افشین علیار
در شرایطی که علاقه به سریالسازی در شبکه خانگی از سوی
کارگردانان سینما شدت گرفته، اما کیفیت مضمون و ساختار این آثار آنچنان ضعیف است
که باورکردنی نیست.
چرا و چگونگی ساخته شدن چنین سریالهایی
از ایده تا اجرا برای نگارنده قطعاا تعجبآور است که چگونه میشود همایون اسعدیان
و دو نویسنده دیگر از سطح نازل نوشتاری خود خبر نداشته باشند، به طوری که چهار
قسمت از این سریال پخش شده و همچنان یک ابهام خاص در کلیت آن احساس میشود، چطور
ممکن است نسبت به این حجم از موقعیتهای ابهامآمیز و کلیشهای در فیلمنامه بیتوجه
بود؟ قصه چیست و مهمتر از آن ژانر آن چیست؟ نشان دادن چند جوان علاف و بیکار در
یک بستر کلیشهای دهه هشتادی نخنما شده نمیتواند دلیلی باشد که این سریال حال و
هوای جوانانه دارد، کارگردان نخبه دانشگاه شریف را دائما در حال چرت و پرتگویی در
کافه نشان میدهد و او را با یک علاف یا لات در یک رده نشان میدهد و معلوم است
این شکل غلط از شخصیتپردازی چقدر میتواند روی مخاطب نوجوان تأثیرگذاری منفی داشته
باشد. این المانها و شعارهای سیاسی که از
دانشگاه میآید و به اختلاس در بنگاههای اقتصادی میرسد، در صورت قائل بودن بر
صحت آن چه ربطی به کلیت مضمون در این چهار قسمت دارد؟ مازیار میری که همیشه در
ساختن فیلم و سریال ضعف بزرگی دارد، به نظر سعی داشته در اینجا ادای دینی هم به
سینمای هند داشته باشد!
چطور ممکن است میری هیچ شناختی از محیط
اطراف و حال حاضر نداشته باشد، این مختصات فیلمهای دهه هفتادی یا هشتادی آنقدر
منسوخ شده که مخاطب آن را مسخره میکند. حاصل این عدم شناخت به مسائل جامعه
دیالوگهای سطحی است و موقعیتهای سطحیتر از آن! شما به خلاصه خسوف توجه کنید:
امیر قرار است با دختر داییاش ازدواج کند، اما با دختر دیگری روبرو میشود! در برهه کنونی با منفعل نشان دادن پدران و مادران مشکلات روابط
عاشقانه حل نمیشود.
اینکه یک بحران رخ بدهد و سه قسمت یا
بیشتر بعد از آن فلاشبک ببینیم، ایجاد قصه و رخداد نمیشود، اساسا پیریزی اولیه
سریال خسوف بر اساس کلیشههای مرسوم همیشگی شکل گرفته و کارگردان انواع و اقسام
مشکلات اجتماعی را میخواهد در آن نشان بدهد، اما با گذشت چهار قسمت از سریال نه
شخصیتها حتی در ابتداییترین شکل معرفی شدند و نه رابطهها قابل درک است. به جای آن دیالوگهایی را میشنویم که در دهه کنونی در سریالسازی
باعث خجالت است، کارگردانی که «سعادتآباد» یا «حوض نقاشی» ساخته کارش به جایی
کشیده است که منطق روایی در کارش احساس نمیشود.
مهراب و رضی در آن شرکت چه کاری انجام
میدهند؟ یکسری دیالوگهایی که مخاطب چیزی از آنها نمیداند، اما شیطنتهای یک
مرد شصتوچند ساله برای کارگردان بیشتر از نکتههای مهم اهمیت داشته است، این حجم
از سردرگمی ژانری و پیچیدگیهایی که از سرنابلدی در چیدمان نماها و ایجاد رخدادهای
بیمنطق میآید، حاصل ساختوساز سریالی است که فاقد نگرش اجتماعی است، این موضوع
دامنگیر بسیاری از کارگردانانی شده است که حالا به دلیل درآمد بیشتر پا به سریالسازی
گذاشتهاند، اما مختصات ساختاری و متن مناسب را فراموش کردهاند.
به نظر میرسد خسوف قرار بوده در رسانه
ملی ساخته شود که به دلیل عدم مجوزهای لازم سر از شبکه خانگی درآورده، مجموعه
بازیها آنقدر ضعیف و نسنجیده است که بازی تارخ و عمرانی (که مخاطب را یاد سریال
«جراحت» میاندازد) هم چنگی به دل نمیزند، اضافه کنید حضور بازیگران جدید یعنی
مینو شریفی و سجاد بابایی که باعث ضعف بیشتر سریال شده است، در کل «خسوف» سریالی
است که عمدا پیچیده شده است و این کلاف سردرگم از فیلمنامه ناقص و کلیشهای با
اجرایی به شدت ضعیف میآید.