فائقه بزاز
این یک واقعیت تلخ است که اکثریت ما یک دیکتاتور کوچولو در وجودمان داریم که گاهی تقلا میکند از دیگران کم نیاورد و بقیه یک سر وگردن از او پایینتر باشند. شاید به همین خاطر است که دلمان میخواهد دوستانمان آدمهایی باشند که فقط ما را تأیید میکنند تا کسانی که احتمال دارد ما را زیر سؤال ببرند. به همین خاطر هم اگر مشغول به کار باشیم ترجیح میدهیم از رقابت سالم برای رشد بیشتر، خبری نباشد و همکارانمان مهارتهای شغلی کمتری نسبت به ما داشته باشند و برای این تفاوت دائم ما را تحسین کنند.
گاهی در سلسله مراتب سازمانی نیز این اتفاق بروز پیدا میکند و این همان نظریه انفجار نادانی است. یعنی رئیس کل، چند مدیر ناتوانتر از خود را بر منصب میگذارد و این سلسله مراتب تا ردههای پایینتر نیز ادامه دارد؛ افراد درجه دو و پایینتر هم، با نگرانی از دست دادن جایگاه خود کسانی پایینتر از خود را استخدام میکنند و همینطور نفرات ردههای پایینتر نیز همین چرخه باطل را ادامه میدهند. برای همین پس از مدتی کل سازمان با موجی فراگیر از افراد ضعیف و ناتوان در اطراف مواجه میشوند که معدود افراد توانمند را هم ناامید و فلج میکنند! به خصوص اگر در این میان غیر از نفس اماره، پارتی بازی، آقازاده سالاری، فامیل پرستی و قوم و خویش برتری نیز ضمیمه موضوع شود و آن چه که کمتر به کار آید، حقالناس، بیتالمال و شایسته سالاری باشد.
این نظریه را میشود هم در زندگی شخصی به کار برد، هم در راهبری سازمانی و هم به عرصه کشورداری تعمیم داد، از خودتان بپرسید؛ آیا با کسانی دوست هستم که از من باهوشترند و مرا به نقد میکشند یا کسانی هستند که همرده من یا پایینترند و بیشتر مرا تأیید میکنند؟ و وقتی با خودتان خلوت کردید و صادق بودید متوجه میشوید که باید ادای مدیریت را به لقایش ببخشید تا مسئول و مدیون دیگران نشوید.
در امور مملکتی هم همینطور! بهتر است برخی مسئولین با خودشان خلوت کنند و از خود بپرسند؛ آخرين باري كه از منتقدان باهوش خود مشورت یا کمک گرفتهاند یا وی را به یک سمت کلیدی منصوب کردهاند کی بوده است؟ آیا از اینکه من از همه باهوشترم لذت میبرم یا اینکه میتوانم از باهوشها بیشترین استفاده را بکنم. خوشحالند؟
آدمهای بزرگ عظمت دیگران را میبینند! «آدم های متوسط» به دنبال عظمت خود هستند و آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران میبینند !