باران زعیمی
تغییر ژانر قلم هم چیزی شبیه تغییر شغل است. نابلدیها و گیر و گورهای خودش را دارد. حتی ممکن است تا مرز ناامیدی هم پیش بروی. سخت است مثلا سالها مسگر بوده باشی و حالا بخواهی کتابفروش شوی یا سالها دوربین بوده باشی و ناگهان بخواهی میکروسکوپ شوی! قصه تغییر ژانر از آنجا شروع میشود که دبیر سرویس مجله دوباره پیام داد یک مطلب اجتماعی بنویسم. از آن دلانههای که برخی با نکتهسنجی و دقتنظری عجیب از درون رخدادهای ساده و روزمره خود یا آدمهای دور و بر بیرون میکشند و در قالب متنی کوتاه، زیبا و معمولا آموزنده در وبلاگ، کانال یا کتاب و مجلات منتشر میکنند.
این کار برای من که در فضایی متفاوت مینوشتم سخت بود. با این حال مطلب را میفرستم ولی مقبول واقع نمیشود. قلم عزیزم هنوز نتوانسته آن روی نکتهنویس شخصی و اجتماعیاش را کشف کند از بس که حواسش به سیاست داخله و خارجه بوده است. دبیر سرویس گرامی اما انگار بارقههایی از استعداد را در او دیده که اخراجش نمیکند! پس برای راهنمایی به سمت آنچه مدنظرش است کانال آقای «ف» را معرفی میکند. چقدر هم از شیوه نوشتنش تعریف میکند. فهمیدم دوست دارد مثل آقای «ف» سه چهارتا اتفاق بیربط در گذشته و حال را به هم بچسبانم و یک نکته آموزنده از آنها استخراج کنم و آقای «ف» هم انصافا خیلی خوب این کار را انجام میدهد.
چندین بار کانال را از بالا به پایین و بالعکس میخوانم و سعی میکنم مانند او بنویسم که طبیعتا نمیشود چون من آقای «ف» نیستم با آن همه خاطرات عجیب و غریب. اما توفیق اجباری خواندن مطالب آقای «ف» و شکست پی در پی در تقلید عین به عین از او و قدم گذاشتن در مرز ناامیدی و تلاش برای برون رفت از آن باعث شد بفهمم هرکس امضای خودش را در زندگی دارد.
این لقمه آماده که محصول «کد یمین و عرق جبین» است یعنی هر قدر هم تلاش کنی مانند یکی دیگر باشی باز هم ردپایی برای کارشناسان خط باقی میگذاری تا بفهمند این امضای توست نه آن دیگری. یعنی برای موفق شدن، به اندازه تمام انسانها راه وجود دارد. یعنی مهم نیست چه قلهای برای رسیدن درنظر گرفته باشیم، مهم این است راه خودمان را برای رسیدن پیدا کنیم. هیچکدام از ما مانند هیچکدام دیگر نیست. الگوها فقط تعیینکننده چارچوبها و قلهها هستند و برای حرکت و رسیدن هرکس راه خودش را دارد. به این ترتیب نه ژیان مزاحم سمند میشود، نه سمند مزاحم پراید، نه لندکروز مزاحم تراکتور و قس علی هذا. هیچکس هم از خودش ناراحت و ناامید نمیشود.
وقتی این قانون خارقالعاده را کشف کردم گفتم چقدر خدا مهربان بوده که چنین قاعدهای را بر مخلوقات بهخصوص اشرف آنها حاکم کرده وگرنه تصادف در مسیرها چقدر زیاد میشد! این را هم نباید فراموش کرد که دانستن با فهمیدن فرق میکند. هر کس با وجود دانستتن این قانون از ناتوانی ظاهری در مسیری ناامید شود یعنی آن را نفهمیده، درک نکرده و باید بیشتر برای فهمیدن وقت بگذارد. وقتی فهمید و برگشت آنقدر مینویسد تا امضای خودش را پیدا کند حتی اگر هیچ مجله عزیزی آنها را منتشر نکند!