کد خبر: ۹۷۶
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۶
پپ
گنجی به اسم تقوا
صفحه نخست » ج مثل جوان



طیبه رسول‌زادگان

فاطمه و منیره با هم رفته بودند بازار. منیره می‌خواست برای تولد مادرش روسری بخرد. یک حراجی دیدند و رفتند تو. منیره، روسری مورد نظرش را پیدا کرد و فاطمه هم، یک شال برای خودش خرید. یک شال دو رو، با دو رنگ بسیارمتفاوت؛ یکی خنثی و یکی جذاب و خیره‌کننده. یک تیر و دو نشان بود. منیره گفت: «زرنگیا!»

چندروز بعد که باز همدیگر را دیدند، فاطمه شال جدیدش را سر کرده بود. منیره پرسید: «پس چرا این روش رو سرت کردی؟ با اون یکی رنگش که مثل ماه می‌شدی!»

فاطمه گفت: «اتفاقا دیدم خیلی بهم میاد؛ گذاشتمش توی مهمونی‌های خصوصی‌مون. این یکی طرفش، برای بیرون بهتره.» بله. فاطمه زرنگ بود؛ خیلی زرنگ‌تر و عمیق‌تر از آنی که منیره فکر می‌کرد.

بعضی‌وقت‌ها، آدم دلش خوش می‌شود به بعضی‌ از داشته‌هایش. مثلا به خودش نگاه می‌کند و می‌بیند: به‌به! هم به خدا ایمان دارد؛ هم به قرآن و چهارده‌معصوم‌علیهم‌السلام معاد را هم قبول دارد و منتظر ظهور حضرت صاحب‌الزمان‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ هم هست. دیگر چه از این بهتر؟ در اعتقادات، همه‌چیز تمام است و غمی نیست جز دوری بهشت. غافل از این‌که این‌ها، فقط یک روی سکه مسلمانی‌ است.

اصلا یک سوال؛ تا به حال فکر کرده‌اید که چرا ما، یک اتم یا سلول نیستیم؟ و به جایش جسم به این بزرگی در اختیار داریم و برای روح‌مان، تأسیساتی به این شگفت‌انگیزی، مهیا شده؟

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: