کد خبر: ۷۷۴
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۹:۱۴
پپ
صفحه نخست » داستانک


«آقای اقتصادی» دم در آپارتمان ایستاده بود و این پا و آن پا می‌کرد: خانم، بجنب دیگه. من باید برم سر کار.

«خانم اقتصادی» با قدم‌های ریزریزش از اتاق بیرون آمد و همین‌طور که روسری‌اش را مرتب می‌کرد، رو کرد به «سحر» که پشت سرش می‌آمد و آخرین نکات را به مادرش یادآوری میکرد: مامان، ظرف‌هاش قشنگ باشه، ها! کم نیاد سر سفره. مامان، خورش یه مدل درست نکنی، ها! هر کاری هم خواستی من انجام می‌دم... مامان آبروریزی نشه جلو خانواده پیمان.

خانم اقتصادی با اوقات تلخی گفت: بسه دیگه، ولم کن، هی دم گوشم ویز ویز ویز. از دیشب ده بار گفتی. منم شنیدم.

آقای اقتصادی گفت: خانم یه کم زودتر. باید خودت یه آژانس می‌گرفتی می‌رفتی. من جلسه دارم امروز.

خانم اقتصادی برای اینکه جلوی شوهر کم نیاورد، اخم کرد و گفت: حالا یه روز به خاطر آبروی خودمون و دخترمون دیرتر برو سر کار. چی میشه مثلا.

خانم اقتصادی سر پاگرد پله‌ها ایستاد و برگشت طرف سحرکه داشت از لای در با هیجان و شعف نگاهشان می‌کرد. گفت: سحر، کارهایی که بهت گفتم انجام بدی. نیام ببینم گردگیری مونده، وا! آینه ها و شیشه ها باید برق بزنه، وا! ببینم چیکار می‌کنی.

توی پارکینگ همسایه طبقه بالایی‌شان را دیدند که با دست و بال روغنی دل و روده پرایدش را به هم ریخته بود و سر یک شلنگ نازک را از داخل کاپوت کشیده بود بیرون و فوتش می‌کرد. آقای اقتصادی بعد از چاخ سلامتی اشاره به موتور ماشین کرد: دوباره ؟

آقای همسایه که لباس‌هایش خاکی و روغنی بود با غیظ شلنگ نازک را روی موتور انداخت و گفت: لامصب، همین هفته پیش 120 تومن خرجش کردم. دوباره نمی‌دونم چه مرگشه؟ از دست این قطعات چینی...

آقای اقتصادی سعی کرد خودش را آرام و بی‌دغدغه نشان دهد تا بلکه آرامشش را به آن بنده خدا هم منتقل کند: سخت نگیر برادر، همینه دیگه. حالا باز خداتو شکر کن ماشینت مدل بالا نیست. قطعه هاشون خداد تومنه ، تازه اگه گیر بیاد. بالأخره باید بسازیم دیگه.

خانم اقتصادی با صاف کردن صداش و یک لبخند سرد به شوهرش اشاره کرد که زودتر بروند به کارشان برسند. آقای اقتصادی چند توصیه کوتاه از تجربه‌های خود مکانیکی اش به آقای همسایه کرد و از او خداحافظی کرد. خانم اقتصادی توی ماشین کاغذی از توی کیفش درآورد و آدرس را برای آقای اقتصادی خواند. آقا گفت: حالا چرا اون‌جا؟ این همه فروشگاه و نمایندگی نزدیک خودمون هست.

ـ اقدس خانم تمام وسایل خونه‌اش رو از «جیانگ کو» خریده. میگه یک سوم مارک‌های دیگه است قیمت‌هاش.

ـ مگه میشه یک سوم قیمت؟

ـ خودم رفتم دیدم. حتی یخچال‌شونم از همون‌جا گرفتند.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: