کد خبر: ۱۸۱۸
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۸
پپ
صفحه نخست » شما و ما

رفته بودیم سخنرانی حاج‌آقا خوشوقت. بعد از سخنرانی دور حاج‌آقا جمع شدیم. مصطفی پرسید: «حاج‌آقا، ظهور نزدیکه؟»

حاج‌آقا گفت: «تا شما توی نطنز چه کار کنید؟»

مصطفی گفت: «یعنی ظهور ربط این داره که ما اونجا چه‌کار می‌کنیم؟

حاج‌‌آقا گفت: «آره، بالأخره ارتباط داره. شما برید نطنز کار کنید، کوتاه نیایید. یک ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سر کار، با چراغ خدا هم برگردید.»

بهانه زیاد بود برای اینکه کار را ول کنیم و برویم، ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت. حاج‌‌آقا گفته چقدر رهبر چقدر پیگیر بحث هسته‌ای است. ورد زبانش شده بود «باید کاری کنیم از غدغه‌های آقا کم بشه.»

..............................................

برگ سبز

کلاه سرتان نرود!

روزی عده‌ای از بازاریان به دیدن علامه شیخ محمدتقی شوشتری‌رحمه‌الله‌علیه رفتند. از وضعیت بازار، احکام خرید و فروش، معاملات حلال و حرام، احکام قرض و وام سخن گفتند. ایشان با حوصله به سؤالات حاضرین جواب می‌دادند. در آخر که حضار می‌خواستند مجلس را ترک کنند از شیخ خواستند که با جمله‌ای آن‌ها را راهنمایی کند. آقا فرمودند: حواستان جمع باشد روستاییانی که به شهر برای خرید و فروش می‌آیند سرتان کلاه نگذارند!

چند نفری از بازاریان از شگردهای خاص خودشان گفتند که چگونه اجناس روستاییان را ارزان می‌خرند و کالاهای خود را چند برابر به آن‌ها می‌فروشند!

شیخ بعد از سکوتی کوتاه فرمود: همین نکته مورد نظر من است، شما به خیال خودتان سر آن‌ها کلاه می‌گذارید، در حالی که این نوع معاملات حرام است و شما در جهان آخرت بار این گناهان را به دوش خواهید کشید و حسنات شما به قیمت اندک ضایع می‌شود. آن زمان می‌فهمید که در اصل کلاه بر سر شما رفته است، اما دیگر دیر شده و پشیمانی سودی نخواهد بخشید!

..............................................................

آورده‌اند که روزی شاه عباس صفوی از وزیرش پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟

وزیر گفت: الحمدلله به‌گونه‌ای است که تمام پینه‌دوزان توانستند به زیارت کعبه روند.

شاه عباس گفت: نادان اگر اوضاع مالی خوب بود باید کفاشان به مکه می‌رفتند نه پینه‌دوزان. چون مردم نمی‌توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می‌پردازند. بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.

........................................................

حسین‌بن‌منصور حلاج را در ظهر روز صیام، گذر به کوی جذامیان افتاد! جذامیان به نهار مشغول بدند و به حلاج تعارف کردند! حلاج بر سر سفره آن‌‌ها نشست و چند لقمه بر دهان برد.

جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی‌نشینند و از ما می‌ترسند.

حلاج گفت: آن‌ها روزه‌اند و برخاست.

غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.

شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی!

حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم.

...............................................

شخصی بهلول را گفت: تو را از دور دیدم گمان می‌کردم خری می‌آید.

بهلول گفت: من هم تو را از دور دیدم گمان کردم انسانی می‌آید.

....................................................................

امیدواری، شرط پیروزی

ابوجعرانه از دانشمندان و علمای بزرگ اسلام است که در ثبات و استقامت زبانزد می‌باشد. وی می‌گوید«من درس استقامت را از یک حشره به نام جعرانه فراگرفتم. در مسجد دمشق، کنار ستونی نشسته بودم. دیدم که این حشره، قصد دارد از روی سنگ صاف بالا برود و بالای ستون کنار چراغی بنشیند. من از سر شب تا نزدیکی‌های صبح، در کنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جانور را یر نظر دلشتم، دیدم هفتصد بار تا میانه ستون بالا رفت و هر بار لغزید و سقوط کرد. در حالی که از تصمیم و اراده آهنین این حشره، بسیار تعجب کرده بودم برخاستم وضو ساختم و نماز خواندم. بعد نگاهی به آن حشره کردم و دیدم بر اثر استقامت به آرزوی خود دست یافت و بالای ستون، کنار آن نشسته است.

رمز پیروزی مردان بزرگ، ص36

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: