زهرا صفایی زاده
امپراطور جهنم
فیلم امپراطور جهنم جامانده از بهشت بزک شده جشنواره فجر سال گذشته است که بهخاطر برخی مسائل از راه یافتن به جشنواره محروم شد و مجوز راهیابی امسال را هم با تحمل تیغ تیز چهل دقیقه سانسور به دست آورد. قیمت تکه تکه شدن یک فیلم تماشای روایت ناقص و تکه پارهای از آن است که صدای هر فیلمسازی را درمیآورد. تکه پاره شدن به ساختار روایی فیلم آسیب زده و سر رشته داستان گاهی از دست مخاطب خارج میشود و نمیداند آدمها از کجا به داستان فیلم و روایت وارد میشوند و کجا به ایستایی و قوام میرسند. برای همین شخصیتها نمیتوانند شناسنامه خوبی از خود ارائه کنند و سرپا بمانند و لغزشهایی در تعریف آنچه هستند از خود بروز میدهند. در تمام طول فیلم افرادی بدون پیشینه وارد صحنهها میشوند که باعث گسترش داستان و سردرگمی مخاطب میشوند. خطای در تعریف شخصیتها به فرم و صحنهپردازی هم برمیگردد، فیلم با تمام توضیحات روایی سنجاق شده در صحنهها که مثلا از زبان فلان هنرپیشه میشنویم کجا و در چه زمانی هستیم! در یک فضای بی نام و نشان اتفاق میافتد، در ابتدا مخاطب با یک فضای نمادین و مثالی خوب روبرو میشود که مربوط به گذشته و کودکی یک مفتی تروریست است، اما آنطور که خوب شروع شده به خوبی پیش نمیرود. شاید دلیل آن بالا رفتن هزینههای ساخت فیلم و ساخت فضاهای مشابه باشد، به هر حال فیلم در چند ثانیه، سالیان درازی را پشت سر گذاشته و به یک مسجد و مفتی غرق در خاطرات میرسد.
فیلم درباره به وجود آمدن داعش در منطقه است و به شکلگیری آن میپردازد. با قصهای نیمه تمام و تکه تکه به ماهیت وهابیت اشاره کرده و میخواهد به شکل ریشهای آن را توضیح بدهد. فیلم لکنتهای زیادی دارد. شیخ به همراه همسر و هواداران خود در فرانسه زندگی میکند و بعد از آزار و اذیت افراد ناشناس، مجوز سیستم تروریستی خودش را میگیرد. مجاهدینی که در مسجد هستند و افراد بی نام و نشانی که میآیند و میروند، وز وز زن جوانی که در ابتدا دکتر است و بعد ناگهان میشود معشوقه شیخ! مشوق برنامههای تروریستی است و همه را از جمله خود شیخ ! هدایت میکند.
مسجد جایی نزدیک دریا و در محلی متلاطم و زیباست. شیعه و سنی در کنار هم هستند و وهابیت در بین آنها رسوخ کرده است. نام شیخ، ریاض است و فرزند عجیب و غریبی و ناقص الخلقهای دارد. سر شیوخ صلحجو و متبرکین شیعه و سنی بریده میشود و برنده نهایی داستان صهیونیسم است.
فیلمساز صادقانه، دست تنها و با بی محلی به گیشهای که میداند قطع به یقین هرگز نخواهد داشت، تا آنجایی که بگذارند و اجازه بدهند حرفش را در لابلای همین فریمها و قابها و آدمها میزند، او متکی به هیچ ستاره و سلبریتی در دنیای سینما نیست میزند. او صادقانه داستان رشد داعش را آنگونه که خود از منابعی که در سترس داشته و دریافت کرده با مخاطب در میان میگذارد. مخاطب او حتما یک مخاطب خاص است که به دنبال پرسش و پاسخهایی پیرامون این موضوع میگردد و دلبستگی زیادی به رنگ و لعاب سینمایی گیشه و تبلیغاتی ندارد.
بعد از جشنواره فجر فیلم از قلم نقدهای تند منتقدین در امان نمیماند و هرکه هر چه میخواهد و تصور میکند، درباره فیلم بدون تعارف و رودروایسی بر زبان میآوردند. اما فیلمساز فیلم را تا روی پرده نقرهای همراهی میکند.
به نظر میرسد که منتقدین از وضعیت تولید بیخبر باشند یا دست تنهایی کارگردان در پرداخت به اینگونه مسائل را نمیدانند. سالهاست که سینمای ما فارق از چنین اندیشههایی به دنبال آب و نان گیشه میدود و همچنان عشاق زشت و زیبا و فقیر و غنی را کنار هم میگذارد که مردم را سرگرم کند غافل از اینکه کشور ما در بطن خاورمیانه با چنین موضوعاتی در حال دست و پنجه نرم کردن و مبارزه است. اما در نهایت باید گفت که از کارگردانی آقای شیخ طادی و فیلم خوب و صادقانه او انتظار غیر منصفانه دارند.
کامیون
فیلم کامیون به کار گردانی آقای پرتوی، فیلمی تاریخ مصرف گذشته و با زرنگی به روز شده است! فیلم گویا سالها قبل نوشته شده ولی از شرایط ساخت و نمایش جا مانده است. داستان متعلق به دوره طالبان و هجوم آن قوم مسلماننما است و حالا با یک پرچم سیاه که روی آن کلمه لا اله الا الله نوشته شده خودش را به داعش و این قوم مسلماننمای پر سر و صدا و امروزی میچسباند، قصه یک زن زیبای ایزدی که زبان فارسی را در ابتدا اصلا بلد نیست! به همراه خانوادهاش در یک روستا زندگی میکند که با حمله داعش و کشتار و قتل عام مردان و زنان، زن زیبا به توصیه مادر به جای امن سفر میکند. به او میگویند که اینجا امن نیست و به ایران برو!
زن به همراه نوزاد خود و برادرشوهر نوجوانش، با کامیونی که راننده کردی دارد و نقش آن را سعید آقاخانی به خوبی و با مهارتی ستودنی و دیدنی بازی میکند به ایران امن و تهران بی در و پیکر میرسد. این فیلم علی رغم گرفتن جایزه فیلم نامه، فیلمنامه محکم و چفت و بست داری ندارد و مخاطب هرچه به ثانیههای پایانی نزدیکتر میشود، مأیوس از دریافت مفهوم این امنیت، سرگردانی را تجربه میکند و به همراه بازیگرانی که آنها هم در صندلیهای خود در کامیون محبوس هستند! فقط در صندلیاش جابجا میشود و همچنان به دنبال جواب سؤال فیلم میگردد. آقای پرتوی کار کشته سینما است و با همین داستان نصفه و نیمه مخاطب را با ناخنک زدن و درگیر نشدن با مفاهیم و المانهای عشق و خیانت و چشم چرانی و... ، همراهی میکند و نامطمئن از کار کرد آن ناخنکهای و اشارات مختصر از حضور سلبریتیها به همین اندازه بهرهمند میشود تا آبی به آسیاب کُند فیلم بریزد و آن را به حرکت بیاندازد.
سرو زیر آب
فیلم سرو زیر آب به کارگردانی آقای باشه آهنگر یکی از نامزدهای فیلم جشنواره فجر این دوره بود. این کارگردان در کارنامه خود فیلمهای خوبی نظیر «فرزند خاک» را دارد که دغدغه او را نسبت به فضای جنگ و شهدای باقی مانده و گمنام میرساند. باشه آهنگر، در این فیلم هم با همین موضوع وارد گود شده است. زمان جنگ است و خانوادهها به دنبال عزیزان خود هستند در ستادی که مسئولیت شناسایی و تحویل شهدا را دارد، قصهای در شرف وقوع است، قصه با بازی خوب بابک حمیدیان، به شهدای گمنام که هویتشان مشخص نیست و خانودههای آنها میپردازد. فیلم به نوعی به آیین زرتشتی هم وصل است و با اعتقادات، آداب، رسوم، باورها و گویش آنها به خوبی گره میخورد. نفی کالبد در آیین زرتشتی با گمنامیدر دین اسلام، به شکل موازی پیش میرود و تصاویر و داستانهای زیبایی را پدید میآورد.
نکته قابل تأمل اینجاست که خرده داستانها و روایتهای پیرامونی که در کنار روایت اصلی پا گرفتهاند از خط داستانی و محوریت اصلی قویتر میشوند و مخاطب را به گونهای هدایت میکنند که در انتها نتیجهای که روی پرده گفته میشود با نتیجهای که روی همان پرده نشان داده میشود یکی نیست و مخاطب را سر در گم میکند. انگار که کارگردان در فضای دینی و شرعی کنونی نتواند حرف دل بازیگرانش را بزند! حرف دلشان را به تصویر میکشد، اما چیز دیگری را از زبانشان جاری میکند، این تناقض ناگزیر، اذیتکننده و به قول برخی منتقدین سانتیمانتالیسم و اداست.
فیلم، فضا و ترکیب صحنه و تصاویر فوق العاده زیبایی که دارد با چیره دستی گرفته شده است و به حق جایزه تصویر برداری را در جشنواره فجر 96 از آن خود کرده است، اما انتهای نچسب داستان، مخاطب را کلافه با خاطرهای از تصاویر زیبا و دیالوگ درخشان مادر شهید زرتشتی با بازی، مهتاب نصیر پور تنها میگذارد.
منتقدینی فیلم را مناسب فضای روشنفکری و شاعرانه بعد از جنگ میدانند، فضایی که در آن، آبها از آسیاب افتاده و میشود تصمیمات شاعرانه رؤیاپردازانه شیرین از جنگ و واقعیتهای تلخ آن گرفت! و قهوه داغی را با سر تکان دادن و تأیید کردن تصاویر بی بدیل و چانهزنی پیرامون قصه با سر و بی ته! سر کشید.
تنگه ابو قریب
فیلم تنگه ابو قریب به کارگردانی آقای توکلی ، جوایز زیادی را در فجر 96نصیب خود میکند، فیلم فیلم بیداستان اما خیرهکنندهای است، مشکل نداشتن داستان برای یک فضای جنگی پر از داستان آزاردهنده است. شخصیتهای فیلم از همان آغاز و بازگشایی معرفی میشوند، دوستانی که در کنار ساحل مشغول خوشگذرانی و خاطرهگویی و دغدغههای ساده زندگی هستند چهار مرد با سنین مختلف که معلوم نیست از کجا و چگونه به هم گره خورده و وصل شدهاند! هر کدام وضعیت و موقعیت خود را دارندکه به جز یکی از آنها (جواد عزتی)که دکتر است، بقیه وضعیت شغلی مشخصی هم ندارند. فیلم به سرعت به فضای جنگی میرسد در چشم برهمزدنی آن صندلی و آب هویج و بستی تبدیل به توپ و تفنگ و توپخانه و جنگ میشود. این فاصله زمانی وحشتناک کوتاه در فیلم هم گفته میشود، همه مشغول جنگیدن هستند و شهر سقوط کرده، مردم فرار میکنند و نیروهای جنگی و سربازها در حال انتقال به خط مقدم برای رویارویی با دشمن هستند. همه اینها همنطور که گفته شد اتفاق میافتد، یعنی امروز بستنیخوری و فردا خط مقدم. از حوادث مهم این فاصله زمانی، صرفه نظر شده است زیرا قصهای وجود ندارد، قصه انتقال زندگی از وضعیتی به وضعیت دیگر و تحول آدمها نیست، قصه نشان دادن وضعیت جنگی است که میتوانسته با عکسی در حال بستنی خوردن مربوط به یک ماهه پیش توجیح بهتری پیدا کند اما نکرده است. مابقی جنگ است و رنجی که مردم بهخاطر این تهاجم بیرحمانه متحمل میشوند. فضاسازی و بازیها و تصاویر بسیار زیبا و تأثیرگذار هستند و از میان آدمهایی که بینام و نشان آمدهاند و میروند نوجوانی باقی میماند که حالا در سنین نوجوانی بزرگ شده و مانند یک قهرمان راه میرود با تفنگی در پشت. فیلم، مخاطب را مقهور خود میکند و او را در بازی جنگ تسلیم تصاویر آتش بازی میکند اما همچنان از قصه هزار قصه و غصه جنگ هشت ساله گریزان است.