کد خبر: ۱۹۷۳
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۸
پپ
صفحه نخست » شما و ما

بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی بزنند.

حاج صادق که ظاهرا عجله داشت و می‌‌خواست جای دیگری برود، حیله‌ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینید، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید.»

همین‌کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده.

......................................................

شیر پاک خورده

اولین عملیاتی بود که شرکت می‌‌کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.

ساکت و بی‌صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی می‌‌خزید جلو می‌‌رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌‌زند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.

لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان‌مان گفت:

«دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم‌ الله دنده‌هایش خرد و روانه بیمارستان شده.

از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده‌ام.

صلوات

رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خود را معرفی می‌کرد. یک روحانی تازه‌ وارد به نام «محمدی» همین کار را می‌کرد. اما تا فامیلش رو می‌گفت، همه یک‌صدا صلوات می‌فرستادند. دوباره می‌خواست توضیح بدهد که نام خانوادگی... که صلوات بلندتری می‌فرستادند. بچه‌ها حسابی سر کارش گذاشته بودند و او گمان می‌کرد که برادران منظور او را متوجه نمی‌شوند و این بهانه‌ای برای شوخ‌طبعی وکسب ثواب الهی می‌شد.

دلاوری پیرمرد

در یکی از جنگ‌ها نادر شاه هنگام نبرد، پیرمردی را می‌بیند که با موی سپید مانند شیر می‌جنگد پس از خاتمه نبرد نادر شاه آن پیرمرد جنگاور را به چادر خود فرا خواند. زمانی‌که او به چادر نادر شاه وارد شد، پس از ادای احترام و پاسخ دادن به چند پرسش نادر متوجه شد این پیر جنگجو اهل اصفهان است. پس نادر از او پرسید زمانی‌که اصفهان توسط اشرف و محمود افغان اشغال شده بود، مگر تو در اصفهان نبودی؟ پیرمرد پاسخ داد من بودم، اما تو نبودی...

پلویی چرب‌تر

شخصی در حال تنگ‌دستی و بی‌پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا بروم یک من برنج بگیرم، چقدر روغن برای آن لازم است؟ زن جواب داد: دو من روغن لازم دارد. مرد با تعجب گفت: چطور یک من برنج، دو من روغن می‌خواهد؟ زن گفت: حالا که ما خیال پلو می‌پزیم لااقل بگذار چرب‌تر بخوریم.

بهترین عمل

خداوند به حضرت موسی‌علیه‌السلام وحی کرد: آیا برای من هرگز عملی انجام داده‌ای؟ موسی‌علیه‌السلام عرض کرد: برای تو نماز خوانده‌ام، روزه گرفتم، صدقه دادم و برایت ذکر گفته‌ام. خداوند به موسی‌علیه‌السلام وحی کرد: نماز، دلیل خداپرستی و نجات تو است و روزه، سپری است برای تو از آتش دوزخ. صدقه نیز برای تو، سایه‌ای در محشر است و ذکر خدا برای تو روشنایی است، پس چه عملی را فقط برای من انجام داده‌ای؟ موسی‌علیه‌السلام عرض کرد: مرا به عملی که به‌خصوص برای تو است راهنمایی کن! خداوند فرمود: آیا هرگز برای من، به دوستم دوستی کرده‌ای و با دشمنم دشمنی نموده‌ای؟ موسی‌علیه‌السلام دریافت که بهترین اعمال، دوستی برای خدا و دشمنی برای او است.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: