کد خبر: ۶۴۲۹
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۰ - ۱۸:۰۴
پپ
صفحه نخست » گزارش

فاطمه اقوامی

همان طور که در شماره‌های گذشته اشاره کردیم، قصه آدم‌هایی که به هر نحو با ماجرای کربلا پیوندی داشتند، قصه انتخاب است... انتخاب اینکه در کدام سوی میدان بایستند؟! و این انتخاب فقط شامل حال آن‌ها نبوده... ما نیز در بسیاری از لحظات زندگی ناگزیر به چنین انتخابی هستیم... بی‌شک خواندن سرگذشت آنانی که در حوادث عاشورای سال ۶۱ هجری حضور داشتند، به ما در انتخاب‌هایمان کمک خواهد رساند... گزارش‌های «این‌سو و آن‌سوی کارزار کربلا» که تا آخر ماه صفر ادامه خواهد داشت، قدم کوچکی در این راستاست... با ما همراه باشید.

کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست...

غم‌های کربلا همه جان‌سوزند و جان‌گداز و هرکدام داغی بر دل می‌نشانند اما در بین همه آن‌ها یک داغ بیشتر از همه قلب آدمی را آتش می‌زند و آن همان غمی است که سالیان سال دل‌ها را سوزانده و اشک‌ها به پایش ریخته شده است؛ غم پرپر شدن نوزادی شش‌ماهه به روی دستان پدر آن هم درست روبروی چشمان مادر... مادری به نام رباب یکی از شیرزنان دشت کربلاست...

رباب دختر امرؤالقیس‌بن‌عدی است که از اعراب شام و نصرانی بود. امرؤالقیس در زمان خلیفه دوم اسلام آورد. آورده‌اند که او از فرط علاقه و محبت به علی‌علیه‌السلام و خاندان عصمت و طهارت سه دختر خود را به عقد آن امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام، امام‌حسن‌علیه‌السلام و امام‌حسین‌علیه‌السلام درآورد. حضرت رباب یکی از آن‌ دختران خوش‌بخت بود که به عقد حسین‌علیه‌السلام درآمد و تا آخر در کنار او ماند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام سکینه و عبدالله بود معروف به علی‌اصغر بود که در کنار مادر در کربلا حضور داشتند.

حضرت رباب از زنان خردمند و بافضیلت عصر خویش بود و بسیار مورد علاقه امام‌حسین‌علیه‌السلام. شواهد تاریخی می‌گویند امام گاه این علاقه را در قالب اشعاری بیان می‌کردند. شعر زیر که در برخی از منابع نقل شده، نمونه‌ای از آن‌هاست:

لعمرک انّنی لا حبّ داراً تکون بها سکینه و الرّباب

أحبّهما و أبذل جلّ مالی و لیس لعاتب عندی عتاب

به جانت سوگند! خانه‌ای را که سکینه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و همه‌ ثروتم را در این راه می‌بخشم و سرزنش ملامتگران در حقم به‌جا و شایسته نیست.

احترامی که امام برای حضرت رباب قائل بودند و حبی که به ایشان داشتند نشان از اوج مقامات معنوی و عظمت روحی این بانوی بزرگوار است. بانویی که پابه‌پای امام خویش در راه خدا حرکت کرد و حتی وقتی جگرگوشه‌اش روی دستان پدر پرپر شد، به گواه آنچه در منابع تاریخی آمده صبر و بردباری پیشه کرد و لب به شکوه و ناشکری نگشود.

اندکی بعد از شهادت علی‌اصغر، داغی بزرگ‌تر بر دل رباب نشست. داغ از دست دادن عزیزی چون حسین‌علیه‌السلام. پس از شهادت امام، رباب هم همراه کاروان اسرا سوی شام با دلی آکنده از غم و اندوه رهسپار شام شد و رنج اسارت به جان خرید.

وقتی کاروان به مدینه بازگشت به نقل منابع تاریخی این بانوی عاشق یک سال تمام در سوگ اباعبدالله به عزا نشست، مرثیه‌ها در سوگ او سرود، زیر سایه نرفت چون که به چشمان خود دیده بود دردانه خدا را با لبانی تشنه به شهادت رساندند و پیکر پاک او را زیر آفتاب سوزان دشت پربلا رها کرده‌اند. رباب از غم آنچه در کربلا دیده بود زیاد تاب نیاورد و یک سال بعد به امام شهیدش پیوست.

حرمله، سوز عطش، تیر سه‌شعبه، آفتاب

صحبت از رباب و طفل شش‌ماهه‌اش که به میان می‌آید، خواهی نخواهی ذهن به آن سوی کارزار کربلا هم می‌رود و چهر‌ه‌ای کریه در خیال آدمی جان می‌گیرد. چهره‌ حرمله‌بن‌کاهل‌اسدی تیرانداز ماهر دشت نینوا. البته شاید به قول شاعر حرمله آن‌قدرها هم که می‌گویند تیرانداز ماهری نبود فقط هدف‌های روشنی داشت...

درباره تولد و زندگی حرمله پیش از واقعه عاشورا در منابع تاریخی چیز جز همین که از قبیله بنی‌اسد بوده ذکر نشده و معلوم نیست این فرد دقیقا چطور پایش به کربلا باز و به یکی از منفورترین چهره‌های آن نبرد بزرگ تبدیل شد.

نام حرمله را بیشتر در میان روضه‌های جان‌سوز شب هفتم محرم‌الحرام شنیده‌ایم آنگاه که امام‌حسین طفل کوچک خویش را در آغوش گرفت و به‌سوی لشکر دشمن رفت و از آن‌ها جرعه‌ای آب طلب کرد و فرمود: «ان لم ترحمونى فرحموا هذا الطفل الرضیع». این صحنه دل هر آدمی حتی لشکریان عمرسعد را هم لرزاند و همهمه‌ای برپا شد. آنگاه بود که حرمله به دستور عمرسعد وارد میدان شد و با قساوتی بی‌مانند تیر سه‌شعبه‌ای را سوی گلوی کوچک و نازک علی‌اصغر انداخت که «فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ» اما این تنها قساوت حرمله در کربلا نبود. او در شهادت عبدالله‌ دردانه امام‌حسن‌علیه‌السلام نیز نقش داشت. بعد از آنکه دست این نازدانه در دفاع از عمو و مولای خویش توسط یکی از لشکریان عمرسعد قطع شد، حرمله دقیقا مانند ماجرای شهادت حضرت علی‌اصغر، با پرتاب تیری به گلوی عبدالله او را به شهادت رساند.

در منابع تاریخی از نام حرمله در ماجرای شهادت سقای دشت کربلا حضرت عباس‌علیه‌السلام نیز سخن به میان آمده و برخی نوشته‌اند که او حامل سر ایشان به کوفه بوده است.

بعد از ماجرای کربلا و در زمان قیام مختار از منهال‌بن‌عمرو روایت شده که گفت بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و خدمت امام‌سجاد رسیدم ایشان ضمن جویا شدن از وقایع قیام مختار، درباره وضعیت حرمله پرسیدند. هنگامی‌که از زنده بودن حرمله باخبر شدند، فرمودند: «خداوندا، حرارت آتش و آهن را به او بچشان!» بِشر بن غالب اسدی نیز در دیداری که با امام سجاد‌علیه‌السلام داشته از نفرین آن حضرت درباره حرمله یاد کرده است که همه این‌ها از عمق زخمی که حرمله بر دل اهل‌بیت به جا گذاشته خبر می‌دهد.

حرمله نهایتا توسط مختار دستگیر و به درک واصل شد.

خواص‌های بی‌بصیرت

گاهی عدم بصیرت و ترس از ابراز عقیده و رأی درست در یک لحظه تاریخی می‌تواند آدمی را هرچند دارای جایگاه و مرتبت بالایی باشد و به‌اصطلاح جزو خواص به حساب آید به جایی برساند که در طول تاریخ نامش میان بدنامان عالم قرار دهد گیرد و مورد لعن و نفرین قرار گیرد، درست مثل اتفاقی که برای شریح قاضی در خلال ماجرای کربلا رخ داد.

شریح‌بن‌حارث‌کندی مشهور به شریح قاضی از چهره‌های اجتماعی و قضایی و تا حدی سیاسی و از خواص روزگار خود به حساب می‌آمد. او از زمان ابوبکر بر مسند قضاوت مدینه نشست اما در ابتدا با اعتراضات مردم این شهر روبرو شد چراکه جزو تازه مسلمانان به شمار‌ می‌رفت و عنصر مهمی در آن جامعه به حساب نمی‌آید و برای مردم ناشناخته بود. او در زمان خلفای بعدی هم به کار گرفته شد و به کوفه رفت و امر قضاوت این شهر را به دست گرفت. با آغاز حکومت علوی او بر سمت خود باقی ماند اما به خاطر اعمال و قضاوت‌های نادرستش مورد مؤاخذه حضرت قرار گرفت. از مهم‌ترین قضایایی که در آن، رفتار و عملکرد شریح توسط امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام نکوهش شده و امام با نوشتن نامه‌ای از کار اشتباه او انتقاد نموده و او را بازخواست کرد برمی‌گردد به ماجرای خرید خانه‌ای مجلل به قیمت 80 دینار در دوران تصدی مقام قضاوتش که شرح آن در نهج‌البلاغه آمده است.

اما در ماجرای کربلا نقش مهم‌ شریح به قضیه دستگیری هانی‌بن‌عروه توسط عبیدالله مربوط می‌شود. شریح قاضى جزو بنى‌امیّه نبود! کسى بود که مى‌فهمید حق با کیست. مى‌فهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى «هانى‌بن‌عروه» را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیله‌ او اطراف قصر عبیدالله‌بن‌زیاد جمع شده و اوضاع را به کنترل خود درآوردند. ابن زیاد از این واقعه ترسید. برای همین به شریح قاضی گفت: «برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.» شریح دید هانى‌بن‌عروه زنده اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: «اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمى‌آیند مرا از این‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!» شریح قاضى گفت: «مى‌خواستم حرف‌هاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آن‌جا حضور داشت و جرئت نکردم!» و این یعنی ترجیح دنیا بر آخرت توسط شریح و همین اتفاق او را در جرگه بدنامان تاریخ قرار داد. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مى‌داد، تاریخ عوض مى‌شد. شاید اگر شریح وضعیت دقیق هانی را به اطلاع قبیله‌اش می‌رساند از آنجا که هنوز عبیدالله قدرت چندانی نداشت، آن‌ها می‌توانستند با یک حمله به دارالاماره عبیدالله را دستگیر یا از شهر بیرون کنند و کوفه را به دست حسین‌علیه‌السلام بسپارند و کربلایی اتفاق نیفتد اما شریح با همین تصمیم غلط و بر اساس منافع دنیایی در آنچه در ادامه روی داد خود را شریک کرد.


نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: