کد خبر: ۶۵۹۱
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۹:۲۸
پپ
صفحه نخست » کنز

حسنی احمدی

رسول مهربانم در میان یارانش نشسته و تکه‌ای چوب عود در دست دارد در افکارش می‌اندیشد چطور به یارانش پندی بدهد که ذهن‌هایشان بماند. دوستان محمد در حال صحبت کردن هستند که محمد با تکه چوبش شروع میکند به کشیدن شکلی بر روی زمین. حبیبم روی زمین مربعی می کشد و در میان آن خطوط کوتاهی می کشد آنگاه از اطراف خط های زیادی رو به مرکز آن مربع می‌کشد و یک خط بلند هم از مرکز تا بیرون چهارگوش می‌کشد و آن را در خارج از مربع رها می‌کند. سپس رو به اصحابش می‌کند و با لبخندی دلربا می‌پرسد:

ـ آیا می‌دانید این نقشه نمودار چیست؟

یکی از اصحاب بلند می‌گوید:

ـ خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند.

محمد نگاهی به چهره یارانش می‌کند و می‌گوید:

ـ این خط کوتاه در وسط نمودار انسان است و این چهارگوش‌بسته خط پایان عمر است که همه به آن می‌رسند این خط‌های کوچک از هر جانب گرفتاری‌ها و بلاهاست که در مدت عمر از هر طرف به آدمی رو می‌آوردند اگر از دست بلایی خلاصی پیدا کند به بلای دیگری گرفتار می‌شود سرانجام از آن ها جان بدر نمی‌برد و به عمرش پایان داده می‌شود اما این خط دراز آرزوهای انسان است که از مقدار عمرش درازتر است. به هر حال انسان به خط پاپان می‌رسد و در چنگال مرگ می‌افتد در حالی که هنوز به آرزوهایش نرسیده و عاقبت خیر مال پرهیزکاران است.

حرف‌های حبیب تمام شده همه سکوت کرده‌اند و به حرف‌های پیامبرشان فکر می‌کنند. محمد نگاهی به آسمان می‌کند و می‌گوید:

ـ وقت نماز نزدیک است برخیزید تا به مسجد برویم.

و بی‌درنگ برمی‌خیزد تا وضو بسازد.

منبع: کشکول، صفحه 36

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: