مریم سعادت
در دانشگاه گوته در فرانکفورت، دوست یهودی من الکساندر همیشه سؤالات زیادی درباره اسلام و شیعه از من میپرسید. میگفت که میخواهد بداند این چه جور دینی است و میخواهد از نزدیک بیشتر اسلام را بشناسد. دلیلش هم این بود که یکی از اقتصاددانان بزرگ (که اسمش یادم نیست) در کشورش صربستان، اخیرا مسلمان شده. میگفت قبل از او، فقط افراد تحصیل نکرده و کمسواد را مسلمان دیده بوده و کنجکاو نبوده که بیشتر بداند!
راستش را بخواهید، کمی ابا داشتم از اینکه زیاد بپرسد و زیاد بگویم. این روزها در اروپا شرایط طوری است که نمیشود خیلی به هر کسی اعتماد کرد و بیمحابا از دین حرف زد.
یک روز که باز مرا از سالن مطالعه صدا زد و شروع کرد به سؤال کردن، به او گفتم اگر واقعا دوست داری بیشتر بدانی، میتوانی به مرکز اسلامی شیعیان در فرانکفورت بیایی و اتفاقا این شبهای ماه رمضان، هر شب آنجا برنامه هست و من هم گاهگاهی میروم. پرسید: مثلا کی؟ گفتم: امشب... و با من آمد!
در راه مرتب سؤال میکرد که آیا آنجا با من برخورد بدی نخواهند کرد؟! مرا بیرون نمیکنند؟! مطمئنش کردم که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. برای او از دوستان آلمانیمان در آنجا گفتم. دو سه نفری را میشناختم که مسلمان شده بودند و مسئولیتهایی هم در مرکز داشتند. گفتم که آنها خیلی بهتر میتوانند از دیدگاه او به مسائل نگاه کنند و جواب سؤالاتش را بهتر خواهند داد.
پرسید که آیا غذایی هم در کار هست؟ چون او هم روزه است و بسیار گرسنه! گفت که به آیین خودشان روزه گرفته و نباید هیچ محصولی از حیوان را بخورد. نگران بود که فقط نان و پنیر داشته باشیم!
وقتی رسیدیم مرکز، به او گفتم باید به قسمت مردانه برود و من آنجا او را نخواهم دید. وقتی با چشمان گرد شده پرسید چرا، خندهام گرفت، فقط گفتم «اینطوری است دیگر...» از همسرم خواستم بیاید و او را با دیگر تازه مسلمانهای آلمانی آشنا کند. اتفاقا دوست آلمانی ما هم به خاطر مادر یهودیاش، با نوع روزهای که او گرفته بود، آشنا بود و دقیق راهنماییاش کرد که از سفره افطار چه بخورد و چه نخورد.
وقتی مراسم تمام شد و بیرون توی حیاط مرکز دیدمش، خیلی سرحال و خوشحال با چند نفر گرم صحبت بود، از جمله محمد، پسر روحانی مرکز اسلامی، که بسیار خوشرو است و گفت که الکساندر را به دوست پزشکش که هموطن او و مسلمان است، معرفی خواهد کرد.
...