کد خبر: ۱۱۳۳
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۹
پپ
صفحه نخست » کنز


حسنی احمدی

سربازان متوکل به سوی خانه هادی حرکت کرده‌اند و من می‌دانم چه توطئه شومی برای فرزند رسولم تدارک دیده‌اند ، متوکل توسط اطرافیان خود به این باور رسیده است که هادی قصد قیام دارد و به همین دلیل سربازان خود رو روانه کرده است تا خانه فرزند حبیبم را تفتیش کرده و اسلحه‌ها را یافته و علی بن محمد را نزد او ببرند. سربازان به زور وارد خانه علی بن محمد شدند و او رادر یکی از اتاق‌ها یافتند در حالی که در حال نماز و راز و نیاز است و بر روی سنگریزه‌ها نشسته و حتی گلیم را نیز از زیر پای خود جمع کرده است. من می‌دانم تلاش‌های آن‌ها بی‌نتیجه است آن‌ها چیزی نخواهند یافت. سربازان متوکل خشمگین هستند چون به هدف خود نرسیده‌‌اند پس فرزند رسولم را به همراه خود به دارالخلافه می‌برند.

وقتی كه هادی وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته و مشغول می‌گساری بود. چشمانش به خون نشسته بود دستور دادکه علی بن محمد در کنارش بنشیند . هادی نشست. متوكل جام شرابی كه دردستش بود به هادی تعارف كرد. علی بن محمد امتناع كرد و گفت:

«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.»

متوكل قبول كرد، سپس با نیشخندی گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده».

هادی گفت: «من اهل شعر نیستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم.»

متوكل گفت: «چاره‌ای نیست، حتما باید شعر بخوانی.»

علی بن محمد شروع كرد به خواندن:

«قله‌های بلند را برای خود منزل‌گاه كردند و همواره مردان مسلح در اطراف آن‌ها بودند و آن‌ها را نگهبانی می‌كردند ولی هیچ یك از آن‌ها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آن‌ها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.»

«آخرالامر از دامن آن قله‌های منیع و از داخل آن حصن‌های محكم و مستحكم به داخل گودال‌های قبر پایین كشیده شدند و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند!»

«در این حال منادی فریاد كرد و به آن‌ها بانگ زد كه: كجا رفت آن زینت‌ها و آن تاج‌ها و هیمنه‌ها و شكوه و جلال‌ها؟»

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: