کد خبر: ۱۳۲۶
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۹
پپ
صفحه نخست » سبوی خیال


حسن هاشمی نژاد

نسیم عطر جمال نگار می‌آید

دهید مژده به یاران که یار می‌آید

گل شکفته نرجس به صد کرشمه و ناز

برای پرش احوال خار می‌آید

هماره تیر نگاهش برای صید دلم

شبانه‌روز به قصد شکار می‌آید

بگو به جرم ولایش زنند بر دارم

که ذکر مهدیم‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه ‌از روی دار می‌آید

اگر چه شام سیاه فراق طولانی‌ست

ولی سحر ز پی شام تار می‌آید

ز داغ عشق بسوز و به درد هجر بساز

که آن طبیب دل بی‌قرار می‌آید

قلم گریست به همراه هاشمی گفتا

شمیم یار ز بوی بهار می‌آید

به مناسبت شهادت محمد حسین فهمیده (روز نوجوان و بسیج دانش آموزی)

یار کوچک امام

محمدجواد عرفان پور

نوجوان ترین شهید جان نثار دین شدی

در ره امام خود، نقش بر زمین شدی

یار کوچک امام، تو فروغ ایزدی

رهنمود هر جوان، ذوالفقار میبدی

مرز و بوم میهنم، ماندگار رزم توست

اجتماع میبدی، مفتخر به جزم توست

سرزمین لاله ها، از تو رنگ وبو گرفت

زین حماسه‌ات حسین، میهن آبرو گرفت

قطعه . قطعه شدتنت از قفس رها شدی

دربهار آرزو مثل گل فدا شدی

راه و رسم تو به جاست تا که دین حق به پاست

زنده‌ای تو تا ابد پیروزی زتو سزاست

به مناسبت شهادت آیت‌الله قاضی طباطبایی

خرد و نور حکمت

آیت‌الله قاضی طباطبایی

چهل سال بیش با خرد و هوش زیستم

آخر نیافتم به حقیقت که چیستم

عاقل ز هست گوید و عارف ز نیستى

من در میان آب و گل هست و نیستم

من صدر بزم انس و مجلس نشین قدس

لیکن تو چون به بزم نشینى بایستم

زان خنده آمدم به کمالات دیگران

کاندر کمال خویش چو دیدم گریستم

ز آن خنده آمدم به كمالات ديگران

كاندر كمال خويش چو ديدم گريستم‏

صبر و ظفر نماند چو ديدم جمال دوست

شد پنبه رشته‏اى كه به يك عمر ريستم‏

صهبا از آن دهان و ميان كس نشان نيافت

يا من هنوز محرم اسرار نيستم

صبر

تو هدیه زیبای خدایی، ای صبر!

با هر دل خسته آشنایی، ای صبر!

گفتند همان‌که غم دهد صبر دهد

غم آمده! پس تو کی می‌آیی ای صبر؟!

***

بارش

فرداست که زیر بارش تند تگرگ

نه ساقه به جا بمانَد از ما و نه برگ

القصه چنین که خواب ما سنگین است

بیدار نمی‌شویم الا با مرگ

***

غربت

ای موج به موج در پی کشف و شهود

از رنگ و ریای ما نخواهی آسود

در غربت شهر، زنده ماندن سخت است

هرچند که زنده رود باشی ای رود!

میلاد عرفان پور

ذهن خیال

از درونم یک نفر شب غصه خواری می‌کند

بی تو این چشمان من شب زنده‌داری می‌کند

می‌روی گاهی زیادم بی‌دلیل

خاطراتم ناخودآگاه گریه زاری می‌کند

تا برای شعر خود قلم بر کاغذ می‌زنم

نام تو هر واژه را چون گُل بهاری می‌کند

تا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن من

لحظه‌های عمر من لحظه شماری می‌کند

یوسفم در چاه تنهایی هنوزم مانده است

مصر ِ قلبم از نبودش بی‌قراری می‌کند

چیده ای با دست خود این سیب کال زندگی

در خیالش عمر من غم را فراری می‌کند

هوشنگ مرادی

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: