کد خبر: ۶۶۰
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۲
پپ
صفحه نخست » سبک زندگی


گلاب بانو

مادربزرگ و پدربزرگ در برابر تغییر ساعت‌ها همیشه مقاومت می‌کردند، نمی‌گذاشتند کسی دست به ساعت‌های قدیم و جدید خانه‌شان بزند و آن‌ها را اول هر بهار یک ساعت جلوتر بکشد. مادربزرگ می‌گفت جایمان خوب است جلوتر برویم که چه بشود؟ انگار یک ساعت این وسط گم می‌شود بدون این‌که با پدربزرگت زندگی کرده باشم! از پنجاه سال پیش تمام لحظه‌هایم پر از وجود او بوده است، حساب تک تک آن لحظه‌ها را چه خوب و چه بد، تلخ و شیرین، دارم و نمی‌خوام شصت دقیقه، به عبارتی سیصد و شصت ثانیه، همینطوری الکی بدون این‌که با پدر بزرگ‌تان گذرانده باشم گم شود. هر روز یک ساعت جلوتر از زمانی که باید باشد است و هر سال در طول شش ماه این ساعت‌های عزیز گم شود دلم نمی‌آید. پدربزرگ می‌خندید و می‌گفت: همینطوری خوب است هرسال شش ماه کل مملکت با ما هماهنگ نیستند و ساعت‌شان را تغییر می‌دهند و شش ماه بعد می‌فهمند که اشتباه کرده‌اند و آن جلو‌ها خبری نبوده رسما ساعت را سر جایش بر می‌گردانند و ما هم برویشان نمی‌آوریم. من متوجه حرف‌هایشان نمی‌شدم چیزی که زیاد بود و حوصله من را سر می‌برد همین زمان بود برای من فرقی نمی‌کرد. می‌گفتم اگر دلتان می‌خواهد می‌توانید هر چند ساعت که دوست داشتید ساعت‌ها را جابجا کنید آن‌قدر جابجای‌شان کنید که برای کلاس ریاضی وقت کم بیاوریم و برای زنگ ورزش حسابی وقت داشته باشیم دنبال توپ چهل تکه بدویم.

هیچکس حق نداشت پیش پدر بزرگ و مادربزرگ اسمی ‌از تغییر ساعت بیاورد هر کس هم که به خانه‌اش دعوتشان می‌کرد تا چند روزی بمانند برایشان یک ساعت جداگانه به دیوار اتاقشان می‌آویخت وگرنه جایی که زمانش مال خودشان نبود نمی‌ماندند و می‌رفتند خانه خودشان. عمه می‌گفت: چکارشان دارید؟ پیرمرد و پیرزن را؟ اداره که نمی‌روند که ساعت‌هایشان هماهنگ باشد! بچه مدرسه و دانشگاه برو هم ندارند! می‌ماند خودشان که اصلا یک ساعت جلوتر و یک ساعت عقب‌تر برایشان فرقی ندارد این‌ها را به مادر من می‌گفت که به پدر بگوید این‌قدر سربه سرشان نگذارد و یک مسأله کوچک را تا این حد بزرگ نکند، پدر کوتاه نمی‌آمد اما می‌گفت: ما که می‌رویم آنجا از زندگی عقب می‌مانیم یک دید و بازدید به قیمت یک ساعت عقب ماندن از هر چیز که فکرش را بکنید برایمان تمام می‌شود، می‌دانید در همین یک ساعت‌ها و چند ثانیه‌ها چه اتفاقاتی در اقتصاد کل دنیا می‌افتد، از آن گذشته ما که بچه داریم، خودمان اداره می‌رویم، زمان را گم می‌کنیم، دیر می‌رسیم، جا می‌مانیم! همین چند روز پیش یکی از همکارن‌مان خواب مانده بود توبیخ شد و کلی خجالت کشید.

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: