معصومه کرمی
راضیه تجار متولد آذر ماه 1326 میباشد. او فارغالتحصیل رشته روانشناسی و چهره شناخته شده و فعالی در زمینه نویسندگی و داوری میباشد. تجار همچنین یکی از بهترین نویسندگان در ادبیات دفاع مقدس هستند.
او دارای مدرک درجه یک هنری معادل دکترا در رشته ادبیات داستانی است. در کارنامه کاری وی عناوینی چون تدریس داستاننویسی از سال 67 تا به امروز، دبیری انجمن قلم ایران، یکی از مؤسسین و عضو هئیت مدیره شورای هنر، مسئول جلسات نقد و بررسی داستان در حوزه هنری، همکاری با نشریاتی چون زنروز، جامجم، کیهانفرهنگی، سروش، عضویت در شورای کارگاه و قصه و رمان حوزه هنری، مدرس و داور جشنوارههای داستان آموزش و پرورش، عضو هیئت علمی جشنواره پروین اعتصامی و جلال آلاحمد، داور جشنوارههای کتاب سال، کتاب فصل، قلم زرین، پروین اعتصامی، ادبیات داستانی انقلاب و...، عضو شورای بنیاد شهید و بنیاد حفظ آثار و نشر دفاع مقدس، سردبیر فصلنامه اصحاب قلم، عضو شورای سردبیری فصلنامه ادبیات داستانی، داور جشنواره ادبی یوسف، عضو شورای فصلنامه قصه، عضویت در شورای فیلمنامه نویسی و ادبیات در بنیاد فارابی، عضو هیئت علمی بنیاد پروین اعتصامی، عضو شورای ادبی بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی و... به چشم میخورد. او نویسنده برگزیده ادبیات هشت سال دفاع مقدس به شمار میرود. از آثار ایشان میتوان به «نرگسها»، «زن شیشهای»، «هفت بند»، «سفر به ریشهها»، «بانوی آبیها»، «بانوی رنگین کمان»، «کوچه اقاقیا»، «شعله و شب»، «بانوی برف و آتش»، «آتشزاد» و ... اشاره کرد.
کتاب نرگسها شامل مجموعه داستانهای کوتاه است که در شخصیت اصلی اکثر آنها یک زن است. داستان هفت بند یکی از داستانهای این کتاب است که نویسنده با قلم زیبا وتوانای خود اثری هنری به جا گذاشته است. برای آشنایی با قلم راضیه تجار بخشی از این داستان زیبا را با هم میخوانیم:
هفت بند
بر لبه بام ایستادهام. پیچکها فوارهوار بالا آمدهاند و عطری گس و رخوتآور از این فوارههای گردان به اطراف پاشیده میشود. روی پیراهنم دو شاتوت سرخ گلدوزی شده و پروانهای که، گیج و حیرتزده، بال بر هم میکوبد و نمیداند که از کدامین سو برود.
کفشهایم آن پایین است، هیچکس نیست که کمکم کند تا راه آمده را برگردم. تاکستان، مثل یک سبوء مستِ مست، زیر نور بهار لمیده و من به تبلوری فکر میکنم که شاخههای نازک تاکها در خود دارند.
پلههای پشتبام کاهگلی است، پلهها فرو ریختهاند؛ حتی یکی ـ دو تا از آنها نیست؛ مثل کابوسی که شبهایم را سیاه میکند؛ اما من، با همه ترسی که از افتادن دارم، این پلهها را آمدهام؛ به این امید که غروب را ببینم؛ غروبی که در بغل سبز بهار و روی شاخههای همیشه مستِ تاکستان اتفاق میافتد؛ شاخههای که از رنجی پنهانی در هقهقی خفیف میلرزند...
بر لبه بام ایستادهام که میآیی.
مردِ کوچهها و جادهها و گذرگاهها، با پیراهنی به رنگ خاک و کلاهی که نور خورشید از انزوا بیرونش کشیده. مثل همیشه، جعبه جادویت همراهت است. خودت به آن میگویی «چشم سوم من».
ساکت میایستی و نگاه میکنی و من حس میکنم که زیر نگاهی که سرد است و سنگین، مثل یک تکه سرب، خم میشوم. نمیدانم چرا به خودت زحمت داده ای تا برای گفت وگو بیایی.
پلههایی که شکستهاند، پلههایی که کاهگلیاند و برای بالا آمدن به زحمتت میاندازند، پلههایی که تو را از اوج دور میکنند. و در سیمایت غروری لطمه خورده را به تصویر میکشند، چرا، چرا مانع نشدند که نیایی و غرورت را به خواهشی نفروشی؟!
سیرسیرکی به ناله میخواند و این اولین ستاره، لرزان و شفاف، از آبی بلند میچکد. پشت دستم نمناک میشود.
ـ گریه میکنی؟!
تو میپرسی و یا خودم از خودم؟!
نه؛ دلم نمیخواهد گریه کنم. مثل ستارهای که به خاک بیفتد، دوست ندارم سقوطم را ببینی، و نه حتی سقوط تو را من ببینم؛ اما اگر بنا باشد یکی از ما دو تن بشکند، دوست دارم آن یکی من باشم.
ـ چرا تو؟!
فکرم را شنیدی؟! بلند گفتم که شنیدی و یا این همه شفاف شدهام که راحت میخوانیام؟!
هفتبند داستان زن و شوهری عاشق را روایت میکند که شغل مرد عکاسی است. او به خاطر شغلش زیاد به مسافرت میرود. دوربین عکاسی و چوب دستیاش که در هر مرتبه سفر، روی آن نشانهای میگذارد جزء لاینفک وجود اوست اما در سفر آخر که سفر هفتم به جبهه است چوب دستیاش را همراه نمیبرد. در این داستان احساسات زن است که داستان را پیش میبرد و سرانجام در فصل آخر مرد به شهادت میرسد یعنی همان چیزی که زن احساس کرده بود. داستان هفبند با داشتن نثر و زبان روان و توصیفات بسیار زیبا روح انسان را مینوازد. یکی از مزیتهای این داستان کم بودن شخصیتهای آن است.
شخصیت اصلی زن است که در موازات با شخصیت مرد پیش میرود و در اصل با مرد یکی است؛ یک روح در دو جسم. احساسات لطیف زن و روح قوی و مردانگی در مرد به خوبی در روایت داستان مشهود است. در هفت بند داستان سیر و سلوک عاشقانه زن و مرد با هم صورت میگیرد و در نهایت مرد در برابر عشق بالاتر تسلیم میشود ولی زن طاقت جدا شدن و دوری او را ندارد. داستان با داشتن لایههای پنهان خواننده را مجذوب کرده و او را وادار به دوباره خواندن میکند.