فاطمه نیکبخت
بچه که بودم وقتی پای تماشای کارتونها مینشستم و غرق در دنیای جذابشان میشدم، همیشه حس کنجکاویام در حال جنب و جوش بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت... دلش میخواست از همه چیز سر دربیاورد... مثلا دوست داشت بداند مخمل آن گربه بدجنس خانه مادربزرگه چطور صحبت میکند؟ یا خانواده دکتر ارنست چه جور ساخته شده است؟ خلاصه آنکه سر درآوردن از پشت صحنه کارتونها جز آرزوهای کودکی من بود و فکر میکنم خیلی از شما هم در داشتن این آرزوی کودکانه با من شریک بودید ... اما هر چه قدر بزرگتر شدم دیگر خبری از یک آرزو نبود ولی هنوز آن کنجکاوی شیرین در پس ذهنم حضور داشت و بیشتر از آنکه مشتاق دیدن سریالها، فیلمها و برنامهها باشم دوست داشتم بدانم در پشت صحنهها آنها چه میگذرد... این حس در من رشد کرد تا اینکه امسال تصمیم گرفتم یک بار هم خودم دست به کار شوم و پرده از پشت صحنه یک کار بردارم... یک سالی میشود که بخت با من یار بوده و توفیق این را داشتم که در کنار دوستان عزیز نویسنده مجله باشم و در سر و ساماندهی داستانها کمکی برسانم... مطمئنا در این مدت که با دنیای پرهیجان داستانهای مجله ما همراه بودید دوست داشتید با پشت صحنه آنها، یعنی با کسانی که با قلم توانای خودی این آثار را آفریدند آشنا شوید، به همین خاطر تصمیم گرفتم گفتگویی با برخی از نویسندگان خوب مجله ترتیب دهم و شما را با آنها آشنا کنم... با ما همراه باشید.
ـ نوشتن از چه زمانی شروع کردید؟
ـ چطور با مجله زنروز آشنا شدید؟
ـ از بین شخصیتهای مشهور داستانهای دوران کودکی کدام را بیشتر دوست دارید یا در خاطرتان مانده است؟ چرا؟
ـ به نظرتان مهمترین ویژگی یک نویسنده خوب چیست؟
ـ سوژههای داستانهایتان را چطور پیدا میکنید؟
ـ در حال حاضر آثار کدامیک از نویسندگان را بیشتر میپسندید و دوست دارید؟
ـ از بین داستانهای خودتان که در مجله زنروز به چاپ رسیده کدامیک را بیشتر دوست دارید؟
ـ برای کسی که علاقهمند به نویسندگی هست چه توصیهای دارید و به نظرتان چه مسیری را باید دنبال کند؟
ـ یک کتاب خوب برای مطالعه در ایام نوروز معرفی کنید.
ـ آیا خاطرهای از روزهای همکاریتان با مجله زن روز دارید؟
ـ یک جمله یا یک بیت شعر زیبا به خوانندگان خوب مجله ما هدیه دهید.
مهری سراییفر اولین نویسنده خوب مجله ماست که از سال 78 به جمع نویسندگان مجله ما پیوسته و تا امروز شما داستانهایی مانند «هیئت زورناها»، «هزینه تماشای تلویزیون»، «شاسی بلند» و... به قلم توانای او در مجله زن روز خواندهاید. او که فارغالتحصیل مقطع کارشناسی رشته علوم گیاهی از دانشگاه ارومیه است اولین نفری است که از دنیای نویسندگیاش برایمان سخن گفته است:
1. علاقه به نوشتن از همان دوران بچگی در وجودم بود. من هم مثل مجید قصههای مجید ساعتهای انشا را خیلی دوست داشتم. در دوران مدرسه اگر بچهها میخواستند برای مسئولان مدرسه پیشنهاد یا متنی بنویسند، جمع میشدند و پیشنهادات را میدادند اما مرحله نوشتنش را من انجام میدادم. در دانشگاه هم همینطور بود. تا سال 72 بیشتر در زمینه شعر فعالیت داشتم و در چند همایش ادبی هم شرکت کردم اما آشنایی با مجله باعث شد در زمینه نویسندگی کارم را ادامه دهم. از سال 86 در کلاسهای نقد و داستاننویسی آقای فتاحی و بعد هم استاد سرشار که در حوزه هنری برگزار میشد، شرکت کردم. تقریبا این کلاسها چهارسال طول کشید که واقعا مفید و سازنده بود و مباحثی چون اصول داستاننویسی و نقد داستان را در آنجا یاد گرفتم. داستانهای ما در مجله خود حوزه هنری چاپ میشد و بعد هم در جشنوارههای مختلف دفاع مقدس و انقلاب شرکت کردم. همان زمان برای جشنواره انقلاب یک داستان 120 صفحهای نوشته بودم که قرار بود چاپ شود اما به توافق نرسیدیم.
2. از همان دوران قدیم مجله زنروز را میشناختم و به خاطر الگوهای خیاطیاش به آن علاقه داشتم. خیلی وقتها با دخترخالههایم جمع میشدیم، الگوهایش را درمیآوردیم و لباس میدوختیم اما بعد از ازدواجمان از هم دورافتادیم و کمتر فرصت این دورهمیها را داشتیم. کمکم که کار نوشتن را شروع کردم، از آنجایی که بیشتر اوقات شخصیت اصلی داستانهایم یک زن بود، ترجیح میدادم با مجلهای مانند زن روز کار کنم. هنوز هم همین احساس را دارم و با اینکه با مجلههای دیگر هم همکاری میکنم ولی روی مجله زن روز تعصب خاصی دارم. خلاصه کار با مجله را از سال 78 شروع کردم. یک داستان به نام «راه و رسم فرشتهها» برای مجله ارسال کردم و خیلی پیگیر شدم تا بلأخره خبر تأیید داستانم به من اطلاع دادند و گفتند قرار است چاپ شود. بعد از این داستان دیگر ارتباط من با مجله ادامه پیدا کرد.
3. فکر میکنم همه با داستانهای«هانس کریستین آندرسن» آشنایی داشته باشند چون جزو اولین کتابهایی که برای بچهها خوانده میشود. من هم اولین کتاب داستانی که خواندم دختر کبریت فروش این نویسنده بود که خیلی آن را دوست داشتم. بعد از آن هم کتابهای دیگر از او خواندم و هر چقدر بزرگتر شدیم داستانها و رمانهای سنگینتر و قویتر را مطالعه میکردیم. آن زمان مصادف شده بود با اوایل جنگ و کتاب به راحتی گیر نمیآمد. ما پول توجیبیهایمان را جمع میکردیم با آن کتابهای دست دوم میخریدیم. گاهی اوقات هم از کتابخانه مسجد کتاب امانت میگرفتیم. خلاصه آنکه از مطالعهه کتاب هیچوقت دور نبودیم.
4. به نظر من نویسنده مانند معلمی است که دارد با شاگردش صحبت میکند و چیزی را به او انتقال میدهد، یعنی نویسنده باید از زبان بشر صحبت کند. بر همین اساس نیاز به مطالعه زیاد دارد. نویسنده باید واقعبین باشد و طبق سلیقه شخصیاش چیزی را ننویسد. معمولا هم کتابهایی به دل ما مینشیند و حرفش را قبول میکنیم که حرف صادقانه و واقعبینانه زده باشد. پس به نطر من عادل و صادق بودن از مهمترین خصوصیات یک نویسنده خوب است.
5. همهجا یعنی زندگی روزمره، ارتباطات اجتماعات و حتی مشکلاتی که در زندگی هر کسی پیش میآید جزو سرمایههای یک نویسنده برای نوشتن است. یعنی بعضی وقتها تا کسی اتفاقی یا موقعیتی را تجربه نکرده باشد، نمیتواند از آن بنویسد. بنابراین سوژه تمام آن چیزهایی است که در اطراف ما هست. همه آنها میتوانند دستمایه نوشتن باشند و بقیه ماجرا به هنرو پرورش دادن وخلاقیت نویسنده بستگی دارد.
6. این روزها نویسنده مورد علاقه من «ای.ال.دکتروف» است. اگر همین الان کتابی از او به دستم برسد با اشتیاق مشغول خواندنش میشوم. نوشتههای او بسیار جهانشمول است و نگاه مثبتی دارد و مشکلات جامعه خودش که در جوامع دیگر هم پیدا میشود به خوبی بیان کرده است. در بین نویسندههای ایرانی هم ساختار نوشتههای آقای بایرامی را خیلی دوست دارم.
7. من داستانهای انقلابی خودم را خیلی دوست دارم، به خاطر اینکه آنها را با جان و دل نوشتم و برای نوشتنشان خیلی مطالعه کردم. البته تجربه دوران کودکی من که همزمان با این دوران بود روی این نوشتهها تأثیر داشته است.
8. معرفی کتاب بستگی به سلیقه افراد دارد اما اگر من بخواهم براساس نظر خودم کتابی معرفی کنم از کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» نام میبرم که به نظرم کتاب فوقالعادهای است. کتابهای اینیاتسیو سیلونه نویسنده ایتالیایی که معمولا داستانهای انقلابی مینویسد هم کتابهای خوبی است.
9. اولین قدم این است که فرد عشق به نوشتن داشته باشف چون این عشق باعث میشود داستان، نویسنده را دنبال خودش بکشاند و باعث پر و بال گرفتن قصه و شخصیتهای داستان شود. نکته بعدی این است که فرد خلاقیت داشته و اهل مطالعه باشد. مطالعه به انسان کمک میکند از تکنولوژی روز عقل نیفتد و با شیوههای جدید نوشتن آشنا شود و بتواند آنها را تجربه کند. در حال حاضر یک سری داستانها وجود دارند به اسم نانموده که اگر یک داستاننویس قدیمی آن را بخواند شاید بگوید این داستان نیست بلکه بیشتر شبیه یک گزارش است. ولی باید بدانیم این مدل داستاننویسی در حال حاضر درادبیات جهان بسیار مورد استفاده قرار میگیرد. کلاسهای داستاننویسی هم به فرد بسیار کمک میکنند تا به صورت اصولی فن نوشتن را یاد بگیرد.
نویسنده نامآشنای بعدی مریم جهانگیری زرگانی است. او در روز بیست و ششم آذر ماه سال هزار و وسیصد و شصت به دنیا آمده و بعد از گرفتن مدرک دیپلم، به صورت آزاد سطح یک حوزه علمیه را گذرانده است. در حال حاضر هم مشغول گذراندن دورههای آموزش زبان انگلیسی و عربی میباشد و نویسندگی را هم با عشق و علاقه دنبال میکند. حتما بارها نام او را در مجله ما خواندهاید و دوست دارید با این نویسنده خوبمان بیشتر آشنا شوید، پس زیاد معطلتان نمیکنم:
1. از ابتدای نوجوانی به صورت جسته و گریخته مینوشتم. بعضی مطالبم در نشریات مختلف چاپ شدند اما کارم را به طور جدی با مجله کیهان بچهها شروع کردم که البته خیلی ادامه پیدا نکرد. بعد از مدتی همکاریام با مجله زن روز شروع شد.
2. حتی قبل از اینکه نویسندگی را شروع کنم، خواننده مجله زن روز بودم. تا سال هشتاد و یک فقط داستانهای کودکانه مینوشتم تا اینکه تابستان همان سال داستان کوتاهی با موضوعی خانوادگی نوشتم و برای مجله فرستادم که موردپسند واقع شد و به چاپ رسید و همین شد سرآغاز آشنایی و همکاری من با مجله زن روز.
3. دخترک کبریت فروش را دوست داشتم. خب بچه مظلومی بود، مادر نداشت و از جانب پدرش هم مورد کودکآزاری قرار میگرفت! آخر هم گوشه خیابان از سرما فوت شد. وقتی در عکسهای کتاب میدیدم که دخترک از پشت پنجره خانهها خوشبختی بچههای دیگر را می بیند و حسرت میخورد، خیلی دلم میسوخت. گاهی که پدر و مادر عزیزم به خاطر اشتباهاتم، مرا دعوا میکردند، خودم را جای دخترک کبریتفروش میگذاشتم و کلی گریه میکردم! واقعا عالمی داشتم با آن کتاب و آن دخترک.
4. یک نویسنده خوب اول از همه باید خلاقیت ذهنی داشته باشد. باریکبینی و توجه به ماجراها و اتفاقاتی که دیگران به آن توجهی ندارند، پشتکار، حوصله فراوان و قدرت تخیل بالا از دیگر خصوصیات یک نویسنده خوب است
5. ایدهها همه جا هستند. در خانه، در خیابان، درمسجد، در اتوبوس، در مهمانیها، در فضای مجازی و... فقط باید بلد باشیم آنها را پیدا کنیم. گاهی گوش کردن به حرفهای دو نفر که در اتوبوس با هم درددل میکنن یا دیدن آدمی که در فکر است یا رفتار عجیب میکند، ایدهای برای نوشتن به من میدهد. گاهی حتی از بین شوخیهای اعضای خانواده با همدیگر یا اخبار تلویزیون و رسانههای مجازی سوژه داستانهایم را مییابم.
6. از بین نویسندههای ایرانی که به نوشتههایشان علاقهمندم، رضا امیرخانی رتبه اول را دارد. جلال آلاحمد، محمدرضا بایرامی و هوشنگ مرادی کرمانی در رتبههای بعدی قرار دارند. از نویسندههای خارجی هم به نوشتههای فردریک بکمن، گری دی اشمیت، ارنست همینگوی و فئودور داستایوفسکی علاقه دارم.
7. داستان هیئت بیداردلان که محرم چند سال پیش چاپ شد را دوست داشتم.
8. اگر کسی استعداد ذاتی داشته باشد، تنها پیشنهادم خواندن و خواندن و خواندن است. رمانهای خوب و ضعیف و حتی بد را باید خواند. حتی نوشتههای روی کاغذهای تبلیغاتی، قوطیهای رب و کنسرو و دیوارنویسیها را هم نباید از دست داد. چون نویسنده باید گنجینه لغات غنی و پر و پیمانی داشته باشد. بعد از این هم نوشتن مداوم، داشتن پشتکار، خسته و ناامید نشدن بسیار کمککننده است. شرکت در دورههای آموزشی و کلاسهای نقد هم میتواند موثر باشد. اما توصیه میکنم آثارشان را خیلی هم در معرض نقد و قضاوت قرار ندهند.
9. «ر ه ش» رضا امیرخانی و «مردی به نام اُوِه» فردریک بکمن را پیشنهاد میکنم.
10. سالهای اول همکاری با مجله، داستان بلندی نوشتم به اسم «کوله بار» که خیلی پر کشش و جذاب بود. البته به نظر خودم! اما دبیر وقت نظرشان این بود که روند ماجراهای داستان منطقی نیست و داستان را رد کردند. چقدر ناراحت و سرخورده شدم بماند! یکی دو سال بعد، یک روز گوشه صفحهای که مخصوص داستانهای دنبالهدار بود، دیدم نوشته شده از هفته آینده منتظر داستانی بسیار جذاب و هیجانانگیز باشید! هفته بعد، وقتی با شوق و ذوق سراغ آن صفحه مجله رفتم، در کمال ناباوری دیدم داستان «کوله بار» را به چاپ رساندند! خدا میداند چقدر در آن لحظه ذوق کردم.
11. ای چشمه نور انشعاباتت کو، ای خانهات آباد خراباتت کو، در شهر نشانهای ز تبلیغ تو نیست، ای عشق! ستاد انتخاباتت کو..»
نوبتی هم باشد، نوبت سیده مریم طیار از دیگر نویسندگان خوب مجله است که به تازگی داستان ادامهدار «قلههای افتخار» او را با هم در مجله خواندیم. او که تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی در رشته مدیریت ادامه داده، هفت سالی میشود که به صورت جدی نویسندگی را شروع کرده است. بگذارید ببینیم او چه حرفهایی برای گفتن دارد.
1. اولین نوشتههایم مربوط به دوران کودکی است. دوازده ساله بودم که تحت تأثیر مجلاتی که در خانه با بچههای خانواده میخواندیم، به نویسندگی علاقهمند شدم. یک اسم یا موضوع را وسط میگذاشتیم و هر کداممان سعی میکرد راجع به آن داستانی بنویسد. یادم است یکی از آن اسمها «زرافه گردندراز» بود و یکی دیگرش هم «تخم مرغ گندیده». سرگرمی جذابی بود. هم تخیلمان شکوفا میشد و هم چند داستان جدید دستمان میآمد! با توجه به تفاوت سنی و تفاوت نگاه هر کداممان به زندگی، آن داستانها فضاهای متفاوتی هم داشتند. واقعا روزگار بسیار شیرینی بوداین علاقه به نویسندگی از همانوقتها در بنده بود و در کنار خودش عطش مطالعه را هم داشت. بیشتر از همه به دنبال داستان و ماجرا بودم. در هر نوع کتابی دنبال این میگشتم که ماجرای هیجانانگیزی پیدا کنم. کتاب علمی زیاد میخواندم. شوق داشتم بدانم دانشمندان چطور و از چه راهی به آن علوم دست پیدا کردهاند؟ و در پس علوم به ظاهر پیچیده چه ماجراهای شگفتانگیزی پنهان شده است؟ در دوره نوجوانی خیلی سراغ نوشتن نرفتم و بیشتر به کتاب خواندن مشغول بودم. کتابهای ژولورن مهمترین کتابهایی بود که در آن دوره خواندم و تحتتأثیر نبوغ و تخیل فوقالعاده نویسنده قرار گرفتم. کتابهایش با همه آن کتابهایی که در دسترسمان بود فرق داشت و میل به خوانش داستانهای هیجانانگیز را در من ارضا میکرد. وقتی دبیرستان تمام شد و ایام دشوار کنکور فرا رسید، در همان ایام پشت کنکوری باز دست به قلم شدم و چیزهایی نوشتم. داستانهایی برای کودکان در فضای روستایی که خیلی از آنها به خاطر مشغول شدن به کنکور و دانشگاه همانطور نیمنوشته باقی ماند. در دوره دبیرستان و سالهای بعد از آن هم چند کتاب قطور از آسیموف خواندم که همانها با پیشزمینه کتابهای ژول ورن، باعث علاقمندیام به ژانر علمی تخیلی شد. سالها بعد و پس از تجربه چند کار و فعالیت مختلف، در سال 89 تصمیم قطعی بر نویسندگی تماموقت گرفتم و برای اینکار از جشنوارههای مختلف کوچک و بزرگ شروع کردم. چند سالی مشغولِ به اصطلاح جشنوارهبازی بودم و چند جایزه کوچک هم گرفتم ولی دیگر جشنواره راضیام نمیکرد.
2. اولین همکاریام با مطبوعات چند ماه بعد از حضورم در جشنواره مطبوعات در سال 93 کلید خورد. با چند مطلب طنز سیاسی ـ اجتماعی مهمان نشریه طنز و کاریکاتور بزنگاه شدم و همانجا بود که احساس کردم خیلی بیشتر از اینها میتوانم. بعد از بزنگاه با چند نشریه کودک و نوجوان هم همکاریام آغاز شد. خیلی دوست داشتم با یک نشریه بزرگسال بخصوص در زمینه داستان همکاری کنم که خوشبختانه در نمایشگاه مطبوعات سال 95 این همکاری هم شکل گرفت. به خاطر سر زدن به مجله کیهانبچهها به غرفه مؤسسه کیهان رفتم که یک دفعه میز هفتهنامه زن روز را آن کنار دیدم. زن روز را از دو سال قبل و از طریق کتابخانهای که عضوش بودم میشناختم ولی گمان میکردم اسامی نویسندگان متعدد در هر شماره اجازه نخواهد داد من هم به نویسندگانش اضافه شوم! خلاصه اینکه در آن روز بخصوص که دقیقا یادم هست سهشنبه 18 آبان ماه 95 بود؛ چشمم روی میز زن روز در نمایشگاه قفل شد و با دیدن صندلی خالی مسئول مجله آه بلندی از نهادم بلند شد! مسئول مجله نبود ولی مسئول مهربان کیهانبچهها دفتر زن روز را در اختیارم گذاشت و در آن دفتر ضمن اعلام علاقهمندی به همکاری، شماره تماس گذاشتم. حدود دو هفته بعد تماس گرفتند و قرار شد نمونه کار بفرستم. بعد از ارسال نمونه کار هم حدود بیست روز بعد دبیر بخش داستان سرکار خانم ولی حصاری با من تماس گرفتند و همکاریام با این مجله آغاز شد.
3. شخصیتهای داستانهای کودکی برای من جوری نبودند که بخواهم ارتباط خیلی صمیمی با آنها برقرار کنم اماکتابهای ژولورن از همان دوران کودکی علاقه من به ادبیات را تثبیت کرد. هم ماجراجویی شخصیتها خیلی زیاد بود، هم با کتابهایی که آن زمان میخواندیم، تفاوت زیادی داشت. شاید یکی از دلایل علاقه من به داستانهای علمی تخیلی به خاطر همین خواندن داستانهای ژولورن بود و حتی این مسأله باعث شد من اولین داستانهایم را با سبک علمی ـ تخیلی بنویسم.
4. به نظر من مهمترین خصوصیت یک نویسنده دغدغهمندی اوست . او باید این دغدغه را به درستی هدایت کند و صادقانه در نوشتههایش انعکاس دهد. البته به این معنا نیست که لزوما حقیقت را همانطور که هست به تصویر بکشد مثلا بخواهد تلخیها را بدون ارائه راهحل بیان کند.
5. سوژهها را به چند طریق پیدا میکنم. دیدهها و شنیدهها، اخبار، مطلبی که از کسی در اتوبوس شنیدم، یک شی، حتی یک حادثه میتواند ایدهای برای یک داستان به من بدهد. البته این موارد را معمولا با تخیل خودم میپرورانم. خیلی از مواقع فقط اصل سوژه را از این راه به دست میآورم و 80 درصد ماجرا را با تخیل خودم تغییر میدهم. گاهی اوقات هم حوادث زندگی خودم را در قالب داستان به تصویر میکشم که اینجا هم عنصر تخیل و تغییر داستان دخیل است.
6. من چند سالی است که به کارهای آقای بایرامی علاقه دارم و سبک نوشتاریشان را به جهت نوع شخصیتپردازی و فضاسازی میپسندم. داستانهایشان را خیلی ملموس مینویسند. کتابهای اخیرشان در حوزه دفاع مقدس مخصوصا کتاب خط تماس خیلی فوقالعاده است. من قبلا که خیلی کار نویسندگی انجام نمیدادم هر زمان که میخواستم نوشتن را شروع کنم یک کتاب از ایشان میخواندم که باعث میشد حس کنم من هم میتوانم بنویسم.
7. داستان «مسیح من» که درباره حضرت امام خمینیره نوشته بودم را خیلی دوست دارم. چند وقت پیش دوباره این داستان را خواندم و منقلب شدم و این حس خیلی خوبی است که آدم از نوشته خودش منقلب شود. داستان دستمزد را هم دوست داشتم چون در حقیقت براساس یک حدیث نوشته شده بود.
8. نویسندگی نیاز به یک استعداد اولیه دارد البته به نظر من همه تا حدی این استعداد را دارند مهم این است که فرد این استعداد را بشناسد و تربیتش کند. داستان خواندن در این راه بسیار کمک میکند. در مرحله بعدی میتواند با خواندن کتابهای آموزش نویسندگی کار را دنبال کند و اصول نویسندگی و دیالوگنویسی را یاد بگیرد. بعد از اینها با اعتماد به نفس شروع به نوشتن کند و نوشتهاش را در اختیار کسی قرار دهد تا بخواند و آن را نقد کند. باید تحمل شنیدن نقد را هم در خودمان پرورش دهیم تا بتوانیم انشاءالله به مرور پیشرفت کنیم.
9. به نظرم همین کتاب خط تماس آقای بایرامی کتاب بسیار خوبی است که میتوانم معرفی کنم.
10. خاطره خوبی که من از زن روز دارم برمیگردد به همان تماس اولی که از طرف مجله با من گرفته شد. 2 هفته بعد از اینکه من شمارهام را در دفتر زن روز یادداشت کردم، خانم حصاری تماس گرفتند خیلی باذوق و شوق از داستانهایم تعریف کردند و با روحیهای بسیار مثبت با من برخورد کردند. من تجربه همکاری با مجلههای دیگر هم داشتم، آنها در بسیاری از موارد خنثی با نویسندههایشان برخورد میکنند اما این برخورد برای من بسیار لذتبخش بود و مرا برای ادامه همکاری تشویق کرد.
11. حسبنا الله و نعم الوکیل.
معصومه کرمی متولد فروردین ماه 54 نویسنده خوب دیگری است که در این گفتگو پای صحبتهایش نشستیم و او برایمان اینگونه تعریف کرد:
1. جالب است بدانید من در دوران مدرسه حتی انشا نوشتن هم بلد نبودم و همیشه انشاهایم را برادرم برایم مینوشت. تا اینکه موقع امتحانات رسید. وقتی برگه امتحان انشا را به من دادند، دست و پایم را گم کردم اما بعد از مدتی دیدم چارهای نیست و مشغول نوشتن شدم که توانستم نمره 18 بگیرم. سالها از این ماجراها گذشت تا اینکه در سال 90 من دچار یک بیماری شدم و چون پدرم هم بر اثر بیماری شبیه آن فوت کرده بودند، احساس میکردم من هم به زودی میمیرم. پدرم اهل نوشتن بودند و یک کتابخانه بسیار بزرگ پر از کتاب داشتند. به خاطر همین ما از همان بچگی دسترسی به کتاب داشتیم و البته پدرم هم همیشه برای ما مجله کیهان بچهها میخرید، بزرگتر هم که شدیم مجله زن روز و کیهان ورزشی جای آن را گرفت. پدرم که کتاب جدیدی میگرفتند همیشه بین من و خواهرم سر اینکه چه کسی زودتر آن کتاب را بخواند دعوا میشد. خلاصه آنکه بعد از آن که فهمیدم بیمار هستم، یک شب خواب پدرم را دیدم، صبح که از خواب بلند شدم یک حس غریبی داشتم و دلم میخواست شروع به نوشتن کنم. همانطور که در فکر بودم از پشت پنجره اتاق پرواز پرندهها را تماشا میکردم. یک لحظه احساس کردم مطالبی به ذهنم آمده، سریع رفتم دفتر یکی از بچههایم را برداشتم و مشغول نوشتن شدم. تا ظهر که فرزندانم از مدرسه برگردند یک داستان کوتاه نوجوان نوشتم و وقتی انها آمدند برایشان خواندم. بعد از آن نوشتن داستان را ادامه دادم.
نمیدانستم اصول نویسندگی راه و روشی دارد، فکر میکردم چون نوشتههایم به نظر خودم خیلی جالب است، حتما مورد پسند واقع میشود. خلاصه یک روز رمانی که برای کودک و نوجوان نوشته بودم را به کانون پرورش فکری نوجوان بردم تا برایم چاپ کنند اما از طرف آنها رد شد که خیلی ناراحت شدم. خیلی سردرگم بودم تا اینکه برادرم یک کلاس نقد داستانهای کودک و نوجوان را برایم پیدا کرد. وقتی در آن کلاس قسمتی از داستانم را خواندم یکی از افراد که اتفاق آدم نامآشنایی هست گفت: چرا مانند دهه 80 میلادی داستان نوشتید؟! در همان کلاسها، به طریقی با خانم تجار که از نویسندگان خوب کشورمان هستند آشنا شدم و فهمیدم ایشان کلاسهای داستاننویسی دارند. من هم از خداخواسته خیلی سریع برای ثبتنام اقدام کردم و به این طریق با اصول داستاننویسی آشنا شدم.
2. از طریق خانم تجار به مجله معرفی شدم. 3 نمونه کار فرستادم بعد از مدتی با من تماس گرفتند و درخواست روزمه کردند. خلاصه سال 93 دو تا از داستانهایم به نام «باران» و «رسم زمانه» به طور همزمان در مجله به چاپ رسید و همکاری من با مجله آغاز شد.
3. یکی از داستانهای که ما با آن خاطره زیاد داریم، انیمیشن مهاجران بود که براساس یک رمان ساخته شده است.من و خواهرانم خودمان را جای شخصیتهای این داستان قرار میدادیم و بازی میکردیم.
4. صداقت در کار یکی از مهمترین ویژگیهای یک نویسنده خوب است.
6. من نوشته خوب را دوست دارم و برایم فرقی نمیکند چه نویسندهای آن را نوشته باشد.
7. دریچهای به سوی نور داستانی بود که دوستش داشتم.
8. اولین نکته علاقه و دوست داشتن است. بعد از این او حتما باید به دنبال فراگیری اوصل داستاننویسی برود. چون در غیر این صورت نمیتواند براساس اصول دقیق بنویسد و خیلی از زحماتش هدر میرود.
9. من کتاب ناتور دشت را به خوانندگان خوب مجله برای خواندن پیشنهاد میدهم.
11. سرسبزترین بهار تقدیم تو باد/ آواز خوش هزار تقدیم تو باد/ گویند که لحظهای است روییدن عشق/ آن لحظه هزار باد تقدیم تو باد
حتما داستان طنز «دندان مصنوعی» یا داستان کوتاه غمانگیز «شهرآهنی» را به خاطر دارید، نفر بعدی که به سراغ او رفتیم کسی نیست جز معصومه تاوان نویسنده خوب این دو کار. او متولد 30 شهریور سال 69 است که براساس گفته خودش به دلیل عجله مادر، شناسنامهاش را در تاریخ زودتری گرفتند تا سریعتر راهی مدرسه شود. آن هم مدرسه رفتنی پر ماجرا. اما او از دنیای نویسندگیاش اینگونه برایمان تعریف کرده است:
1. رشته تحصیلی من ادبیات فارسی بود و از همان دوره دانشجویی به نوشتن داستان رو آوردم.
2. سالهای آخر دانشگاه برای همه مجلهها داستانهایم را ارسال میکردم. آن زمان ایمیل و اینطور چیزها رواج نداشت و باید با پست و نامه این کار انجام میشد. یک داستان هم برای مجله زن روز ارسال کردم. آن زمان من در خوابگاه بودم. برای هر دانشجویی که نامه میآمد پشت شیشه نگهبانی خوابگاه اسم او را میزدند. کار هر روزم این شده بود که هر صبح سراغ اتاق نگهبانی میرفتم به امید اینکه جواب نامهام را دریافت کنم. آنقدر رفته بودم که نگهبانمان دیگر میدانست قبل از اینکه من بخواهم کاری انجام بدهم میگفت نامه ندارید و من دست از پا درازتر برمیگشتم تا اینکه بلأخره با چاپ داستان خنده چوبی کارم را با مجله زن روز شروع کردم.
3. شخصیت مورد علاقه داستانی من جودی ابوت است چون شخصیت خودم شباهت زیادی به او دارد. جودی خیلی راحت گریه میکرد من هم خیلی راحت گریه میکنم. او خیلی راحت میخندید من هم همینطور. حتی همین الان هم خیلی از دوستانم در لیست مخاطبین گوشهایشان شماره مرا به اسم جودی ذخیره کردند.
4. به نظر من نویسنده خوب کسی است که همراه مردم باشد، دردهایشان را بشناسد و بتواند با قلم زیبای خود آنها را منعکس کند.
5. من خیلی آدم خیالبافی هستم به خاطر همین اکثر سوژههایم از تخیلاتم سرچشمه میگیرند. مگر اینکه دیگر تخیلی نداشته باشم بخواهم از دردهای جامعه و اتفاقاتی که در دور و برمان میافتد داستانی بنویسم.
6. من به نوشتههای آقای هوشنگ مرادیکرمانی علاقه دارم.
7. همه داستانهایم را دوست دارم چون داستانهای یک نویسنده مثل بچههای او میماند. ولی داستان «آخرین مروارید» و «خنده چوبی» را خیلی دوستش داشتم.
8. به نظر من کسی که میخواهد نویسنده شود اول از همه باید قریحه این کار را داشته باشد آن وقت حتی بدون کلاس هم میتواند یک نویسنده خوب شود. البته مطالعه هم برای این راه خیلی کمک میکند.
9. من کتاب کوری را برای مطالعه معرفی میکنم. خودم برای بار دوم دارم این کتاب را میخوانم. داستان این کتاب در مورد کوری دید است منتهی یک کوری متفاوت. افراد در این مدل کوری همه چیز را سفید میبینند و نکته جالبتر آنکه این کوری واگیردار است به خاطر همین افرادی که مبتلا به این بیماری شدند در بیمارستانی بستری میشوند تا با دیگران ارتباطی نداشته باشند. از ویژگیهای این کتاب این است که شخصیتهای داستان هیچ اسمی ندارند و همه داستان برپایه توصیفات برای خواننده روایت میشود.
11. در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدنهایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم، چه غصههایی که باعث سپیدی مویم شد در حالیکه قصهای کودکانه بیش نبود، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود. به همین سادگی؛ کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم فقط او را میخواندم.
و اما برویم سراغ ماهمنیر داستانپور نویسنده 34 ساله مجله ما که متولد اسفندماه است و مدرک کارشناسی فقه و مبانی حقوق اسلامی دارد. او در زمینه فیلمنامهنویسی تبحر دارد و این روزها مشغول نگارش متن انیمیشنهای کودک و نوجوانی است که قرار است به زودی تقدیم نگاه مردم عزیزمان شود. او به سؤالات ما اینگونه پاسخ داده است:
1. نویسندگی را از هفده سالگی به صورت آماتور شروع کردم ولی متأسفانه جسارت چاپ کردن نوشته هایم را نداشتم . تنها خواننده داستانهایم خواهر و دوستانم بودند. تا اینکه از چند سال پیش به صورت حرفه ای وارد وادی نویسندگی شدم .
2. جواب به به سوال درباره آشنایی با مجله زن روز باید بگویم مگر کسی در ایران هست که مجله زن روز را نشناسد؟! من از دوران کودکی و از میان حرفای مادرم با این مجله آشنا شدم. وقتی بزرگتر شدم یکی از آروزهایم این شد در نشریهای نوشتههایم چاپ شود که روزگاری نوشتههای شهید مطهری در آن به چاپ میرسیده است و خدا را شکر الان بیشتر از سه ساله است که با مجله زن روز همکاری میکنم .
3. به نظر من نویسنده خوب کسی که هم مردمش را خوب بشناسد و هم با جامعه همراه باشد، نه اینکه از بین ابرها برای خودش سوژه پیدا کند. در واقع باید درد مردم را حس کرده و از شادی و غم آنها تأثیر بگیرد.
4. برای پیدا کردن سوژه داستانهایم بیشتر به اطراف و جامعه توجه میکنم ولی همیشه خودم هم در داستانهایم به نوعی حضور دارم حالا یا از خاطرات خودم استفاده میکنم یا از داستانهایی که افراد خانواده ام از صد سال پیش سینه به سینه به من منتقل کردند.البته به صورت کلی در نظر من نویسنده کسی است که بتواند حتی برای یک حرف الفبا که روی یک برگه نوشته شده هم داستان بسازد.
5. جودی ابوت رو خیلی دوست دارم .عشق و قدرشناسیاش نسبت به بابا لنگ دراز یا همون جرویس پندلتون برایم جذاب است.
6. از بین نویسندههای ایرانی هیچوقت نمیتوانم کسی را با جلال آل احمد و رضا امیرخانی مقایسه کنم و هر دو برام خیلی بزرگ هستند. درمیان نویسندههای خارجی هم نویسندههای بسیار خوبی وجود دارند که من سالها با خواندن نوشتههایشان زندگی کردم. نویسندههایی مثل چارلز دیکنز، دارن شان، خواهران برونته، دافنه دوموریه، جین وبستر، گیوم موسو، پائولا هاوکینز و ...اما ذهن فانتزی دارن شان، چشم واقعبین چارلز دیکنز و عاشقانههای خواهران برونته به نظرم خیلی خاص است.
7. حقیقتا من همیشه به کسانی که علاقه به نوشتن دارند میگویم: چند برابر دیگران باید کتاب بخوانید، باید حالات و شخصیت آدمها برایتان مهم باشد و سعی کنید آنها را بشناسید. در واقع یک نویسنده هم باید جامعه را خوب بشناسد، هم بتواند الگوی مناسب را به جامعه ارائه دهد.
8. داستانهای محله هفت بیجار را خیلی دوست داشتم. خیلی دلم میخواهد آن را کامل کنم و در یک کتاب به چاپ برسانم.
9. ره ش، کتاب جدید رضا امیرخانی را برای مطالعه پیشنهاد میکنم.
10. همه روزهای کار با مجله برام دوست داشتنی بوده است. فقط تنها ناراحتیام از این بابت است که چرا شبانه روز به جای 24 ساعت 48 ساعت نیست تا من بتوانم هم به دغدغه اصلیام که فیلمنامه نویسی است، برسم و هم داستانهای بیشتری برای مجله بنویسم .
11. امیرالمؤمنینعلیه السلام میفرمایند: آرام باش! توکل کن. تفکر کن و سپس آستینهایت را بالا بزن. آنوقت دستان خداوند را خواهی دید که زودتر از تو دست به کار شده است .
فرشته شهاب دارنده مدرک کارشناسی مدیریت هنری و دانشجوی مقطع ارشد رشته ادبیات فارسی، آخرین مهمان دورهمی گفتگو با نویسندگان مجله است که روایت روزهای نویسندگیاش را با هم میخوانیم:
1. من از دوران کودکی علاقه زیادی به کتاب خواندن داشتم. یادم هست همراه با کارنامه آخر کلاس اول دبستان، یک کتاب داستان به ما هدیه دادند، با ذوق و شوق خاصی آن کتاب را تا آخر خواندم. حتی بعد این همه سال نام شخصیت اصلی آن که سارا بود در خاطرم مانده است. وقتی به صفحه آخر رسیدم با خوشحالی به خودم گفتم فرشته تو اینقدر سواد پیدا کردی که خودت میتوانی کتابهای داستانت را بخوانی. در تابستان آن سال من 3 یا 4 مرتبه این کتاب را خواندم. من در دوره نوجوانی خیلی به کتابهای ژولورن علاقه داشتم و کتاب جزیره اسرار آمیز او اولین کتابی بود که در این سن خواندم. اولین باری که تصمیم به نوشتن گرفتم سال دوم راهنمایی بودم. یک روز زنگ ورزش معلممان نیامد و به ما اجازه دادند در آن ساعت کاری که دوست داریم انجام دهیم. آن روز من سر کلاس نشستم و تحت تأثیر نوشتههای ژولورن، نوشتن داستانی تخیلی با نام قلعه جادوگر را شروع کردم. وقتی تمام شد به یکی از همکلاسیهایم دادم تا بخواند و نظرش را بگوید. او گفت داستانت خیلی قشنگ است، ان را ادامه بده و بعد هم آن را چاپ کن. حرف او انگیزهای برای من شد که نوشتن را ادامه بدهم. سال دوم یا سوم دبیرستان تصمیم گرفتم یک رمان بنویسم. وقتی تمام شد با اعتماد به نفس آن را برای نشر افق فرستادم و مطمئن بودم که حتما چاپ میشود. مسئولین نشر افق در نامهای که در جواب درخواستم فرستادند نوشته بودند: اول از داستانهای کوتاه شروع کنید و برای مجلهها بفرستید، بعد به فکر چاپ شدن رمان بیفتید. من آن زمان خیلی ناراحت شدم. اما بعد از دوران دانشجویی شروع کردم به نوشتن داستانهای کوتاه.
2. یک روز خالهام به من مجله زن روز را معرفی کرد و گفت ما قبلا این مجله را به خاطر الگوهای خیاطیاش میخریدیم اما بخش داستان هم دارد اگر دوست داری، مجله را بخر و داستانهایش را بخوان. من هم این کار را انجام دادم. چندین داستان هم برای مجله ارسال کردم اما مورد تأیید قرار نمیگرفت البته مسئول وقت بخش داستان خیلی برایم وقت میگذاشتند و اشکالاتم را میگفتند تا اینکه بعد از 8 سال 9 سال بالأخره زحماتم نتیجه داد و در خرداد سال 88 اولین داستان من به نام «ماجرای من» در مجله به چاپ رسید.
3. همانطور که گفتم در کودکی عاشق داستانهای ژولورن و شخصیتهای آن بودم.
4. عقیده دارم یکی از ویژگیهای نویسنده خوب این است که زیاد به سفر برود چون در این سفرها میتواند تجربههای خوبی به دست آورد که که در نوشتن به او کمک میکند.
6 نویسنده مورد علاقه این روزهای من الکساندر دوما است. البته به صورت کلی به ادبیات و رمانهای فرانسوی خیلی علاقه دارم.
7 من همیشه اعتقاد دارم داستان بعدی داستان بهتری است بنابراین در جواب سؤالتون که بهترین داستانم کدام داستان است میگویم داستان بعدی.
8 به نظر من نوشتن یک روحیه خاص دارد. نویسنده باید روزانه بخواند و بنویسد حتی شده در حد یک خاطره یا یک جمله. درست مث غذا خوردن که حیات ما آدمها بستگی به آن دارد، نویسنده هم اگر ننویسد حیات نویسندگیاش به خطر میافتد. خواندن مدام باعث میشود ذهن و دست نویسنده برای نوشتن روان شود.
9 من برای مطالعه کتاب دزیرره را پیشنهاد میدهم که هم یک رمان عاشقانه است هم محتوای تاریخی دارد.
10 خاطره خیلی خوب من از مجله مربوط به همان بار اولی است که داستانم در مجله چاپ شد. وقتی اسمم را داخل مجله دیدم واقعا برایم خیلی شیرین بود و در پوست خودم نمیگنجیدم.
11 تا شقایق هست زندگی باید کرد.