فائقه بزاز
حکایت عظیم و شگرف کربلا روایتی است که نه در سال 61 هجری که در طول تمام تاریخ ادامه داشته و در کنار تمام تاثیر گزاریش معجزات بزرگی را رقم زده است.یکی از این هزاران عاشقانه از این قرار است،
حدود 23 سال پیش جوانی صاحب کارش را به طمع سرقت پولهایش به قتل می رساند. بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول میانجامد؛ شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و بهقولمعروف پوستانداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها عاشقش شده بودند. بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول ، برای اجرای حکم به زندان می ایند؛ فضا سنگین بود و مشا ور حکم، از اولیای دم خواست که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم.
...