کد خبر: ۲۰۳۱
تاریخ انتشار: ۰۵ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۴
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال

قاسم صرافان

رو به گندم‌زارها مي‌آيي اي مولاي گندمگون

آيه‌ صلحند چشمان شما ـ «والتين والزيتون»

ابروانت خط نستعليق خطاطي زبردستند

آخرين بيت از غزل‌هايي خيال‌انگيز و يکدستند

بيت آخر حالتش اين است، غافلگير خواهد کرد

ناز دارد، مي‌رسد هرچند گاهي دير خواهد کرد

نرگس اين‌جا غرق در ترکيب خالت با لب است امشب

«آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است »، امشب

دارد از بالا محمد‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هم خودش را در تو مي‌جويد

مي‌زند بر شانه‌هاي حيدر و با شوق مي‌گويد:

ـ مثل زهرا‌سلام‌الله‌علیها مي‌شود از دور چشمش را که مي‌بندد

خوب با دقت نگاهش کن علي‌علیه‌السلام! مثل تو مي‌خندد

بي‌ محمد‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مانده يثرب تا تو شب با ماه تنهايي

بي علي‌علیه‌السلام مانديم تا تو بازهم با چاه تنهايي

لحظه‌ها را بي‌تماشايت نگو باور کنم مولا!

«من نه آن رندم که ترک ساقي و ساغر کنم» مولا!

تا کي اين‌جا قصه‌ خورشيد پنهان را بخوانم من

«يوسف گمگشته باز آيد به کنعان» را بخوانم من

با ستاره منتظر مي‌مانم آري صبح نزديک است

آه بيداران اين شب زنده‌داري! صبح نزديک است

حنجره پاک

محمدجواد غفورزاده

ای گردش چشمان تو سرچشمه هستی

ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی

خورشید که سرچشمه زیبایی و نور است

از میکده چشم تو آموخته مستی

تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش

هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی

از چار طرف محو تماشای تو هستند

هفتاد و دو آیینه توحیدپرستی

وا کرد در مسجدالاقصای یقین را

تکبیره الاحرام نمازی که تو بستی

تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک

تا خون شدن حنجره از پا ننشستی

ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند

در دیده خود خار غمی را که شکستی

یک گوشه‌ی چشم تو مرا از دو جهان بس

ای گردش چشمان تو سرچشمه هستی

آفتاب فتح قدس

زکریا اخلاقی

زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است

گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر ‌طرب زنده است

خاک، حاصل‌خیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز

دشت‌ها شاداب، در شکوه نخل‌ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله‌گاه دور دست ما گل‌افشان است

وادی توحید در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه پیغمبران پیداست

صبح نزدیک است، صبح در تصنیف‌های نیمه شب زنده است

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست

عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است

خیمه در خیمه، لاله داغ شهیدان روشن است اما

گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده است

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق

دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده است

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی ها خبرهایی است

نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند

قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می وزد در دشت

زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

قرآن حلول کرده

(ایاک نعبد) به زبان درخت‌ها

نامت شکفته در هیجان درخت‌ها

نور و نسیم، نام تو را می‌پراکنند

آکنده است از تو تکان درخت‌ها

هر برگ، واژه‌ای شده، هر شاخه، آیه‌ای

قرآن حلول کرده به جان درخت‌ها

خاموش و عارفانه در آفاق خود رها

ذکری عظیم در ضربان درخت‌ها

سُکرِ مدام، مشرب مستانه زیستن

جریان باده در شریان درخت‌ها

این گونه باش: زیر درختان، روان، زلال

در تو، حضور جاریِ (آنِ) درخت‌ها

قربان ولیئی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: