یادم نیست اولین بار از علویه بنتالهدی چه شنیده بودم. از پیام امام، سوگواری و عزای عمومی نیز چیزی به یادم نمیآید. جز آن که خواهری با برادرش به شهادت رسید. از این گونه خواهران و برادران در انقلاب ما کم نبودهاند. رزم خانوادگی به خصوص در خانوادههایی که به اصول محرم و نامحرم اعتقاد داشتند دیده میشد.
اکنون با گذشت سی سال از آن واقعه تلخ کنکاش در زندگی خانواده صدر مرا با واقعیت تاسف آوری روبه رو کرده است. واقعیتی که سبب میشود تا با دلی پر حسرت پیوسته از خود بپرسم چرا تاکنون درباره این شهیدان کمتر نوشتهاند.
خواهران عراقی که در ایران بودند یا به ایران میآمدند از شهیده به نیکی یاد میکردند. حتی بعضی از آنها از شاگردان علویه بودند. اما آنها نیز بر این کم کاری اذعان داشتند و دلیل آن را ترس مردم از ماموران بعثی که هنوز در میان مردم به تفرقه ترور و ایجاد آشوب میپردازند میدانستند.
مطالب فوق بخشی از سخنان خانم فریبا انیسی نویسنده کتاب مذکور است که به بررسی زندگی شهیده بنتالهدی صدر پرداخته است.
بخشهایی از کتاب
بعضی به صدام گفته بودند: چرا خواهر را به قتل رساندی؟
او در جواب گفته بود: من قضیه حسین را تکرار نمیکنم. زینب بعد از برادرش یزید و آلامیه را مفتضح کرد.
پسر عمویم سیدمحمدصادق صدر را با چشم بسته بردند و پیکر شکنجه دیده آیتالله صدر را در منطقهای نامعلوم دفن کردند و با چشم بسته نیز او را برگرداندند. او شاهد دفن بود. اما نمیدانست در کدام قسمت قبرستان وادیالسلام مدفون شده است.
وقتی از آقای سیدمحمدصادق صدر در مورد علویه بنتالهدی سوال کردیم او سکوت کرد و چیزی نگفت. او بر جنازه پسر عمویم نماز خواند و دور از چشم مردم و در حالی که فقط یکی دو نفر همراه او بودند ایشان را پنهانی در قبرستان وادیالسلام دفن کردند. قبر پسر عمویم یازده سال مخفی بود. وقتی مطمئن شدم که مدفن او کجاست هر بار که به نجف میرفتیم پنهانی سر قبر پسر عمویم در وادیالسلام فاتحه میخواندم. تا سالی که عراق را ترک کردیم خبری از علویه بنتالهدی نداشتیم و فقط شهادت او تایید شده بود.
شناسنامه کتاب
کتاب «دختری از تبار هدایت» زندگی شهیده بنتالهدی صدر به همت فریبا انیسی و به کوشش مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری در 278 صفحه به چاپ رسیده است.