کد خبر: ۱۹۳۵
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۸
پپ
به مناسبت مبعث حضرت رسول اکرم‌صلی‌‌الله‌علیه‌وآله
صفحه نخست » سبوی خیال

با تلخیص محمود شاهرخی

غنوده كعبه و ام‌القری به بستر خواب

ولی به دامن غار حرا دلی بی‌تاب

نخفته، شب همه شب، دیده خدا بینش

ز دیده رفته به دامن سرشك خونینش

دلش، لبالــب اندوه و محنت و غم بود

به كــامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود

كه پیك حضـرت دادار، جبرئیل امین

عیان بــه منظر او شد، خطاب كرد چنین:

بخوان به نام خدایـی كه رب ما خلق است

پدید‌آور انسان ز نطفه و علق است

به گوش هوش چو این نغمه سروش شنید

هزار چشمه نور از درون او جوشید

ز قید جسم رها شد، به ملك جان پیوست

شكست مرز مكان را، به لا‌مكان پیوست

درون گلشن جانش شكفت راز وجـود

گشود بار در آن دم به بارگاه شهود

به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند

در آن مشاهده منشور عزتش دادند

چـو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد

غبار میم، بشد زایل از دل احمد

به بی‌نشانی مطلق ازو نشان برخاست

حجاب كثرت موهوم از میان برخاست

دوباره چون به مكان، رو، ز لامكان آورد

امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد

تجلی وصال حق

ژوليده نيشابورى

شب گشت و تيرگى همه جا را فراگرفت

وز نور ماه دامن گيتى ضيا گرفت

در هفده ربيع به شوق وصال حق

جا در درون غار حرا مصطفى گرفت

مهد صفا به غار حرا تا نهاد پاى

غار حرا ز يمن قدومش صفا گرفت

پاسى ز شب گذشت كه از ماوراى عرش

نورى جهيد و جلوه‌اش ارض و سما گرفت

روح‌الامين به غار حرا آمد و بگفت

اين آيه را بخوان كه دل از او جلا گرفت

«اقرأ باسم ربك» يا ايها الرسول

كز خواندنش سزاست ره هر خطا گرفت

بايد براى كُشتَن نمروديان دَهر

جا در درون آتش عشق خدا گرفت

تا بگسلى ز پاى تو زنجير بردگى

بايد به دست خويش چو موسى عصا گرفت

بهر نجات خلق ز گرداب هَم و غم

بايد ره از جنايت و ظلم و جفا گرفت

محكم ببند دامن همت كه ز امر حق

بايد به دست خود عَلَم اقتدا گرفت

كاخ بتان خراب كن و كاخ معدلت

آباد كن كه دست تو را كبريا گرفت

تاج رسالتى كه به فرقت نهاده حق

ارض و سما ز قدر و بهايش بها گرفت

برخيز گو به خلق جهان اين كلام نغز

بايد براى درد خود از حق دوا گرفت

بانگى برآر از دل و برگو خدا يكى است

آن خالقى كه خلق ز وجودش نوا گرفت

«ژوليده» شاد زى كه براى نجات خلق

احمد به دست خويش كتاب خدا گرفت

آستان عشق

محمد رضا خزائلی

خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست

بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست

در آسمان دلبری و آستان عشق

نور جمال دلبر ما را مثال نیست

هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم

تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست

با نام احمد است که دل زنده می‌شود

دل را بیازمای که کاری محال نیست

ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین

با روشنی روی تو، بدر و هلال نیست

حد کمال و حکمت و انوار معرفت

تنها تویی و غیر تو حد کمال نیست

تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی

امید عفو هست و نشان وبال نیست

در صحنه حیات و به طومار کائنات

آیین پاک منجی ما را همال نیست

ما عاشقان و پیرو راه محمدیم

بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست

به مناسبت ولادت حضرت امام حسین‌علیه‌السلام

قربتش آب شفا دارد

نجومى خراسانى

مژده اى دل كز ره امشب جان جانان آمده

جان جانان در جهان از راه احسان آمده

خلق عالم را صفابخش دل و جان آمده

اى محبان بار ديگر ماه شعبان آمده

ملك هستى غرق رحمت گشته از اين فيض عام

ساقيا برخيز و ما را باز مى در جام كن

شعله‌ور جان مرا از آب آتش خام كن

در ميان مردم دنيا مرا گمنام كن

يا چو مجنونم اسير عشق بى‌فرجام كن

بيش از اين دارى مرا حيران چرا هر صبح و شام

تا سحر می‌سوخت جانم دوش از داغ فراق

بود سرتاپاى من گويى همه در احتراق

ناگهان زد هاتف غيبم نداى اشتياق

كز چه بنشستى چنين مغموم در كنج وثاق

خيز از جا كآمد از ره خسرو شيرين‌كلام

سرو باغ دين گل گلزار پيغمبر حسين

سبط خيرالمرسلين، سلطان بحر و بر حسين

زيب آغوش و ضياى ديده حيدر حسين

ميوه قلب بتول و حجت داور حسين

شد رخ ماهش ضيابخش دل خيرالانام

چون ز رنج عصمت آن دردانه آمد در وجود

گشت روشن از فروغش عالم غيب و شهود

باب لطفش را خدا بر عالم امكان گشود

جبرئيل آمد به سوى خانه زهرا فرود

گوييا بهر نبى دارد ز سوى حق پيام

اى حسين اى شهريار ملك دين و سرورى

اى درخشان آفتاب چرخ حسن و دلبرى

اى كه در عالم زدى از عشق كوس برترى

كرده اى در راه خود عشاق را از خود برى

دست ماه و دامن لطف تو اى والامقام

اى كه مركب تاختى هر سوى در ميدان عشق

اى كه سرانداختى چون گوى در چوگان عشق

اى كه بودى روز و شب سرگشته و حيران عشق

روح عشق و قلب عشق و جسم عشق و جان عشق

ريخت ساقى از ازل آرى مى عشقت به جام

اى قرار جان زهرا زينت عرش برين

نور چشم مصطفى اى خسرو دنيا و دين

باعث ايجاد خلق اولين و آخرين

بنده عشقت نجومى سوده بر خاكت جبين

از كرم درياب او را اى ولى ذوالكريم

پیک شادی

جلال یاسینی

مژده‌ ای دل که دگر سوم شعبان آمد

پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد

مژده ‌ای دل که برای دل غم‌دیده ما

هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد

خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب

که دگر موسم اندوه به پایان آمد

مطربا نغمه نو ساز کن و پای بکوب

که به ما مژده وصل شه خوبان آمد

ساقیا باده بده خود بنما سرمستم

زان می‌ای کو به تن خسته ما جان آمد

ظلمت و تیرگی شام الم رفت کنون

روز شادی شد و خورشید فروزان آمد

غنچه‌ دهر در این روز بخندید دگر

که به بستان علی نوگل خندان آمد

عطر پاشید به بستان که همه عطرآگین

سمن و یاسمن و سنبل و ریحان آمد

بلبل از لب به ترنم بگشاید نه عجب

که به گلزار نبی بلبل خوش‌خوان آمد

گوهری از صدف بحر کرم گشت عیان

که به توصیف رخش لولو مرجان آمد

نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد

بین به این نور که این‌گونه درخشان آمد

وه چه روزی است مبارک ز قدوم شه دین

موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد

روز فرخنده میلاد حسین‌بن‌علی‌علیه‌السلام

مژده‌ خامشی آتش نیران آمد

باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین

که وجودش به جهان مفخر انسان آمد

مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا

نور چشمان علی آن شه مردان آمد

حیف و صد حیف که در واقعه کرب و بلا

بر تن خسته او ظلم فراوان آمد

بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر

خود فدا کرد که سالار شهید آن آمد

ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد

غم مخور چونکه حسین شافع عصیان آمد

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: