کد خبر: ۱۲۲۰
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۱
پپ
صفحه نخست » کنز


حسنی احمدی

سلمان به نزدیکی منزل زهرا رسیده است. می‌ایستد و با احترام در می‌زند و اذن دخول می‌خواهد. دختر حبیبم محمد اذن دخول می‌دهد و سلمان وارد می‌شود. نگاهی به اطراف می‌اندازد و فاطمه را در حالی می‌بیند که آسیاب را می‌چرخاند و دستانش مجروح شده است.

رو به سوی فاطمه می‌کند و می‌پرسید: ای دختر رسول خدا چرا به فضه دستور نمی‌دهید تا دستاس کند.

فاطمه با آرامش و متانت پاسخ می‌دهد. پدرم فرموده که کارهای خانه را یک روز من به عهده بگیرم و روز دیگر بر عهده فضه باشد و امروز نوبت من است.

هنوز سخنانش پایان نیافته که صدای گریه حسین از گهواره به گوش می‌رسد. سلمان رو به سوی فاطمه کرده و می‌گوید: ای سیده زنان عالم اجازه دهید در کارها کمک‌تان کنم. فاطمه می‌پذیرد و می‌گوید: تو دستاس کن تا من حسین را آرام کنم.

صدای اذان بلند می‌شود و سلمان برای اقامه نماز راهی مسجد می‌شود، بعد از اقامه نماز سلمان رو به علی کرده و می‌گوید: ای علی شما اینجا نشسته‌ای و فاطمه دستانش از دستاس کردن مجروح شده است.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: