فائقه بزاز
هفته پیش آزمون سراسری دانشگاه ها برگزار شد و مثل همیشه حاشیههای مختلفی داشت. از ارسال آمبولانس برای حمل بچههایی که سر جلسه ضعف کرده بودند بگیر تا گعده های چند نفری مادران با چاشنی ختم صلوات و ادعیه خوانی و... از قضا من هم میان یکی از این اجتماعات کوچک نشسته بودم و از تحربیات خردمندانه همراهان استفاده میکردم.
اگر شما این قبیل فضاها را تجربه نکردهاید باید بگویم؛ معمولا رسم بر این است که بعد از گذشت یک ساعتی از شروع آزمون، دختران و پسران پرونده به دستی را میبینید که بهعنوان بازاریاب مشاوران انتخاب رشته و فلان استاد کارکشته و بهمان پروفسور حاذق با قول قبولیهای شگفت انگیز، میان مردم میچرخند و با ثبت نام و شماره تلفن شما، سراغ مادر یا پدر بعدی میروند. معمولا هم بسته به توان مالی موسسات مربوطه، تراکتها یا مجلداتی به عنوان راهنما بین مردم پخش میکنند. وقتی یکی از آنها شروع به صحبت با من کرد، محترمان عذرش را خواستم و بعدی را هم همینطور. با خودم فکر کردم: « وقتی مطمئنم که نمیخواهم از خدمات این بندههای خدا استفاده کنم چرا ازشان وقت و انرژی بگیرم؟» مادر دیگری که بغل دستم نشسته بود و دستش پر شده بود از پوسترها و مجلههای تبلیغاتی مراکز مشاوره تحصیلی، با حالت خاصی رو به من کرد و گفت: « از دستشان بگیر...گناه دارن...جای دوری نمیره...اینام باید نون بخورن. هر چی شماره بیشتر از مردم بگیرن، اعضای کانال تلگرامیشون میره بالا و به حقوقشون اضافه میشه...فکر کن دختر خودتن!» من هم غرق تفکر شدم و جوابی ندادم.
...