کد خبر: ۲۵۳۳
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۸:۱۵
پپ
شرحی کوتاه بر شخصیت سرتیپ وحید‌دستجردی
صفحه نخست » زیرگذر تاریخ

عاطفه میرافضل

در زمان پهلوی، هوشنگ وحيد‌دستجردي از هواداران جنبش ملي شدن نفت ايران بود. وی پس‌از سي ‌و دو سال خدمت در رده‌هاي گوناگون شهرباني، بازنشسته شد. نگرش و كاركردش در دوران خدمت، چندبار فرماندهان شهربانی را به اخراج او واداشت، گرچه اين كار انجام نشد. شهيد دستجردي از مقلدان امام‌ره به شمار مي‌رفت و در انجام دستورهاي ديني بسيار پايبند بود. او جزئی‌ترین وظايف شرعي را نیز رعايت مي‌كرد.

در سال‌هاي ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ حكومت پهلوي، تصمیم به کشتار و سرکوب قیام مردم گرفت تا بتواند جلو پيشروي انقلاب اسلامي را در ايران بگيرد. این تصمیم سبب شد تا سرتيپ هوشنگ دستجردي در سال ۱۳۵۷ درخواست بازنشستگي كند مبادا در این تصمیم ننگین مشارکتی داشته باشد. دستجردي در همان سال، با لباس غيرنظامي در راهپيمايي پرشور و انقلابي مردم شركت مي‌كرد.

هوشنگ وحید‌دستجردي متولد اصفهان بود. وي پس از دوران دبستان و دبيرستان، در ۱۳۲۸ وارد آموزشگاه شهرباني شد. در دوران حضور در شهرباني، دوره‌هاي تخصصي انتظامي، دوره ستاد و دوره عالي را نیز پشت سر گذاشت.
وی از آغاز بارقه‌های نهضت مردمی ایران از پشتيبانان جنبش اسلامي به رهبري امام خميني‌ره بود. این جنبش در دهه
۱۳۴۰ در فضايي آغاز به پرتوافكني كرد كه دو ابرقدرت شرق و غرب، جهان را ميان خود تقسيم كرده بودند. در کشورهای مختلف جهان، حكومت‌ها با نقشه يكي از اين دو ابرقدرت و بیشتر زیر سایه سنگین کودتاهای نظامی یا مخملی روي كار مي‌آمدند تا دارايي كشورها را به اربابان استعمارگر واگذار کنند، اما در جنبش امام‌ره هيچ جاي پايي براي نيروهاي چپ و راست وابسته به اين قطب‌هاي جهاني و سرسپردگان آن‌ها وجود نداشت.

حكومت دست‌نشانده محمدرضاشاه پهلوي هم كه آشكارا سياست‌هاي استكبار جهاني به سركردگي آمريكا و صهيونيسم بين‌الملل را در ايران پياده مي‌كرد، در پيشكش کردن دارايي‌هاي مردم ايران؛ از جمله نفت، ترديدي به خود راه نمي‌داد. دين‌ستيزي حكومت، رواج بي‌بندوباري، خودكامگي، بيگانه‌دوستي و تاراج نفت و ديگر دارايي‌هاي ايران، از ويژگي‌هاي حكومت طاغوتي شاهان پهلوي بود كه دل مردم و روحانيت مبارز را روز‌به‌روز نسبت به رفتار دستگاه حاكم تيره‌تر مي‌کرد و نابودي آن را حتمي‌تر.

بر همین اساس رهروان راستين امام‌ره مي‌كوشيدند تا پايبندي خودشان را به راه و انديشه‌هاي ايشان حفظ کنند، چه با تلاش سياسي و چه با آگاهي بخشيدن به مردم. شهيد دستجردي را نيز بايد از پيروان تلاش در اين راه برشمرد.

شهيد؛ پس از انقلاب

در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهي در ايران، سرنگون شد، سفارت اسرائيل در تهران تعطيل گرديد، پنجاه هزار مستشار نظامي آمريكايي كه بر تار و پود كشور چنگ انداخته بودند، اخراج شدند، جلو تاراج نفت و ديگر دارايي‌هاي كشور گرفته شد و با رهبري امام خميني‌ره نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران پايه‌گذاري گرديد؛ نظامي كه مهم‌ترين شعارش، رد هر گونه استعمار و بيگانه‌دوستي و اجراي سياست «نه شرقي و نه غربي»بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد دستجردي كه بازنشسته بود، بار ديگر به خدمت فراخوانده شد و مسئوليت‌هاي چندي؛ چون رئيس شهرباني اصفهان، سرپرست اداره بازرسي و معاون انتظامي را در دست داشت. شهيد دستجردي، در ۲۴ اسفند ۱۳۵۹ به سمت رياست شهرباني كل كشور رسيد.

پس از به بار نشستن انقلاب پرشكوه اسلامي در ايران، گروهك مجاهدين خلق كه خود را در رسيدن به اهدافش ناكام مي‌ديد، ترور مسئولان رده بالاي جمهوري اسلامي ايران را در صدر كارهايش قرار داد. این گروهك پس از منفجر كردن ساختمان مركزي حزب جمهوري اسلامي در ميدان سرچشمه تهران در هفت تير ۱۳۶۰ و به شهادت رساندن ۷۲ تن از برجستگان رده‌ بالاي نظام اسلامي، در هشتم شهريور ۱۳۶۰ به انفجار ديگري در ساختمان نخست‌وزيري اقدام کرد.

مسعود كشميري، عضو گروهك مجاهدين خلق، پيش‌تر به شيوه منافقانه‌اي در شوراي امنيت كشور رخنه كرده بود. وي در آن روز با بمب جاسازي‌شده در كيفش، بي‌آن‌كه بازرسي شود، وارد ساختمان نخست‌وزيري شد. او چون دبير نشست شوراي امنيت ملي كشور هم بود، درست نزديك به شهيد محمدعلي رجايي و شهيد حجت‌الاسلام دكتر محمدجواد باهنر نشست. كشميري پس از خواندن قرآن و به كار انداختن بمب ساعتي، از اتاق بيرون مي‌رود. هنگام انفجار، رئيس‌جمهور و نخست‌‌وزير به شهادت می‌رسند اما وحيددستجردي كه در آن نشست حضور داشت، به سختي زخمي شده، خود را به بالکن ساختمان مي‌رساند و به پايين‌ مي‌پرد. اما شش روز پس از آن، در چهاردهم شهريور ۱۳۶۰ در اثر سوختگي شدید به شهادت مي‌رسد.

محمدمهدي كتيبه، شاهد آن رويداد، مي‌گويد: «تيمسار وحيددستجردي در اين حادثه كنار دست آقاي باهنر نشسته بود‌... . آقاي دستجردي در اين حادثه سوختگي زيادي داشت ....»[۶] پيكر پاك شهيد دستجردي، در بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شد. در همان روز شهادت دستجردي، منافقين با انفجار ديگري نيز آيت‌‌الله شيخ‌ علي قدوسي، دادستان كل انقلاب، را به شهادت رساندند.

شهيد در نگاه حضرت امام‌ره

حضرت امام‌ره به مناسبت شهادت شهيد دستجردي و شهيد آيت‌الله شيخ‌ علي قدوسي، پيامي فرستادند كه بدين شرح است: «اين‌جانب، شهادت دادستان كل انقلاب (شهيد قدوسي) و سرهنگ وحيد‌دستجردي كه در رأس شهرباني و‌ قواي انتظامي در حال انجام وظيفه بودند و به اين تحفه الهي نائل شدند، را به‌ ملت ايران، به حوزه علميه قم و قواي مسلح تبريك و تسليت عرض مي‌كنم و از خداي متعال، رحمت براي آنان و صبر و شكيبايي براي خانواده محترمشان خواستارم.»[۸]

از نگاه همسر

همسر شهید دستجردی در این‌باره می‌گوید: «‌بعدازظهر در ساختمان نخست‌وزیری جلسه‌ای به نام «تامین» برگزار می‌شد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیت‌های خود را به اطلاع ریاست‌‌جمهوری و نخست‌وزیری می‌رساندند. صبح روز یکشنبه 8 شهریور 1360 شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل این‌که در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل ما بیاید، حدود ساعت14 با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم:‌ کار تمام شده و قرار است مهندس بعدازظهر نزد ایشان برود. در ادامه صحبت با شهید به ایشان گفتم: پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمده‌اند و در منزل برادرم هستند. من هم می‌خواهم به آن‌جا بروم. ایشان گفت: «برایتان ماشین می‌فرستم. آماده رفتن شدم راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم.»

تقریبا ساعت حدود 14:30 بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی‌ ساختمان نخست‌وزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل می‌کند.

از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پله‌ها بودم که برادرم گفت: «صدای مهیبی از ساختمان نخست‌وزیری شنیده.» هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بی‌حال شدم.

با هر زحمتی بود خودم را جمع‌و‌جور کردم و بلا‌فاصله با منزل تماس گرفتم؛ اما خبری نبود؛ با محل کار شهید هم تماس گرفتم. گفتند که چیز مهمی نیست به شما اطلاع می‌دهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید. با این صحبت من متوجه وخامت حال ایشان شدم.

در تمام طول خیابان گریه‌کنان می‌دویدم، خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم دیدم که شهید را کاملا باند‌پیچی کرده‌اند.

ایشان 46 درصد سوختگی داشت. بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود از 5 ناحیه هم شکستگی داشت.

آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد فریادهای مهیبی می‌زد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد؛ اما مشخص بود هنوز کامل هوشیار نیست. کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید؛ تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد. سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد بسیار بهم ریخت و تا چند ساعت با هیچ‌کس صحبت نکرد.

بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد به شرح وقوع انفجار پرداخت. این‌گونه واقعه را بازگو کرد: «من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، در‌حالی‌که چشم‌هایم را کاملا خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده‌ام و پلاستیک‌های سقف در‌حالی‌که آتش گرفته بودند از سقف پایین می‌ریخت. خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند با دیدنم خوشحال شدند و گفتند: بپرید پایین ما شما را می‌گیریم. در‌حالی‌که آماده پریدن می‌شدم؛ یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم. چرا که هر دو بزرگوار مظلوم بودند؛ اما هر چقدر گشتم اثری از هیچ‌یک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راه‌پله افتادم.»

در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده‌های ایشان شکسته بود. شهید 4 روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنج‌شنبه بعدازظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاش‌های تیم پزشکی، ساعت 4صبح شنبه روز 14 شهریور1360 در سن 54 سالگی به شهادت رسید.

شهید فردی متعهد و بسیار با‌ایمان بود. من هرگز به یاد ندارم که ایشان در ریزترین مسائل یومیه خود نیز بدون مراجعه به رساله امام خمینی‌ره کاری انجام دهد.»

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: