کد خبر: ۶۳۳
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۰:۱۶
پپ
صفحه نخست » سبک زندگی


گلاب بانو

همه کارها را خودش تنهایی نکرد من هم کمکش کردم. همه جا که نه! اما بیشتر جاها کنارش بودم و تشویقش می‌کردم. توی بن‌بست‌ها راه حل پیشنهاد می‌دادم. برایش پول قرض می‌گرفتم از هر کسی که می‌شد. پدر‌جان شما که یادتان هست چند بار به اسم وام بانکی از خود شما پول گرفتم. پدر گفت: یادم نمی‌آید و از مشتری پرسید چند متر پارچه می‌خواهید‌؟ رو به من کرد و گفت: ولش کن به مشتری‌ها برس. حالا که او اسمی از کسی نبرده لابد تو بی‌تقصیری. تو را فراموش کرده، تو هم فراموش کن آنچه بین شما اتفاق افتاده چه بوده و نبوده‌!

اما من نمی‌توانم فراموش کنم، چشم که روی هم می‌گذارم حمید در ذهنم مجسم می‌شود با آن کله کم مو و سبیل کم‌پشت و شکم گنده و قد کوتاه که می‌گوید از بیکاری در آمدیم بالاخره رفیق! دیدی ما هم برای خودمان کسی شدیم. اولش ساعت دو نیمه شب بود که زنگ زد به خانه، گوشی تلفنم خاموش بود. مادر دوید و هراسان پرسید: کیه این وقته شب؟ نکنه شوهر بدری خانم همسایه قبلی‌مون که دوبار سکته ناقص کرده بود مرده؟ که این وقت شب زنگ زده‌اند به ما؟! و پدر گفته بود: مگر ما نعش کشیم یا آمبولانس داریم که به ما زنگ بزند و پرسیده بود اصلا بدری خانم شماره ما را از کجا آورده که دوباره زنگ‌زدن‌هایش شروع شده‌؟

...

نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: