحمدلله رب العالمین.
ـ یحیا جان، چشم مردم شهر به شماست. بعد از مدتها یک مرد خدا را پیدا کردهاند که حرف دلشان را میزند و دنبال گرفتن حقشان است. مبادا کم بیاوری! مبادا تسلیم شوی!
یحیا احساس شرمندگی میکرد، چه بار سنگینی بر دوشش بود! مادربانو چه بار سترگی را بر دوشش میگذاشت! آخر چگونه میتوانست؟
ـ مادربانو برایم دعا کنید. خیلی سخت است! خودتان که میدانید. عمدا حکمم را تعلیقی نکردهاند که پایم به زندان باز شود. عروسیم را بهم زدهاند که بیشتر اذیتم کنند...
شناسنامه کتاب
کتاب «رستاخیز عاشقی» به همت «محمد سرشار» و به کوشش «انتشارات کتابستان معرفت» به چاپ رسیده است.