علی رستگار
«شاید وقتش رسیده كه همه از این داستان باخبر بشن.» این بخشی از دیالوگ هما (معلم روستا با بازی مینا ساداتی) بهعنوان راوی فیلم «درخت گردو» است كه ما را به اهمیت بازگویی بمباران شیمیایی سردشت هم میرساند. بزرگترین و مهمترین كاری كه محمدحسین مهدویان، بهعنوان خالق اثر انجام میدهد، روایت سینمایی داستان تلخ و تراژیكی است كه همگان، چه در داخل و چه در خارج از كشور باید از آن باخبر شوند. خود طرح موضوع كه در زمان رویداد (۷ تیر ۱۳۶۶) و حتی چند سال بعد از آن در خارج از كشور و مجامع جهانی، اجازه و امكان طرح و فریاد و دادرسی درست و منصفانهای نیافت، مهمترین كاری است كه مهدویان با درخت گردو انجام داده اما چگونگی طرح موضوع، چیز دیگری است كه نیاز به بحث و بررسی دارد. اینكه چرا مهمترین انتظاری كه از این فرصت طلایی سینمایی داریم، در خود فیلم برآورده نمیشود و درخت گردو، بیشتر بهعنوان فیلمی بهشدت تلخ، تراژیك و یك ملودرام غلیظ، به منشاء اصلی جنایت سردشت، یعنی صدام و رژیم بعث عراق نمیپردازد و اثرش صرفا یك فیلم ضدجنگ بدون اشاره به جنگافروز واقعی ماجرا باقی میماند؟
حقیقت این داستان واقعی كجاست؟
سینمای هالیوود سالهاست كه به
بهترین شكل از اتفاقات و شخصیتهای واقعی، بهرهبرداری دراماتیك و درباره آنها
تخیل و داستانپردازی میكند. آنها هرچقدر كه برای تخیل و قصهپردازی صرف اهمیت
قائل هستند، همان اندازه و چهبسا بیشتر از آن را برای ماجراهای واقعی قائلاند،
بهسادگی از كنار ظرفیتهای بالقوه دنیای واقعی نمیگذرند و به هركدام بهعنوان
سوژه فیلم و سریال نگاه میكنند. «براساس یك داستان واقعی» چند سالی است كه ارج و
قرب بیشتری هم در هالیوود یافته و انگار تماشاگر با دیدن این جمله در ابتدای فیلمها،
به تماشا و پیگیری قصه راغبتر و علاقمندتر میشود. خوشبختانه سینمای ایران هم
مدتی است این مقوله مهم را جدیتر گرفته و سراغ واقعیت میرود. این انتظار از فیلمسازان
حرفهای كه سابقه و پشتوانهای قابل اعتنا در سینمای مستند دارند، البته بیشتر
است. یكی از مهمترین و بهترین مثالها در این زمینه، محمدحسین مهدویان است كه هم
سابقه خوبی در مستندسازی دارد و هم این رگ و ریشه مستند را در سینمای داستانی وارد
كرد و به تركیب و شیوه بیانی جذابی رسید. او بهویژه زنگار سینمای جبهه و جنگ را
با این نحوه روایت زدود و كلیشهها را كنار زد. دلیل اصلی موفقیت آخرین روزهای
زمستان، ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز هم همین نگاه تازه بود. نقطه قوت مهدویان
در درخت گردو هم همین پشتوانه كارگردانی مستند و توجه به ارزش «براساس یك داستان
واقعی» است. آن هم واقعیت و داستانی به این مهمی و تلخی كه نیاز به طرح درست و
چندباره دارد و هرچقدر به ابعاد مختلف این جنایت صدام و رژیم بعث عراق اشاره شود،
كم است. اما این گام مهم و درست، قدمهای دقیق دیگری میطلبید كه در فیلم و قصه
چندان استوار نیست. اشاره نكردن به منشاء اصلی جنایت، هویت و مستندات فیلم را سست
میكند. آنچه باقی میماند، یك قصه گریهدار، تراژیك و بیرحم است. درواقع داستان
چندانی هم دركار نیست و با موقعیت زجرآور و دلخراش یك پدر (اوس قادر مولان پور)
طرفیم كه مدام تكرار میشود و سوگ و مصیبت را بیشتر میكند.
در چنین سوگنامهای، تفكیك قدرت تأثیرگذاری
فیلم و تلخی و سایه سنگین ماجرای واقعی هم سخت میشود. البته چون فیلمنامه قصهپردازانه
و پرملاتی در كار نیست و تكیه فیلم روی موقعیتهای مبتنی بر واقعیت است، بیشتر تأثیرگذاری
فیلم، ماحصل سنگینی اصل ماجراست. كاش مهدویان، بهجای اینكه موضوعش را در قالب
سینمای داستانی صرف مطرح كند، به همان شیوه آخرین روزهای زمستان و ایستاده در
غبار، پیش میرفت تا بلكه در آن شیوه مستندنمایی، هم هنرمندانهتر، دغدغهاش را
بیان میكرد و هم چهبسا فضای بهتری برای ارائه مستندات و اشاره به منشأ واقعی این
جنایت در اختیار داشت.
كاش دستكم آغاز تغییر مسیر سینمایی
و فكری مهدویان در فیلمی غیر از درخت گردو اتفاق میافتاد. احتمالا كسی برای نمایش
دشواری وضعیت كولبرهای امروزی و رنج بیپایان كردهای غیور، به مهدویان خرده نمیگیرد
و چهبسا همه طیفهای مخاطبان به این اشاره ظریف او آفرین هم بگویند، اما اتخاذ
سیاست محتاط و مصلحتاندیشانه برای اشاره نكردن به عامل اصلی جنایت سردشت، دستاورد
ویژهای بههمراه ندارد و سندیت فیلم را زیر سؤال میبرد.
جامجم