کد خبر: ۱۹۳۰
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۱
پپ
صفحه نخست » ایوان هنر


زهرا صفایی‌زاده

در نوروز 97 شاهد پخش سریالی با سابقه از سیمای جمهوری اسلامی بودیم. سریال پایتخت از سال‌ها پیش با داستان کوچ یک خانواده شمالی به تهران، شروع شد و در دل خود داستان موفقی داشت، داستانی که ابتدا، اوج و پایان داشت و مخاطب خوبی هم برای خودش جمع کرده بود. بار طنز سریال به دوش ساده‌دلی و ساده‌زیستی افراد روستایی با لهجه شیرین شمالی و حوادث و اتفاقاتی بود که برای این افراد در رابطه با تعارض و تقابل، زندگی روستاییشان با زندگی شهری، پیش آمده بود، آن موقع قصه شریفی بود و ابتدا و انتها داشت و در این بین هم داستانک‌هایی که حال و روز آدم‌ها را نشان می‌داد ترسیم می‌شد. آدم‌هایی از جنس مردم با گویش و لهجه شهرستانی‌ها، آدم‌های قصه بسیار شریف بودند و قصه روند کوچک شدن و حقیر شدن چند روستایی صاف و ساده در تهران بزرگ را نشان می‌داد و در نهایت این آدم‌ها بودند که از تهران عبور می‌کردند و مثل سایرین اسیر زرق و برق و رنگ و لعاب و تفاخر باقی نمی‌ماندند، البته قصه و لهجه شمالی آدم‌ها آن موقع خیلی سر و صدا کرد اما به دنبال نیت خیر کارگردان ختم به خیر شد. چند آدم محترم، پشت یک کامیون نارنجی رنگ برای آدم‌هایی که حوصله‌شان سر رفته و فشار خنده خونشان افتاده، از پشت صفحه شیشه‌ای شکنجه می‌شوند و آوارگی می‌کشند و با لهجه و ساده دلی، آن‌ها را به خنده وا می‌دارند. واقعیت امر، آن موقع که کام ما را شیرین می‌کرد، هم تلخ بود، آن‌ها مدت‌ها در شهر آواره بودند و از جایی به جای دیگر می‌رفتند و شهر پایتخت با ظاهری گول‌زننده و باطنی بی‌رحم و خشن لحظه به لحظه بیشتر در برابرشان رخ می‌نمود و چهره واقعی خود را نشان می‌داد. این داستان به دنبال نقد فضای پر‌تجمل شهری و شنیدن «آوای خوش دهل از دور خوش است»، بود و مردمی‌که به حال و هوای مسموم تهران عادت داشتند با استقبال از سمیمیت! این سریال باعث موفقیت آن شدند.

به دنبال این موفقیت، داستان این خانواده شمالی با ترکیب دو دختر بچه و یک پیرمرد زوار در رفته و یک پسر خاله ناموفق در ازدواج در کنار زن و شوهری شمالی ـ تهرانی در سال‌های بعد هم تکرار شد، اما سال به سال داستان‌های آن کوتاه‌تر و بخش تمسخر لهجه و اسم گذاشتن روی آدم‌ها، و سوء استفاده از محیط روستایی بیشتر شد. تکیه کلام‌ها، طنز‌ها، شوخی‌ها و مزه‌پرانی‌ها جریان می‌گرفت و در جان کلام مردم کوچه و بازار می‌ریخت. مدتی در بین مردم باقی می‌ماند و بعد مانند حبابی از بین می‌رفت و سال بعد دوباره با یک مشت حباب دیگر به خانه‌ها می‌رسید. رفته رفته از ارزش داستان‌ها کاسته شد و سریال در طول نوروز فقط مزه‌پرانی‌ها و کلفت‌گویی‌هایی پیرامون سفر و زن گرفتن پسرخاله و دروغ و سوء استفاده و کشتی گرفتن نقی و شورای شهری هما و... پیش می‌رفت و اکثر مواقع به مدد طرح یک مشکل تا انتها پیش می‌رفت. عدم حضور برنامه‌های جالب و سرگرم کننده و سریال‌های طنز در این میان بی‌تأثیر نبود و بی‌رقیب ماندن این سریال و پرداختن به وجه طنز مسائل درگیر جامعه در آمار مخاطبین تأثیر داشت.

امسال یعنی سال 97 این سریال به تهیه کنندگی سازمان سینمایی اوج از مدت‌ها قبل اخبار جسته و گریخته‌ای مبنی بر متفاوت بودن و کلید خوردن آن در ترکیه را تبلیغ می‌کرد. سریال با تصادفی که با معجزه می‌شود از آن جان سالم به در برد شروع شد و بعد آرام و آهسته به مزه‌پرانی‌ها و طنز‌های سر‌دستی ادامه داد زیاد شدن رقص‌ها و بزن و به کوب‌های با علت و بی‌علت سریال فقط برای پر کردن آنتن تلویزیون و نگه داشتن مخاطب بود که در برابر کم شدن آن هم عده‌ای واکنش نشان دادند که چرا هوای مردم را در تماشای یک شو شبانه ندارید؟! مگر نمی‌بینید که مردم چقدر افسرده و ناراحت هستند؟ گویا تنها درمان و دوای درد مردم در همین بالا و پایین پریدن‌ها‌ست! و مشکلاتشان حل می‌شود!

سریال در ادامه با گوشه چشمی به ترامپ و متلکی به دولت مستقر فعلی در پاستور و تو زرد از آب درآمدن و گول خوردن از طریق شکلاتی به اسم برجام، مسیر سازمان اوجی خودش را نشان داد! اما با ورود به شهر ترکیه سریال بیشتر تبدیل شد به یک مستند تبلیغاتی برای هتل‌ها، رستوران‌ها و شهرهای ترکیه و در حد یک شو تبلیغاتی سفارشی پایین آمد! تا حدی که یکی از بازیگران عملا مجبور به اعتراف گونه‌ای ساختگی بر همین مبنا شد که راست و دروغش معلوم نبود. هرچند که به گفته عوامل قرار بود این بخش مشکلات قاچاق کالا را نشان دهد و روی دیگری از بهشتی را به تصویر کشد که برخی برایش سر و دست می‌شکنند اما به طرز محسوسی جنبه تبلیغی آن بیشتر در بین مخاطبین حس می‌شد.

این سریال در این قسمت به نوعی هنجار‌شکن هم محسوب می‌شد چرا که به راحتی و با این‌که تحت نظارت یک سازمان سینمایی با پیشینه مشخص! بود در کمال تعجب برای بار اول از الفاظ و روابط ممنوعه مانند دوست دختر و جاس فرند و بوی فرند و خوردن مشروبات الکلی مقابل دوربین... پرده برداشت و چاقویی که دسته خودش را نمی‌برید، هنجار‌شکنی کرد و به رسم سنت نگه داشتن حرمت خانواده و نیالودن فضای دورهمی ایمن، پشت کرد!

و ما را با ای کاش‌هایی همچون ای کاش اوج دقت بیشتری می‌کرد و... تنها گذاشت. زیرا قطعا در اوج کارشناسانی وجود دارند که هوای احوال خانواده‌ها‌یی را که رسانه ملی را محیطی امن می‌پندارند، دارند.

اما در ادامه و در قسمت‌های پایانی در حالی که داستان تا حد زیادی افت کرده بود و عوامل و برخی مدعی‌العموم‌های فضای مجازی، این افت را پای سانسور رقص و پای‌کوبی و صحنه‌های رمانتیک من در آوردی می‌گذاشتند که غالبا تکه‌هایی از آن سر از شبکه‌های مجازی در می‌آورد و به سمع و نظر مردم می‌رسید! فارغ از این‌که حوصله مردم از این همه تبلیغات بی‌مورد سر رفته بود و بخش فرهیخته جامعه که حالا به فراخور اوقات فراغت پای تلویزیون می‌نشستند، نمی‌خواستند وقت مبارکشان را صرف تماشای بیهوده کشور دوست و همسایه کنند. به هر حال سریال بعد از افت و خیز‌های بسیار دوباره با تدبیری کارآمد، سر بلند کرد و به یک داستان درست و درمان گره خورد و توانست مردم را جذب کند. داستان مدافعین عزت، ناموس و شرف، داستان قرار گرفتن در جایگاه مردان بی‌همتایی که برای دفاع از عزت‌شان کیلومترها آن طرف‌تر از کانون گرم خانواده علیرغم هجمه برخی هم‌وطنان و هنرمندان و سیاست‌مداران و صاحب نظران نان به نرخ روز خور، می‌جنگند.

از حق نگذریم تمام این سریال یک طرف و به شماره افتادن نفس مخاطبان مخالف و موافق جنگ در مناطق تحت اشغال داعش یک طرف! این سریال نشان داد در اوج خنده هم می‌تواند جنگ شود مثل زندگی معمولی و اصل تجاوز همین است، وقتی که از خنده و خوشی سرمست شدی حواست به آب و خاک و ناموس هم باشد. نشان دادن دو روی سکه فضای سخت تهاجم و تجاوز به آب، خاک و ناموس یکی از کارهایی بود که این سریال می‌توانست با جایگاهی که در میان مخاطب داشت به خوبی انجام بدهد و حق مطلب را ادا کند و این چنین حتی مخالفین را هم پای تماشا و درک التهاب این شرایط نگاه دارد.

حقیقت هم همین است در حالی که هر کدام از ما زندگی معمولی خود را مثل معمولی‌های این سریال داریم، می‌توانیم در شرایط سخت و غیر معمولی قرار بگیریم. برخی نقد کرده بودند که ای بابا داشتیم می‌خندیدم و خوش بودیم چرا حالمان را با جنگ و خون‌ریزی و دلهره گرفتید؟ واقعیت این است که همه آدم‌ها، خنده و شادی را دوست دارند و حق مسلم آن‌هاست ولی ناگهان تهاجم، تجاوز و جنگ همین‌طوری معمولی بساط خنده را ازروی لب‌ها برمی‌چیند و این فرصتی است تا بفهمیم و بدانیم همان‌قدر که خنده به ما نزدیک است جنگ و تهاجم هم دور نیست و امنیت، آرامش و خندیدن پای تلویزیون امروز ما مدیون همین مبارزات غیرتمندانه است که از افراد معمولی، آدم‌های قهرمان غیر‌معمولی و شجاع می‌سازد که از جهنم تبلیغات کورکورانه و دروغ به بهت دفاع از شرف و ناموس می‌روند. اگر چه باید زودتر و بهتر از این قصه دفاع را از زبان مدافعین شریف حرم نقل می‌کردیم اما با تمام کمبود‌ها و کاستی‌ها، این شب‌های آغازین سال 97 مزین شد به بغض‌هایی که از جنس بنجل قاچاق و بدبخت شدن کارگر داخلی و خنده‌ها و شوخی‌های سر دستی بود و در ادامه در حد توان به درجه شجاعت دفاع از شرف و ناموس نایل شد.

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: