معین عارفی؛ منتقد و پژوهشگر سینما
«سی و هفتمین دوره جشنواره فجر» در جشن «چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب» در حالی به پایان رسید که امسال نیز همچون سالهای گذشته میان اکثریت قاطع فیلمها کمتر رد و نشانی از «انقلاب اسلامی» پیدا میشد، نه در حوزه «واقعهنگاری» و نه در حوزه «مضمونی». گویی صرفا یدک کشیده شدن نام «فجر» در پسوند جشنواره و برگزاری آن در سالگرد پیروزی انقلاب کفایت این واقعه مهم هنری کشور را میکند و در نگاه سیاستگذران سینمای ایران در سطح کلان و در برنامه مسئولان اجرایی جشنواره در سطح اجراییتر، رسالت تعریف راهبردهای لازم برای رسیدن به «سینمای تراز انقلاب اسلامی» به فراموشی سپرده شده است. فیلمهای خوب همچنان استثنائات جشنواره فجر هستند و از آن تلختر همچنان دروازه جشنواره برای فیلمهای در تضاد با مفاهیم انقلابی مانند خانواده و تعهد باز است. اگر از چند فیلم خوب جشنواره سی و هفتم مانند «بیستوسه نفر» و «رد خون» بگذریم بحران بیمسئلگی و بیهویتی همچنان معضل فیلمهای جشنواره و فیلمسازان سینمای ایران است. جشنواره امسال هراندازه در حوزه فنی حرف برای گفتن داشت اما فیلمهای بر پرده یا از پس گفتن حرفهایشان برنمیآمدند یا از اساس حرف بیربط میزدند، مانند «درخونگاه» که با هیچ محکی نمیتوان فلسفه حضورش در جشنواره را تشخیص داد. «تکنیک» سینمایی در تلازم «زیست» هنرمند و با توجه به «مسأله» او تبدیل به مدیوم بصری نابی به نام «سینما» میشود، سینمایی که میتواند آینه هویت انسانی و آرمانهای در آرزوی تحقق یک ملت باشد. جای خالی روایت گذشته، ترسیم حال و تجسم آینده «انقلاب اسلامی» در سینمای امروز ایران بهشدت احساس میشود و در جشنواره همزمان با چهلمین سالگرد این واقعه شگرف تاریخی بیشتر. متن پیش رو نقدهایی کوتاه هستند بر تعدادی از فیلمهای جشنواره امسال برای نزدیکتر شدن به فضای واقعی فیلمهای این واقعه مهم هنری.
«بیستوسه نفر»؛ بزرگمردان کوچک
بیستوسه نفر ساخته «مهدی جعفری» فیلم شرف و سربلندی است و درعینحال بهشدت سرگرمکننده و دیدنی. یکی از بهترین فیلمهای دفاع مقدس چند سال اخیر سینمای ایران و از بهترین فیلمهای جشنواره فجر سی و هفتم. فیلمی که با اتکا به ماجرایی واقعی و اقتباس از کتاب «این بیست سه و نفر» نوشته «احمد یوسفزاده» نگارش شده است. فیلم روایت اسارت 23 نوجوان ایرانی توسط رژیم بعث و قصد صدام برای بهرهبرداری تبلیغاتی از این ماجرا است. فیلم از اسارت این نوجوانان آغاز میشود و تا تصمیم بزرگ آنان بیننده را با خود همراه میکند. بازیهای خوب نوجوانان فیلم در کنار دیالوگهای طنز و شیرین این شخصیتها از امتیازات خوب فیلم است که اجازه خسته شدن به تماشاگر نمیدهد و دیدن فیلم را لذتبخش میکند. کارگردان موفق میشود در طول قصه از این جمع متکثر بیستوسه نوجوان به یک هویت واحد قهرمان برسد که بسیار در تناسب با حقیقت دفاع مقدس است، جمع قهرمان متحد. در کنار این بیستوسه نفر ما شخصیت ملاصالح را در قصه داریم که کمکم در دل ماجرا با این نوجوان همراه میشود و نقشی مرشد گونه برای آنها ایفا میکند و خود به یک شخصیت دوستداشتنی و قهرمان بدل میشود. سکانس همقسم شدن نوجوانان از سکانسهای خوب فیلم است که با حس حرفش را میرساند. ضعفهای فیلم مانند وجود غلطهایی در لحن روایت و اتکای به کلام برای باز کردن برخی سکانسهای حسی، مانع به بار نشستن فیلم نمیشوند و ایده اصلی قصه در فیلم محقق میشود. برگ برنده فیلم وفاداری به واقعیت و رجوع فیلمنامهنویس به منابع مستند در دسترس برای نگارش فیلمنامه بوده است. فیلم آغازگر مسیری شده است که با اقتباس از آثار ادبی مرتبط با دفاع مقدس میتواند جریان جدیدی در سینمای انقلاب رقم زند. بیستوسه نفر همانگونه که از نشان دادن تلخی اسارت هراسی ندارد، مرعوب فضای شبه روشنفکری سینمای ضد دفاع نشده است و وجه حماسی و اقتدار آمیز قصه خود را حفظ میکند و سربلند است از ارائه تصویری حقیقی از حماسه رزمندگانی نوجوان، بزرگمردانی کوچک.
«رد خون»؛ جنایت و مکافات
آخرین ساخته «محمدحسین مهدویان» مانند آثار قبلیاش جسارت دارد، او همچنان به دنبال گفتن حرفهایی در سینما است که شاید خیلی از هنرمندان از رفتن به سمت آن ابا دارند. قسمت دوم ماجرای نیمروز ادامه موفقی بر اولین قسمت آن است این بار با پروداکشنی وسیعتر و پرداختن به جزئیات بیشتر. رد خون در داستان ماجرای چند سال بعد از واقعه ماجرای نیمروز را روایت میکند و این بار به سراغ ضدقهرمانهای قصه رفته است و سعی کرده به آنها بیشتر نزدیک شود، منافقین. گروهک تروریستی که عامل ترور بیش از 17 هزار بیگناه در کشور است. فیلم در سکانسهای اردوگاه اشرف بهخوبی به منافقین و مرام آنها نزدیک میشود و بلایی را که این سازمان کمکم بر سر اعضای جذبشده میآورد و از آنها بردگانی مطیع میآفریند را بهخوبی تصویر کرده است. فیلم بهصورت موازی روایت رصد اطلاعاتی نیروهای سپاه و انجام عملیات «فروغ جاویدان» توسط منافقین را روایت میکند که البته بیشتر درگیر نیروهای منافقین و انجام عملیات توسط آنها است. تقریبا شخصیتهای اطلاعاتی فیلم همان شخصیتهای قسمت اول ماجرای نیمروز هستند و چیزی به آنها اضافه نمیشود، بهجز شخصیت کمال که در این قسمت به موسی لاتاری نزدیک شده و از یک قهرمان تکلیف محور به شخصیتی خودرأی مبدل شده است. یکی از نکات ضعف فیلم همین خالی کردن زمین قهرمانان است که شاید اگر نبود فیلم دلچسبتر میشد. بخش دراماتیک کار به بخش روایی ـ تاریخی آن بهخوبی ادغام نشده و کار به یکدستی کاملی نرسیده است اما مخاطب را خسته نمیکند و موفق به تعریف قصه خود میشود. جنایت بزرگ منافقین در حمله به شهرهای مرزی در پایان جنگ و مکافاتی که در مرصاد بر سر آنها میشود بهخوبی تصویر شده است. دوربین مستند گونه مهدویان در این فیلم به قصه و آدمهایش نزدیکتر شده است و آرامتر، در بعضی صحنهها مانند جنگ مرصاد عالی است و در برخی صحنهها حرکاتش همچنان زیاد، گویی هنوز این اسب چموش رام مهدویان نشده است. ایده پسزمینه فیلم که ازیکطرف ما با جریانی ضد خانواده و تعهد یعنی طرف هستیم و از طرف دیگر نیروهای انقلاب که در جستجوی خانواده خود و حفظ آن هستند بهاندازه بخش مستند و واقعی فیلم به بلوغ نرسیده است. رد خون تاریخ را در پیش چشمان ما به تصویر مبدل کرده است و ملموس. ماجرای نیمروز تلاشی است برای جلوگیری از عوض شدن جای شهید و جلاد در قضاوت تاریخ و هرچه فیلم درباره منافقین ساخته شود بازهم کم خواهد بود. مکافاتی که منافقین به آن گرفتارشدهاند نتیجه انبوه جنایاتی است که طی سالهای متوالی بر هموطنان بیگناه خود روا داشته که هرکدام از این جنایتها میتواند سوژه ساخت اثر سینمایی مستقلی قرار گیرد.
«قصر شیرین»؛ روایت شیرین
فیلم جدید «رضا میرکریمی» بهخوبی توانمندیهای هنری و تسلط این کارگردان باسابقه و هنرمند سینما را به نمایش گذاشته است. فیلمی با فیلمنامهای متفاوت و فرمی بهشدت سینمایی و اندازه. قصه مردی که در سفری کوتاه دنیایش تغییر میکند. شخصیت اصلی این قصه کاراکتر شیرین است که با اینکه در فیلم و قصه ظهور ندارد اما حضورش در تمامی سکانسهای فیلم حس میشود و در واقع در طول قصه شخصیت او برای ما خلق و ساخته میشود. گویی قصر شیرین روایت شیرین و آشنایی ما باشخصیت غایب او است. دوربین و کارگردانی میرکریمی در فیلم خوب است و از معدود دوربین روی دستهای چند سال اخیر سینمای ایران است که اصلا اذیت نمیکند و کاملا در خدمت خلق فضا و حس است. بازی بازیگران خردسال فیلم خیرهکننده است و بسیار خوب. شیرینی کلام دختر و سکوتهای درست پسر. حامد بهداد در این فیلم بهترین بازی خود را ارائه کرده است، هم متفاوت و هم در خدمت شخصیت. فرم فیلم بهشدت ایرانی است و امضای خود میرکریمی را بهعنوان سینماگری که کمکم میتوانیم او را بهعنوان یک هنرمند مؤلف خطاب کنیم با خود به همراه دارد. فیلم موفق به خلق دو دنیا در کنار هم میشود، یکی دنیا تلخ بزرگسالان قصه و دیگری دنیای شیرین و معصومانه کودکان فیلم که بهخوبی فاصله این دو دنیا در قصه و فرم فیلم حفظ میشود. میرکریمی در قصر شیرین موفق میشود یک درام خانوادگی موفق آنهم با داستانی ساده در دل یک سفر جادهای کوتاه خلق کند، سفری که برای شخصیت اصلی قصه منشأ تحول و تغییر رفتار است.
«تختی» پهلوانان نمیمیرند
«بهرام توکلی» بالأخره بهترین و متفاوتترین فیلم کارنامه هنریاش را ساخت، آنهم درباره یکی از محبوبترین و معروفترین شخصیتهای معاصر ایران، غلامرضا تختی. فیلم «تختی» بیش از آنکه به شخصیت و منش پهلوان تختی بپردازد گزارش سریع و سرگذشت گونه توکلی از زندگی این اسطوره ملی است. یک تصویر در لانگ شات از تختی و زندگی او. فیلم سبک خاص خود را دارد، شبیه یک مستند سینمایی است تا یک فیلم دراماتیک، که اتفاقا در ارائه همین تصویر گزارشی و مستند توانسته موفق عمل کند. دوربین متین و باوقار در کنار انتخاب تم سیاهوسفید برای اثر توانسته حالتی باورپذیر و شبه واقعی به اثر ببخشد. لحن و فرم گزارشی فیلم اجازه نزدیک شدن ما به شخصیت تختی را نمیدهد و ما را همواره در فیلم از او دورنگه میدارد ولی همین تصویر از دور هم برای ما شیرین است و کمکم ما را شیفته حریت و منش پهلوانی او میکند. پایان فیلم بهتر بود چون پایان یک اسطوره در ابهام میماند همچون خود ماجرا که هنوز در هالهای از ابهام است و بسیاری از دوستان و نزدیکان تختی آن را باور نکردهاند. «تختی» توکلی یک شروع است برای آنکه بهزودی «تختی» حقیقی را بر پرده سینما ببینیم، پهلوانی که همچنان در تاریخ زنده است و جلو میآید.
«سرخپوست»؛ لذت کلاسیک
فیلم «امیر جاویدی» نشان داد بهرهگیری از قواعد سینمای کلاسیک همچنان جواب میدهد و فیلمی دیدنی و سرگرمکننده خلق میآفرینند. «سرخپوست» فیلمی در ژانر معمایی است و با ایده اصلی فرار از زندان. جاویدی با ساختن یک زندان درست و زندانبان حرفهای ما درگیر معمای پیدا کردن یک زندانی فراری در دنیای رازآلود و بسته زندان میکند. قابهای فیلم کاملا سینمایی هستند و مشخص است روی تکتک قابها فکر و ایدهپردازی شده است. تصویربرداری، نور و تدوین خوب در کنار یک موسیقی عالی از ویژگیهای مثبت فیلم است. بازی «نوید محمدزاده» با تمام فیلمهای دیگرش متفاوت است و باورپذیر برای نقش مهمش در فیلم. به نظر میرسد بزرگترین ضعف اثر از فیلمنامه آن است فیلمنامهای که بهسرعت وارد مسأله میشود و بهسرعت در انتها به نتیجه میرسد، خردهپیرنگهای داستان کمکی به جاندار شدن قصه نمیکنند و چیزی به ماجرا اضافه نمیکنند. هراندازه که به شخصیت زندانبان و پرداختن به زندان در فیلمنامه توجه شده است نسبت به سایر کاراکترها کوتاهی صورت گرفته است که همین به باورپذیری پایان قصه لطمهزده است. سرخپوست بهدرستی نشاندهنده بلوغ فنی سینمای ایران است که باید کمکم تکلیف خود را برای رسیدن به یک فرم ملی و متمایز مشخص کند. سرخپوست را میتوانید یک کپی خوب و درست از سینمای کلاسیک دانست و قطعا این فیلم نباید کارگردان و ما را شیفته محض خود کند بلکه میتواند راه را برای کارگردان جوانش برای رسیدن به سینمایی اصیل هموار کند، او اکنون ابزار را میشناسد پس باید به مسئله و فرم خود بیندیشد.
«متری شش و نیم» پلیس خشن و مجرم مهربان
همینکه سعید روستایی حاضرشده است از دنیای فلاکتبار «ابد و یک روز» کمی فاصله بگیرد خودش اتفاق مبارکی است و اتفاقا خوبیهای فیلم جدیدش از همین فاصله گرفتن میآید و ضعفهایش از همان عدم انقطاع کامل. «متری شش و نیم» بهظاهر ژانری پلیسی دارد و در مسئله نگاهی اجتماعی. دنیای فیلم بهشدت دنیایی اغراقشده است که بخصوص درصحنههای مربوط به دستگیری و جمعآوری معتادین این اغراق خود را تحمیل میکند و ما را از پذیرش دنیای واقعی فیلم دور میکند. شروع فیلم از پلیسها است و تلاش آنها برای دستگیری عامل اصلی پخش مواد مخدر. پلیسها بیشتر از آنکه با شواهد و قراین و بررسی مدارک کار پرونده را جلو ببرند و سرنخها را پی بگیرند با خشونت، ارعاب و تهدید خود را به مجرم اصلی میرسانند. سکانسهای پایانی فیلم ناگهان زاویه روایت تغییر میکند و به سمت مجرم میرود. ما باشخصیتی مهربان و خانوادهدوست طرف میشویم که ناخودآگاه ما را در لحظاتی سمپات او میکند. مسئله و حرف اصلی فیلم در پشت شعارهای سکانسهای آخر گم میشود. نقص در پرداخت درست به شخصیتها و ضعف در فیلمنامه مشکلات اصلی متری شش و نیم است.
«دیدن این فیلم جرم است»؛ بیانیه مصور
اولین تجربه «رضا زهتابچیان» در سینمای بلند، علیرغم نیت خوب کارگردانش متأسفانه تبدیل به یک فیلم خوب نشده است. فیلمنامه ضعیف و دوربین روی دست بد و حسشکن بزرگترین لطمهها را به اثر زده است. فیلم قصه جوانی بسیجی از که از سر یک مسأله شخصی درگیر گروگان گرفتن تبعهای انگلیسی میشود که پای منافع ملی را به قصه باز میکند. فیلم میخواهد آژانس شیشهای دیگری به اقتضای زمانه باشد، در آژانس حاج کاظم شخصیت پیدا میکند خروش احساسیاش حس ما را درگیر میکند و ناخودآگاه ما را در جبهه و فکر او قرار میدهد اما در «دیدن این فیلم جرم است» کارگردان میخواهد ما را با چیدن استدلالهای منطقی هم موضع با شخصیت اصلی قصه نماید همین اتکا به منطق بهجای حس هم باعث میشود سیر درام قصه رها شود و تقریبا به هیچکدام از شخصیتها نزدیک نمیشویم بهخصوص جوان بسیجی و تبعه انگلیسی که بدمن قصه است و ما باید علیه او شویم. فیلم چون نمیتواند دنیای قصه خود را مجزا از واقعیت خلق کند مجبور است با اتکا به دنیای واقعی نشانه دهد و درعینحال شخصیتهایی در فیلم معرفی میکند که مشخص نمیشود که نه چه کسی هستند و نه حرف حسابشان چیست. استدلالهای شخصیتها و بهنوعی کری خواندنها برای هم بهاندازه ادعای فیلم قابل قبول نیست و حتی فیلم در لحظاتی تبدیل به کمدی ناخواسته میشود که تماشاگر را درصحنههای جدی و حساس به خندهای اجتنابناپذیر وادار میکند. فیلم بیانیهای تصویری است که خود این بیانیه نیز در استدلالهایش ناکافی و دچار اشتباه است.
«شبی که ماه کامل شد»؛ گرگ نماها
آخرین ساخته «نرگس آبیار» برگرفته از زندگی «عبدالحمید ریگی»، نفر دوم گروهک تروریستی جند الشیطان است. فیلم قرار است قصه تغییر جوانی عاشقپیشه را به یک تروریست بیرحم روایت کند. فیلم متأسفانه فقط توانسته در نمایش افسارگسیخته خشونت این گروهک تا حدی موفق باشد و در پرداختن به سیر داستانی تغییر شخصیت نتوانسته موفق عمل کند. تغییر شخصیت اصلی فیلم در داستان کاملا دفعی و ناگهانی است و هیچ منطق دراماتیکی در فیلم پیدا نمیکند. شروع عاشقی عبدالحمید هم بسیار سطحی و آبکی تصویر شده است، همانطور که پمپاژ خشونتها در نیمه پایانی فیلم فقط در سطح است و در ظاهر میخکوب کننده ولی در باطن آزاردهنده. در فیلمنامه نه به ماهیت و اهداف اصلی گروهک تروریستی جندالشیطان اشاره میشود و نه خبری از حمایتهای گسترده آمریکا از این گروهک است، و در طرف مقابل از اقتدار جمهوری اسلامی و مبارزه با این گروهک خبری نیست و صرفا یک نیرو امنیتی در تمام فیلم میبینیم که هیچ کجا مؤثر نیست و کاری پیش نمیبرد. تصویر فیلم از گروهک ریگی صرفا یک جمع تروریست خانوادگی بدون هویت اما مذهبی است، و در فیلم به تفکر اسلامی مقابل این فکر اشارهای نمیشود و شخصیتی قوی با دیدگاهی درست نمیبینیم که ریشه مدل اسلام ریگی را نفی کند و زیر سؤال ببرد. از آن دوربین اشتباه کارگردان در سکانسهایی مانند تعقیب و گریز پلیس یا نصیحت کردن عبدالمالک ناخواسته آنها را موضع حق و ما را در موضع سمپات قرار میدهد. تروریستهای فیلم بیشتر شبیه گرگنما هستند که در شبی که ماه کامل میشود جنایت میکنند و از روشن کردن اهداف و پسزمینه این شخصیتها در فیلم خبری نیست.
«مسخرهباز»؛ تئاتر یا سینما
به نظر میرسد همایون غنی زاده هنوز تکلیف خود را با این پرسش که نسبت سینما و تئاتر چیست؟ روشن نکرده است. «مسخرهباز» کاملا مشابه تجربههای او در تئاتر است و او بیش از آنکه یک فیلمساز باشد، یک کارگردان تئاتر است. فیلمنامه ضعیف «مسخرهباز» در شلوغی بیشازاندازه پیرنگهای نمایشی فیلم گم میشود و سیر دراماتیک حداقلی قصه به فراموشی سپرده میشود. تکههای سورئال مانند ذهن شخصیت بیش از آنکه کمکی به شخصیتپردازی او کنند ما را از شخصیت اصلی دور میکنند و بجای آنکه ادای احترامی به مجموعه از محبوبترین فیلمهای سینما باشند به قسمتهایی مسخره و تصنعی در داستان تبدیل میشوند. کل فضا تبدیل به یک مسخرهبازی تصویری میشود که هم تماشای فیلم را خستهکننده میکند و هم ذهن تماشاگر مشوش. هیچکدام از کاراکترهای داستان تبدیل به شخصیت نمیشوند و صرفا در حد تیپهایی فانتزی باقی میمانند که مسئله و هویتشان گم و مجهول است، مانند زمان و مکان فیلم که کاملا بیهویت است. دیالوگها و سکانسهای تکراری در فیلم منطق پیدا نمیکنند و با تکرار بیش حدشان همان نمکی کمی هم که دارند را از دست میدهند. مهمترین ویژگی فیلم جلوههای بصری فوقالعاده آن است که در شلوغی و نداشتن روایت فیلم هدر شده و کارایی پیدا نمیکند. سینما تئاتر نیست و تئاتر سینما. اینها هرکدام مدیومهای هنری مجزایی هستند که قواعد و ساختار مرتبط با خود را طلب میکنند و در صورت نشناختن این تفاوتها هرکدام به تظاهری مسخره از دیگری مبدل میشوند.
«سونامی»؛ ورزش در حاشیه
یکی از ژانرهای مهجور سینمای ایران ژانر «ورزشی» است، ژانری بهشدت جذاب و مهیج. میلاد صدر عاملی در فیلم اولش جسارت آن را داشته که سراغ این ژانر برود اما متأسفانه اثر او به یک فیلم ورزشی مبدل نمیشود و در حاشیه ورزش باقی میماند. فیلم سراغ ورزش تکواندو رفته است و قصه ورزشکاران این رشته ورزشی. ایده داستان میتوانست یک فیلم خوب و متفاوت خلق کند اما خیلی زود به حاشیه برده میشود و حاشیهها تبدیل به متن اصلی قصه میشوند. انسان ورزشکار، که هم وجوه انسانی پررنگی دارد و خصلت قهرمانی و پهلوانی در فیلم شکل نمیگیرد. متأسفانه «سونامی» گرایش به ورزش ملی را در حد ارضای خواستههای شخصی و مالی پایین میآورد و مهاجرت بازیکنان ملی را امری عادی و مثبت تلقی میکند، فیلم در حاشیه عدم مبارزه ورزشکاران با اسرائیل را عامل بدبختی و هدر رفتن زحمات نشان میدهد. داستان فیلم بهشدت زرد و بیگانه با واقعیت است و شور و حس حال ورزشی در ما ایجاد نمیکند. هم بازیکنان تکواندو، هم بسکتبالیستهای دختر و هم رسانهها بیشتر از آنکه درگیر فضای ورزشی باشند درگیر حواشی غیرورزشی و دنیایی سطحی و شخصی هستند که به فضای قصه نیز بهدرستی پیوند داده نمیشود. قصه نحیف فیلم قهرمانی خلق نمیکند که ما با او همراه شویم، خردهپیرنگها نیز کاری از پیش نمیروند و اعتراضات مطرحشده در آنها نیز در حد تظاهر باقی میماند. بازیهای فیلم هیچکدام آنقدر قوی نیست که بتواند ضعفهای شخصیتپردازی کاراکترها را جبران کند و به کمک فیلم بیاید. مسئله فیلم تا انتها گم میماند و نه دنیایی ورزشی خلق میشود و نه قهرمان ورزشکاری.
«آشفتگی»؛ کجومعوج
«فریدون جیرانی» در ادامه تجربهگرایی افراطی خود برای رسیدن به ژانر نوآر باز فیلم بد و متظاهرانهای ساخته است، درست مانند فیلم قبلیاش «خفگی». «آشفتگی» از همان شروع با دوربین کج و نامیزانش که هیچ منطقی در روایت پیدا نمیکند ما را آزار میدهد و تظاهر خود را به رخ میکشد. ماجرای فیلم آنقدر از دور از ذهن و دفعی پیش میرود که هیچچیز منطق پیدا نمیکند و تا آخر فیلم فاصله ما از ماجرا و شخصیتها حفظ میشود و معنای تغیر و تحول شخصیت اصلی فیلم که ایده اصلی فیلمنامه همین تحول است را درک نمیکنیم. اگر تکنیک در خدمت روایت نباشد صرفاً به یک ادا تبدیل میشود، ادای قابهای کجومعوج در کنار شخصیتپردازی ضعیف چنان اوضاع آشفتگی جیرانی را آشفته کرده است که خبری از حس و حال در آن نیست. جیرانی گرفتار هوسی شبه روشنفکرانه شده است که هم در مضمون و هم در ساختار آثار اخیرش بهوضوح قابلپیگیری است، هوسی که سطح آثار او را از یک کارگردان باسابقه به سطح یک فیلمساز تجربی تقلیل داده است.
«درخونگاه»؛ کودتا علیه خانواده
فیلم «سیاوش اسعدی» نهتنها فیلم بدی است که فیلم بسیار کثیفی است و باید از مسئولان جشنواره فجر سؤال جدی مطرح شود که دلیل انتخاب و حضور این فیلم در جشنواره چیست؟ ارائه تصویری سیاه و چرکین از جامعه و خانواده ایرانی، دیالوگهای سرشار از خودباختگی و در آخر هم فرار از خانواده و پناه بردن به یک روسپی! داستان فیلم بسیار دمدستی است و صرفا برای بیان یک سری دیالوگ ضعیف، سیاه و شعاری فیلم کش آمده و تبدیل به یک فیلم بلند شده است. تمام شخصیتهای فیلم مریض هستند و پریشان و نابود. از شخصیت اصلی که مشخص نیست حرف حسابش چیست، تا رفیقش که بیشتر یک بیمار جنسی تصویر شده است! تا پدر، مادر و خواهر خانواده. همه مشکلدار هستند. فیلم دیالوگهای ضد دفاع دارد، موضعش ضد دفاع است و به کنایه سعی در تعمیم این تصویر سیاه از خانواده به جامعه و جنگ دارد. حس خود تحقیری و دنائت فضای غالب فیلم را شکل میدهد. ازنظر تکنیک نیز فیلم بسیار ضعیف است، کارگردان آنقدر در تفکر سیاه خود فرورفته است که اساساً تکنیک را فراموش کرده و بدیهیات تکنیکی از قاببندی، نور و حرکت در فیلم رعایت نمیشود. این فراموش کردن سینما حتی به بازیگران هم تسری پیداکرده و میتوانیم بدترین بازیها ممکن را در این فیلم ببینیم. «درخونگاه» هم در مضمون و هم در تکنیک فیلمی بیارزش و پوچ است، یک فیلم سیاه.