کد خبر: ۱۰۳۶
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۹:۰۰
پپ
صفحه نخست » داستان


نام داستان: باجناقت با من!

معصومه پاکروان

صندلی هم صندلی‌های قدیم. نه اینکه چون خودم صندلی هستم این را می‌گویم نه! صندلی‌های الان یا خیلی چینی هستند یا مینی... همه می‌دانند که هرچیزی قدیمی‌اش خوب است. تعریف از خود نباشد من به واسطه عمر و تجربه‌ام خاطرات زیادی از عروسی و عزا دارم! من همان صندلی هستم که ناصرالدین‌شاه روی آن ترور شد. همان صندلی که امپراتوری اتریش در جنگ جهانی اول وقتی شکست خورد به آن لگد زد... او به واسطه حضورم در مدرسه و دانشگاه و آرایشگاه و بیمارستان و تیمارستان و اداره و بانک و... خاطره و سابقه دارم....

داستان‌های اداره هم در طول تاریخ همیشه برای خودش ماجراهای جذاب داشته و دارد. بنده یک مدتی را در یکی از ادارات گذراندم و در این دورن زندگی‌ها و ارباب رجوع‌ها و کارمندها و کاغذبازی‌های زیادی دیدم که مجال گفتن نیست. چه کاغذهایی که کنار پای خودم افتاده و فقط جای یک امضایش خالی بود و من اگر دست داشتم جای آن امضا را سیاه می‌کردم و خانواده‌ای را از نگرانی خارج می‌کردم اما بهتر است از این‌ها بگذرم و بروم سر آن داستانی که یک‌روز جناب آقای شین ماجرایش را به وجود آورد.

از حق نباید بگذریم که آقای شین کلا آدم بدشانسی بود. یک جوری که بدشانسی را از در بیرون می‌کرد از پنجره می‌آمد؛ از پنجره بیرون می‌کرد از لوله بخاری اداره وارد می‌شد و بر سرش فرود می‌آمد و گریبانگیرش می‌شد . آقای شین هم کلا از این قضیه استقبال می‌کرد. در یک روز معمولی مثل همه روزهای اداری آقای شین سوت‌زنان وارد اتاقش شد اما آن روز بعد از این ورود دیگر یک روز معمولی نبود. آقای شین دید که باجناق آقای ف در روی صندلی نشسته و زانوی غم بغل گرفته است.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: